اسد سیف: فریدون تنکابنی؛ جستجوی آرامش در دنیای ناآرام طنز
اسد سیف
فریدون تنکابنی؛ جستجوی آرامش در دنیای ناآرام طنز
فریدون تنکابنی، نویسنده و طنزنویس سرشناس، هفتم مهرماه در شهر کلن آلمان درگذشت. او که در زمان مرگ ۸۷ سال داشت، سالهای آخر عمرش را در آسایشگاه سالمندان گذراند
تنکابنی از جمله بنیانگذران کانون نویسندگان ایران بود و در “شبهای شعر انجمن گوته” در شمار گردانندگان آن. از او هیجده کتاب بهجا مانده است.
فریدون تنکابنی و طنز
فریدون تنکابنی چهرهای آشنا و شناختهشده در ادبیات معاصر ایران است. او به نسل دوم از داستاننویسان ما تعلق دارد، نسلی که هم سانسور و خفقان رژیم آریامهری را در برابر خود داشت و هم برهوت آزادی را در رژیم قرون وسطایی جمهوری اسلامی. تنکابنی در ذات خویش نویسندهای همیشه معترض بود. اعتراض به وضع موجود نه تنها دستمایه نخستین داستانها و طنزهایش بود، بلکه خود وی نیز پیوستهایام، نویسندهای در اپوزیسیون بوده است. در دفاع از آزادی و اندیشه و بیان و در اعتراض به سانسور آریامهری، از جمله بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران به شمار میرود. طنز گزنده او در کتابهای “یادداشتهای شهر شلوغ” برایش شش ماه و در “اندوه سترون بودن” دو سال زندان به همراه داشت.
تنکابنی از جمله نویسندگان ممنوعالقلمی بود که آثارش اجازه راهیابی به کتابخانههای عمومی و یا بازار کتاب نداشت. او به مصداق این حرف بولگاکف که؛ “طنزپرداز باید نظام را زیر سئوال ببرد”، پیوسته ایام، نظامها را به زیر سئوال برده است.
تنکابنی طنزنویس بود. طنزهای سیاسی-اجتماعی مینوشت، و طنز سیاسی-اجتماعی به دورهای خاص از هستی یک جامعه تعلق دارد، در رادیکالترین شکل خویش؛ نارضایتی از وضع موجود و اعتراض به آن است.
در همین اعتراض است که زمانی با عنوان “روز تاریخی” در ششم بهمن ۱۳۴۱ مینویسد:
«اخمها درهم/ مشتها گرهکرده/ قیافهها پکر/ سرها پایین/ قلبها هراسان/ قدمها تند/ پرچمها رنگپریده/ چراغها کمنور/ گلهگله مردم/ گُلهگُله شلوغی/ چه خبر است؟ ملت جشن گرفته/ زکی!». همین طنز برایش شش ماه زندان به همراه داشت.
در پی انقلاب او در جمع هواداران حزب توده ایران و در دفاع از رژیم جمهوری اسلامی، به دفاع از انقلاب برخاست، کاری که بعدها همیشه از خود در این رویداد انتقاد میکرد.
انقلاب و چگونگی دفاع از آزادی اندیشه و بیان همچنین موضوعی بود که در کانون نویسندگان ایران موجب انشعاب شد. عضویت پنج تن از اعضای آن؛ محمود اعتمادزاده به آذین، هوشنگ ابتهاج، محمدتقی برومند، سیاوش کسرایی و فریدون تنکابنی، به حالت تعلیق درآمد. این افراد به همراه عدهای دیگر از اعضای کانون نویسندگان و همچنین هنرمندان کشور، “شورای نویسندگان و هنرمندان ایران” را بنیاد گذاشتند که در راستای سیاستهای حزب توده ایران، مدافع انقلاب و رهبری آن بود.
با یورش جمهوری اسلامی به نیروهای مخالف، سرانجام نوبت به حزب توده میرسد و هواداران این حزب نیز مورد پیگرد قرار میگیرند. در چنین موقعیتیست که تنکابنی نیز به ناگزیر راه گریز از کشور پیش میگیرد و سرانجام در شهر کلن ساکن میشود. در اعتراض به سیاستهای حزب، سرانجام راه خویش از آن جدا میکند.
و اینجاست که در اعتراض به خودکامهای دیگر، و اینبار عمامه به سر که در آرزوی “امت”ی یکدل و یکزبان و بیاراده و مطیع است، قلم به دست میگیرد و در این راه نه نیش، نیشتر میزند تا چرک و کثافات قرون بیرون بریزد. جسارت بهکار میگیرد، خمینی و دیگر سران رژیم را مستقیماً هزل میگوید. این نظام را “عوضی” مینامد و رهبران آن را “پفکی”. با تازیانه طنز و لطیفه چنان پیش میتازد که در مطبوعات رژیم عامل شرق و مزدور غرب قلمداد میشود. چه باک! آنکه بترسد، طنز نمینویسد.
در آثار تنکابنی اما چیز دیگری نیز میتوان یافت و آن نقد خویشتن است. او پیش از آنکه جامهی آلودهی دیگران بر آفتاب افکند، میکوشد، به قول حافظ، سجاده خویش به می رنگین کرده، رختِ نو پوشد.
فریدون تنکابنی در تبعید
“جمهوری عوضی اسلامی” نخستین اثر فریدون تنکابنی است در خارج از کشور که در سال ۱۳۶۶ منتشر شده است. این کتاب در ۶۷ صفحه شامل یازده طنز منظوم و منثور است.
نویسنده در “یادداشت” آغاز کتاب ریشهی طنزهای این اثر را در واقعیتهای جاری کشور میداند و برای اثبات نظر خویش نمونههایی از آنها را به عنوان “منابع و مآخذ و اسناد و مدارک” در پایان کتاب آورده است. به نظر او “سردمداران و دستاندرکاران جمهوری اسلامی همه…رویدادهای مذهبی و…باورهای مذهبی مردم را به ابتذال کشیدهاند”. یازده طنز در این دفتر نیز به همین ابتذال نظر دارند.
اگرچه مکان داستانهای “جمهوری عوضی اسلامی” ایران است و موضوع آن با رژیم حاکم بر ایران در رابطه است، مجموعه داستانهای “چهارشنبهها” به پناهندگان بازمیگردد و مکان داستان شهر کلن در آلمان است.
در این داستان چند ایرانی تصمیم میگیرند که هر هفته در روز چهارشنبه دور هم جمع شوند و ساعتی باهم باشند. راوی میگوید؛ «…در این سن و سال با حسرت گذشته، همهمان شدهایم ضبطصوت. تا دگمه را فشار میدهند، خاطره پخش میکنیم.»
تنکابنی واقعیتهای لجامگسیختهای را در داستانهایش پنهان کرده است و این آن چیزیست که ادبیات انجام میدهد. نه در راستای یک ایدئولوژی و یا نقد آن، بلکه تخیل خودانگیختهای که با واقعیت در پیوند قرار گرفته. واقعیتِ راهیافته به ادبیات اما در متن پنهان است؛ لابهلای گفتوگوها و بازیهای زبانی.
“سرزمین آدمهای عوضی” داستانی دیگر است از مجموعه داستان چهارشنبهها. در این داستان، ایران به سرزمین افسانهها بازمیگردد، سرزمینی که قصهگویی مادران و مادربزرگها را به یاد میآورد؛ «یکی بود، یکی نبود. سرزمینی بود که همه آدمهایش عوضی بودند.»
تنکابنی خواننده را از سرزمینی که جمهوری اسلامی بر آن حاکم است، بیرون میبرد تا او را به مکانی نامعلوم و زمانی دیگر که در افسانهها شنیدهایم، ببرد. در این دنیا همه چیز خلاف آن است که دیدهایم. سرزمین آدمهای عوضی «یک ولی فقیه داشت که نه ولی بود و نه فقیه. یک رئیس قوه مجریه داشت که هیچ قدرت اجرایی نداشت. فقط لبخند میزد و انگشت سبابه را به لب میگذاشت و میگفت: هیس! آرام، غول فتنه را بیدار نکنید! حال آنکه خیلیها داشتند صدتا انگشت به فلان جای غول فتنه میرساندند.»
دمکراسی این سرزمین نیز هیچ شباهتی با دمکراسی جهان پیشرفته نداشت: «همه از کوچک و بزرگ میرفتند رأی میدادند، اما ولی فقیه شش نفر را انتخاب کرده بود که کارشان این بود که رأیها را باطل کنند.»
کارهایی نیز که انجام میگرفت، به شکلی دیگر عوضی بودند: «برای هر چیز یک نام محترمانه داشتند که آن را به کار میبردند. به دخالت در انتخابات میگفتند نظارت استصوابی، به شکنجه میگفتند تعزیر…به روسپیخانهها میگفتند “خانههای عفاف” و به روسپیها میگفتند “زنان ویژه”…به ربا میگفتند کارمزد …یک رئیس قوه قضاییه داشتند که منصوب رهبر بود و میگفت: قانون را ولش، هرچه رهبر بگوید. نمایندگان مجلس نمیدانستند مصونیت پارلمانی خوردنی است یا پوشیدنی. نماینده را سر جلسه میگرفتند، میبردند زندان نگه میداشتند. پس از سه چهار ماه دوباره خوش و خندان میآمد و مینشست سر جلسه. هیچ کس هم نمیپرسید: ابولی، خرت به چند؟…
یک رئیسجمهور داشتند که مردم انتخابش میکردند، رهبر تنفیذش میکرد، اگر هم دوست نداشت، نمیکرد…یک رئیس مجمع تشخیص مصلحت داشتند که گرچه مصلحت ملت و مملکت را تشخیص نمیداد، مصلحت خود را خوب تشخیص میداد و پول روی پول میانباشت و شده بود یکی از ثروتمندان طراز اول دنیا….دستگاه امنیتی کشور، در عینحال در فعالیتهای اقتصادی هم شرکت میکرد. هم قبرستانها را آباد میکردند، هم جاهای دیگر را… هرکس را میخواستند تنبیه کنند، با گلوله میزدند توی فکش. اگر میخواستند بکشند، گلوله نمیزدند، با کارد تکهتکهاش میکردند و یا با کابل خفهاش میکردند…هم فروشگاههای زنجیرهای داشتند، هم قتلهای زنجیرهای…یک قانون اساسی داشتند که هیچکس برای آن فاتحه بی الحمد هم نمیخواند و به اسافل اعضایش هم حسابش نمیکرد… نام این سرزمین جمهوری عوضی اسلامی بود و از اسلامی بودن هم همین را داشت که مردم عرقشان را به جای رستوران، در خانه میخوردند و نمازشان را به جای خانه، توی خیابان میخواندند.»
تنکابنی میکوشد در این داستان عوضی بودن حاکمان بر ایران را با افسانههای کهن ایران در پیوند قرار دهد. پنداری مردم را به زمان و مکانی دیگر کوچاندهاند. همهچیز به افسانه و قصه شباهت دارد، ولی متأسفانه واقعیتِ موجود کشور است. او خود در باره این داستان میگوید:
تنکابنی در مجموعه داستان “فانی و وودی” از ایرانیان تبعیدی و مهاجر مینویسد. تمامی نه داستان این مجموعه در خارج از کشور اتفاق میافتند، شخصیتها ایرانیانی هستند که هر یک به دلیلی از کشور گریخته، و حال در آلمان آرامشِ خویش را میجویند. داستانها در واقع کوششیست به راه رسیدن به آرامش. تمامی داستانهای “فانی و وودی” سالهای نخست آوارگی را بازمیگویند. نام هر داستانی در واقع بازگوی رفتارهای شخصیتهاست در داستانها در دورانی ویژه؛ روزمرهگی، باژگونگی، سرگشتگی، کلافگی، شوریدگی…
اگر در نخستین داستانهای طنز تنکابنی در تبعید نوعی تعجیل در بیان را میتوان یافت، در آثار بعدی او تأمل و تفکر جای ویژهای دارند. احساس میشود که در آن سالهای نخستِ گریز از کشور، نویسنده به شکلی میکوشید، خشم خویش را متوجه رژیم جمهوری اسلامی کند. و در این راه گاه به هزل نزدیک میشد. شاید احساس میکرد که باید هرچه زودتر کاری کرد و او که جز سلاح طنز چیزی نداشت، همین اسلحه را سریع از نیام بیرون کشیده بود تا رویاروی دشمن قرار گیرد. گذشت زمان اگرچه از خشم او نکاست، ولی سمت و سوی طنز او را تغییر داد. در داستانهای پسین پنداری خشم به کنترل درآمده، و او در آرامش طنز آفریده است.
دویچه وله