چندشعراز:خالدبایزیدی(دلیر)

چندشعراز:خالدبایزیدی(دلیر)
۱-
دنیا
قمارخانه ایست
که هربهار
عمررا می بازیم
دربازی مرگ
۲-
ذهن باغچه
پرت ازگلهای کاغذی
دیگر
به بهاری نمی اندیشید
درمچاله های درد
۳-
هرغروب
مسافران غریب
رویاهای وطن شان را
بار می زنند
درقطاری که شاید…
درآخرین ایستگاه زندگی
توقف کند
ویاد سرزمین
تنها پرواز کبوتران باشد
۴-
خنده هایمان را
محبوس کردند
ودرحسرت کودکی
فرفره ی روزگار را
به ناخواسته مان
چرحاندند
۵-
زمان چه زود
چون فرفره ی چوبی
چرخید وچرخید
ودربزرگسالی مان ایستاد
وازکودکی مان
هیچ نفهمیدیم
۶-
در این معماری مدرن
ذهن من باز
پشت دیوارهای کاهگلی
پرسه می زند
۷-
دشنام باد
«باد»
قاصدک رانیمه ی راه
پرپرکرد
خبری خوش
به گوش نرساند
۸-
کودکی پیرم
می رقصاندکودکی هایم را
فرفره ی چوبی
۹-
بایدبوسه زد
برتک تک درختان
چون این سبززیستگان اند
که به آدم دلمرده
نفس عشق می بخشند
۱۰-
باز صبح شد و
شب پرده ی سیاه اش را
ازرخسارخورشید باز
نمی کند
ظلمات روز
۱۱-
تابستان
کودکی هایمان را
به سایه می کشاند
ونسیمی خنک
دوستی هارا
باد می زند
۱۲-
عرق سردی
برپیشانی قلم نشست
قاضی
سربه زیر
حکم اعدام شاعری را
به جرم تعهد به مردم
امضا می کند
۱۳-
قلم
در دست قاضی
سربه زیر
از رفتن سربی گناهی
برچچوبه ی دار
۱۴-
تکه های ابر را
ازبلندای برج می چید
کارگری
که می خواست
دست خالی به خانه برنگردد
۱۵-
صورت چروکیده ام
شیارهای شبنمی ست
یادگاری
از سپیده دمان بهاری
۱۶-
آسمان را
مسدودکردند
تاپرواز را
به خاطرنسپارم
دیگر نمی دانند
پرواز من
درچشمان آسمانی توست
۱۷-
درآمدن ورفتن
نقش من وماچیست؟
وقتی ترازوی عدالت کج است
در راهروهای زندگی
با گرز قانون
۱۸-
دل مادر
ازجنس آئینه بود
وقتی که می شکست
جمع می کرد
تکه هایش را
۱۹-
هنوزم!
عکس های کودکی ام
پیرنشده اند
همچنان به زندگی می خندند
خودراکه هیچ
جهان رانیز….
به بازی می گیرند
۲۰-
می خواستم
به زندگی باندیشم
اما مرگ های مکرر هر روزه ام
هیچ نمی گذاشت
۲۱-
نطفه ای
در رحم مادر
تحقیر را
انتظار می کشید
که مبادا!…
درجامعه ی مرد سالار
زاده شود
وبا دشنه ی پدری ستمکار
درخون جوانش غرق گردد
۲۲-
آه سرد
مادران داغدیده را
گره می زنم
به خورشید
تا این گوی
کمی خنک شود