چند شعر از عسگر آهنین
آخر قصه
———
نیازی به سخن گفتن نیست
میان ما جایی فاصله افتاد
سکوت، حجم فاصله را پر کرد
سکوت، گفتنی ها را گفت
و رابطه، بی نقطه ی پایان، تمام شد
۲۸ ژوئن ۲۰۱۴
قطار گمشده
————
قطاری در مه می گذرد
در کوپه های آن
کسانی نشسته اند
که با هم سخن نمی گویند
آن ها همه دارند
در روزنامه های قدیمی
آگهی های ترحیم می خوانند
روزنامه های تازه
خبر از گم شدن یک قطار می دهند
در هیچیک از آن ها، اما
درباره ی مسافران خبری نیست
تنها عکسی تزیینی
زنان سیه پوشی را، در مه،
نشان می دهد که چهره ندارند
یولی ۲۰۱۹
کالای بی مشتری
———————
قدم که بر می داری
کمی مواظب باش
پا، روی قلب کسی نگذاری
هرچند مهربانی
کالای پُر خریداری نیست.
۴ ژوئیه ۲۰۱۳
تابلویی از کلمات
زیبایی تو را
در تابلویی از کلمات
به تصویر می کشم
آن را به نمایشگاهی
از خاطرات زیبایم
واگذار می کنم
تا در نبود تو
تو را همیشه ببینم
۴ ژوییه ۲۰۱۷
دیگرانه گی
————
نمی توان به خود خیانت کرد
نمی توان برای همیشه
نقاب مورد علاقه ی دگری را
به چهره زد
این دیگرانه گی دوام ندارد
بهتر که تو خود باشی وُ من خود باشم.
دوم ژوئیه ۲۰۱۴
شورش
———
مذهب خدای عشق را مسموم کرد*
من پادزهر آن را
در رقص گل سرخ یافتم
رفتم به جستجوی زیبایی
آزاد گشتم از سموم مذاهب
چشمان من توان دیدن زیبایی را بازیافتند
همپای رقص گل سرخ گشته ام، اینک
در زیر آفتاب
تا آینه ها، در سکوت خود،
میدانگاه رقص شادمانه ی من باشند.
اول ژوئیه ۲۰۱۳
* نیچه: کلیسا “اروُس” را مسموم کرد.