رضا بهزادی؛ نگاهی به «کمی بهار» اثر شهرنوش پارسی‌پور

رضا بهزادی؛

نگاهی به «کمی بهار» اثر شهرنوش پارسی‌پور

 

این رمان زندگی، تلاش، تغیر و تحولات زنان در جامعه آن روزگار را به ما نشان میدهد و میگوید: زنان گاه بدون مردان موفقتر هستند و بهتر تصمصم میگیرند و بهتر عمل میکنند. شهر نوش پارسی‌پور در رمان «بر بال باد نشستن» نیز به ساختار و مبنای جامعه در دوران پهلوی می‌پردازد اما در رمان کمی بهار این جستجو و تجسس بیشتر به انسانها و برای انسانها تعلق دارد، گرچه تشابهات زیادی بین این دو رمان وجود دارد اما آنچه که این رمان را مجزا و استثنا قرار می‌دهد تغییر و تحولاتی است که شخصیت های زن در این دوران ۲۵ تا ۳۰ ساله در خود به وجود می آورند. تفاوت عمده این رمان با  رمان «بر بال باد نشستن» این نویسنده  نشان دادن تجدد، مدرن شدن جامعه و شروع مدرنیتت و آغاز فعالیت زنها دز کا و جامعه ، تشکیل تشکل‌ها و نوع‌آوریهای جامعه مدرن میباشد. یکی از موارد بسیار جالب این رمان، شخصیت دکتر فرامرزی و همسرش فروغ است.

این سرگذشت در مورد یکی دو خانواده است و اما تاکید نویسنده بیشتر بر خانواده لقاخانم و فرزاندان او، شوکت و عزت و عشرت هست و هم‌چنین خانواده فروغ  و  دیگر افراد وابسته به خانواده خانم لقا و خواهرش. ،خواننده  خانم لقا و فروغ را از اول تا آخر رمان حس  میکند و با اعمالشان خواننده را با سوالهای بیشماری مواجعه میکند. خانم لقا نقشی بسیار جدی در تغیر و تحولات این خانواده و بخصوص زنها داشته است. گرچه این زن خود خیلی زود طعم تنهایی را چشید، اما با تفکر و تعقلی که داشت نه تنها بچه هایش را بزرگ کرد، بلکه محرم و گاه تکیه‌گاهی برای دیگران شده، و از هوش و تجربه خویش بخوبی استفاده میکرد. فروغ بعدها هرگاه میخواست درد دل کند و یا خسته از چیزی بود فقط با خاله خود، خانم لقا صحبت می‌کرد.

نویسنده در مورد ازدواج‌ها، بچه‌دار شدن‌ها،  کار کردن، خانه ساختن، مدرسه بچه ها، عروسی‌ها، عزاداری‌ها و دیگر اتفاقات ساده زندگی می نویسد، اما خواننده همیشه به دنبال «چرا» است!  چرایی که خواننده با دقت تا آخر رمان دنبال میکند، و این خود به خود نشان میدهد که رمان دارای ساختاری محکم و خوب هست، ساختاری که با طرح سوالها، خواننده را به دنیای مردان و زنان آن دوران میبرد، با آنکه نویسنده خیلی بندرت از مردان مینویسد و یا راوی خیلی خلاصه و فقط بر اساس نیاز به سراغ مردان میرود، اما گاه این کمک دکتر اعتماد است که زنی که همسرش باشد، تشویق میشود تا شبانه درس بخواند و یا دکتر فرامرزی دختری بی‌کس و بی‌پناهی را به فرزندی میپذیرد و از این نمونه ها در رمان دیده میشود، اما این داستان، داستان زنان و تلاش و زندگی آنان است و بس.

شوکت و منیر دو شخصیت داستان هستند که با کوشش و کار زیاد وضعیت اجتماعی خود را نجات میدهند.

فروغ بعد از ازدواج با دکتر الهیار فرامرزی  به خاطر ضعف جنسی دکترکه بچه‌دار نمیشدند، از سه مرد مختلف بچه‌دار میشود و همسرش از این راز نیز آگاه است و هیچ زمانی با فروغ در این زمینه حرف نمیرند. آنها دختری فقیر را که گویا مورد تجاوز قرار گرفته بوده نیز به فرزندی نیز قبول میکنند.

نویسنده در پایان کار از مرگ شخصیت‌هایش به راحتی صحبت می کند و آمدن مرگ را برای خواننده آسان تر و جزئی از زندگی نشان می‌دهد، البته قصد ندارد که با این ترفند به داستان بلند خود خاتمه بدهد، فقط گوشزد می‌کند که ما مرگ را چون شخصیتهای داستانش در انتظار باشیم، اگرچه منیر کوشا و شوکت با ذوق و سلیقه باشیم، یا فروغ با ایده‌های عجیب و غریب و با خانم لقا با همه ذکاوت و تجربه.

او خواننده را با خود از سرگذشت ها و پدیده های روشن و تاریک زندگی دوباره به زمین برمی گرداند و در آخر شاید با مرگ نسل قدیم بهاری تازه، اگرچه حتی کم برای نسل جوان به ارمغان می آورد و نویسنده به ما گوشزد می‌کند که  آرزوها و ایده های ما و حتی عشق اگرچه گاه به گاه خود را به خاطر شرایط پنهان میکنند، همچنان با ما و در سرنوشت ما نقش بسزایی دارند.

نویسنده پرداختن به مرگ را نیز مانند پرداختن به حوادث زندگی بیشتر اوقات بر مشاهده استوار می کند و این پدیده و حادثه را برای خواننده حاضر و آماده می سازد که هضم آن برای خواننده آسان می شود، همانطور که حذف و پذیرش ‌راه حل‌های فروغ برای بچه‌دار شدن و ادامه زندگی این زن، خواننده را سرگردان و حیرت‌زده می کند. یکبار بدون اعتقاد به دین و پیر و پیامبر در عرصه های مختلف زندگی یکه‌تازی میکند و با تکیه بر شخصیت خویش و اعتقادات خود زندگی می کند و گاه مذهبی دو آتشه می‌شود و آنقدر به نماز و دعا و نیایش می پردازد که خواننده را گیج و متعجب میسازد.

 

با وارد شدن گلپر در خانواده دکتر الهیاری و فروغ و با همکاری و همیاری دیگر فامیل و سعی و تلاش خود گلپر در استفاده درست از امکانات موجود، او را خواسته و ناخواسته وارد دنیای بهتر و مدرن تری میکند. نویسنده او را از دنیای فقر و بدبختی، مانند تیری به دنیای مردمان تحصیل‌کرده پرتاب می‌کند، و در ادامه راه، به دنیایی مدرن‌تر و بهتر با امکاناتی بالاتر از ایران یعنی به اروپا و آمریکا پرتاب میکند.

نویسنده در این رمان همچون رمان بلند بر بال باد نشستن از جنبش چپ و به خصوص دوران شکل گیری حزب توده هر چند کوتاه ،اما اشاره می کند زیرا که این داستان به سالهای ۱۰ تا ۴۰ تعلق دارد، اما رمان بر بال باد نشستن بسیار گسترده‌تر و به شکلی دیگر با هدفی مشخصتر در این زمینه پرداخته است. در رمان کمی بهار فقط گاه‌گاه اشاراتی، آن هم به شکل دیالوگ و یا به شکل خبری خواننده را از آن شرایط اجتماعی و سیاسی و معضلات ناشی از آن دوران می کشاند،  با آنکه نویسنده قصد آن ندارد که از ماجراهای حزب چیزی بگوید اما خواننده خود متوجه تغییر و تحولات و ایده های جوانان و به خصوص قشر‌ تحصیلکرده میشود. گاه نویسنده با نشان دادن اوامری هم‌چون نماز و یا دیگر مراسم، گفتگو و یا خوردن این و یا آن نوشیدنی، یا گفتگوهای کوتاه با  شخصیت های داستان& آن را برای خواننده عریانتر میکند، توجه به سنتهای اسلامی و رسوم موجود و این روزگاران را در جامعه آن دوران القا میکند مانند روزی که فروغ بعد از نزدیکی با احمد در راه برگشت به خانه به کبابی میرود و صاحب مغازه از او خواهش میکند که رو به دیوار بنشیند تا مورد توجه و نگاه مردان حاضر در مغازه نشود.

نویسنده در انتقال حس و هوای آن روزها و آنهم در جامعه آنچنانی و با آن قوانین، رسوم و سنت، بسیار موفق بوده است و از نویسنده با تجربه‌ای چون شهرنوش پارسی پور انتظار دیکری نباید داشت.

 

به نقل از «آوای تبعید» شماره ۲۲