همچنان و همواره باید اعلام خطر کرد؛ برگردان: محسن یلفانی
همچنان و همواره باید اعلام خطر کرد؛
برگردان: محسن یلفانی
(مصاحبۀ اورهلیین بارو Aurélien Barrauبا نشریۀ نشنال جئوگرافیک National Geographic.)
این مصاحبه در ۲۹ ژوئن ۲۰۲۰ میلادی منتشر شده و در ۱۵ نوامیر ۲۰۲۱ میلادی به روز شده است. نگران کهنه بودنش نباید بود. حرفهائی در آن هست که متاًسفانه تا دهها سال دیگر همچنان حرف روز خواهند بود.)
*چند روز پیش فاتح بیرول، مدیر آژانس بینالمللی انرژی، در گفتگوئی با همکاران روزنامۀ گاردین اعلام کرد که جهان برای از سر گذراندن بحران اقلیمی فقط شش ماه وقت دارد: آیا این حرف به معنای این نیست که دیگر دیر شده است؟
ا. ب. به نظر من این پرسش که آیا دیگر دیر شده است یا نه، به دلایل زیر به کلی بیمعنی است: برای چه دیر شده است؟ اگر منظور مقابله با همۀ مشکلات و رفع همۀ آنها باشد، روشن است که دیر شده است. با اتکاء به دلایل و قرائن آشکار، ما بخش اساسی حیوانات وحشی را کشتهایم، بخش اساسی حشرات را کشتهایم، بخش اساسی جنگلها را نابوذ کردهایم، بخش بزرگی از اقیانوسها را از موجودات زنده خالی کردهایم، هم اکنون شمار بزرگی از کشورها در خشکسالی شدید میگذرانند و شاهد پدیدار شدن سیل مهاجران اقلیمی و پاندمیها هستیم.
بنابراین اگر پرسش این است که «آیا برای آنکه همه چیز به خوبی پیش برود، دیر شده است؟»، روشن است که پاسخ مثبت است! و هیچ تردیدی هم در این مورد وجود ندارد. امۤا اگر پرسش این است که «آیا برای حفظ تداوم زندگی بر کرۀ زمین دیر شده است؟»، پیداست که پاسخ منفی است. زندگی به احتمال فراوان بر کرۀ زمین ادامه خواهد یافت. اما تنها گفتن این که «دیگر دیر شده است»، بدین معنی خواهد بود که بحران اقلیمی تنها دو مسیر میتواند داشته باشد. واقعیت این است که چنین نیست. میان دو حالت «همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت» و «همه چیز نابود خواهد شد»، یک جریان تحول ندریجی فاصله میاندازد. و به نظر من احتمال کمی وجود دارد که حالت دوم پدید بیاید؛ برای مثال، من تصور نمیکنم که عقربها یا عنکبوتها به کلۤی از بین بروند.
تصور میکنم که منظور اصلی این سؤال این است که «آیا برای بقای بشریت دیر نشده است؟» برای مثال، جنگ جهانی دوم ، با این که فاجعهای بود که نمیشود نامی بر آن گذاشت و در تاریخ بیسابقه بود، باعث نابودی بشریت نشد. به نظر من این که بشریت دوام بیاورد یا نه، مسئلۀ اساسی نیست.
*به نظر شما شرایطی که با پاندمی کورونا به وجود آمده، امکان نداده است که ارزش گفتار علمی به رسمیت شناخته شود؟ و اگر چنین باشد، همین به جامعۀ علمی و به اقلیمشناسان امکان نخواهد داد تا صدایشان بهتر شنیده شود؟
-پرسش جالبی است: به یک معنی میتوان بدان پاسخ مثبت داد. و میتوان این پاسخ را به موارد دیگر نیز تعمیم داد چرا که وقتی با یک بیماری جهانی روبروئیم، ناچار به پزشکها متوسل میشویم و توصیههای آنها را به کار میبندیم؛ هر چند میدانیم که این توصیهها گاه با هم تفاوت داشته و از اتفاق نظر برحوردار نبودهاند.
با این حال، به رغم تفاوتهای فراوان میان نظرات متخصصان، به طور کلی از آنها پیروی شده است. در این میان آنچه حیرتانگیز است این است که اتفاق نظر میان تحلیلهای متخصصان فاجعۀ زیست-محیطی بسی بیشتر و تفاوتهای میان آنها بسی کمتر است!
این تفاوت برخورد در مورد این دو فاجعه — بهداشتی و زیست-محیطی – بسیار عجیب است. فاجعۀ دوم بسی بدتر است و متخصصان بر سر آن اتفاق نظر بیشتری دارند. با این حال، در مورد اولی از توصیهها پیروی میشود، در حالی که در مورد دومی چنین نیست. بغرنجی نفهمیدنی و بسیار وخیم…
جنبۀ دیگری از این پرسش که مایلم بر آن تاًکید کنم این است که تنها نباید به نظر اهل علم توجه کرد. درست است که دانشمندان میتوانند تغییرات درجۀ حرارت، میزان وجود گازهای گلخانهای و غیره را محاسبه و اعلام کنند. در این که باید به حرف آنها توجه کرد، تردیدی نیست. امۤا باید فهمید و پذیرفت که مسئلۀ مجیط زیست بیش از آنکه علمی باشد، سیاسی است. در کشور ما کسانی هستند که تصوۤر میکنند اگر گرمایش اقلیمی از ۵ درجۀ سانتیگراد هم فراتر برود، مشکلی پیش نخواهد آمد، چرا که در فرانسه مردم پولدارند، در خانههای خود دستگاه تهویه نصب میکنند، جنگل هم مهم نیست، پرندگان هم بیخیال. تا زمانی که میشود در اتاقهای خنک همبرگرمان را بخوریم، مشکلی نیست.
بنابراین مسئله سیاسی و اخلاقی است: باید بدانیم میخواهیم در چه دنیائی زندگی کنیم و چنین پرسشی را نمیتوان تنها به دانشمندان واگذار کرد.
*ویرانیای که تنوع زیستی از سر میگذراند بی تردید یکی از بزرگترین فاجعههای تاریخ اخیر کرۀ زمین است. امروز میدانیم که یک میلیون گونۀ زنده در کوتاه مدت در خطر نابودیاند. به نظر شما، در حالی که خطر کورونا ما را به سوی نوعی وحدت جهانی هدایت کرده و دولتها را وادار کرده تا در زمانی کوتاه راه حلهای ابتکاری بیابند، چرا وقتی از محیط زیست سخن به میان میآید، انسان نمیتواند بفهمد که جزئی از یک کل است؟
-من مخصوصاً مایلم بر این نکته ناًکید کنم که گرمایش هوا تنها یکی از عناصر بحران زیست-محیطی عمومی است و شاید مهمترین آنها هم نباشد. حتۤی اگر یک درجه سانتیگراد هم بر گرما افزوده نشود، ما همچنان در ششمین دوران نابودی عمومی بسر میبریم. در رسیدن به این مرحله گرمایش اقلیمی تاًثیر مهمی نداشته است. روشن است که در آینده تاًثیر مهمی خواهد داشت، اما لازم است بفهمیم که حتی اگر تولید گاز کربنیک را به صفر برسانیم، به هیچ روی مشکل را حل نکردهایم. در حقیقت، این نحوۀ سکونت و تسلط ما بر کرۀ زمین است که آن را برای دیگر موجودات زنده غیرقابل سکونت میکند؛ و واقعیت این است که موجودات زنده برای بقای خود به هم وابستهاند.
به نکتۀ دیگری در پرسش شما برگردیم. من چندان با این نظر شما که کورونا ما را به سوی نوعی وحدت جهانی هدایت کرده، موافق نیستم. در آغاز امید فراوانی برای ظهور ارزشهای نو پدید آمد. اما در واقع امور به گونۀ دیگری میگذرد؛ میبینیم که به همان وضعیت پیشین و در مقیاسی وسیع به تحولی به سوی بدتر برمیگردیم. درسهائی که از این بحران گرفته شده به شدت ناامید کنندهاند: در واقع هیچ درسی گرفته نشده.
به عبارت دقیقتر، علت این پاندمی احتمالا نوع رفتار ما با حیوانات است: ما به خوبی میدانیم که حیوانات دیگر مکان آزادی برای زیستن ندارند؛ با افزودن دامپروری صنعتی و بازار بر این واقعیت، علت اصلی افزایش اپیدمیها را درمییابیم. حکومت کدام کشور بزرگی به این مسئله پرداخته است؟ هیچکدام! حکومتها مطلقاً به مسائل ضروری نمیپردازند.
من مایلم بگویم که آنچه دارد اتفاق میافتد نه تقصیر بشریت، که تقصیر غرب در معنای عام آن است که ایالات متحده و نهایتاُ چین را هم در بر میگیرد. تقصیر با کل بشریت نیست، این شیوۀ زندگی بخشی از جمعیت دنیای غرب است که کرۀ زمین را ویران میکند. فرهنگهای دیگری نیز وجود دارند که شمارشان، تاًثیرشان و قدرتشان بسی کمتر است، ولی رابطهشان با دنیا از جنم دیگری است. به نظر من بینش ما از دنیا حاصل نوعی از خودبیگانگی دوگانه است. اولین جنون ما ناشی از انکار «دیگری» است: ما همۀ موجودات دیگر را منابعی متعلق به خود میدانیم؛ هر چه انسانی نیست منبعی است برای استفادۀ انسان: درخت، ماهی، نفت… و این همه ناشی از جنونی با ماهیت منطقی است، چرا که حتی اگر شیرها و ماهیها را هم نادیده بگیریم، چنین برخوردی تیشه به ریشۀ خود زدن است. این همه شرایط ثبات کرۀ زمین را با خطر روبرو کرده و به خود ما هم سخت آسیب خواهد زد.
پس این پرسش مطرح میشود که چرا کاری صورت نمیگیرد؟ به گمان من مشکل سابقۀ طولانیای دارد. برای مثال، در میان طرفداران چپ بسیاری «ریشۀ مصیبت را در سرمایهداری میدانند». به نظر من اشتباه میکنند. هر چند که سرمایهداری فیالواقع حامل مشکلی است چرا که خواه-ناخواه خود را بی حد و مرز میداند و رونق اقتصادی را به یک هدف وقفهناپذیر تبدیل کرده و امروز در زمینۀ امور اجتماعی شاهد ویرانیهائی هستیم که به بار آورده. بنابراین، درست است، سرمایهداری متضمن مشکلی است ولی تمام مشکل نیست. انسان بر پایۀ اسطورههای سلطه و تلف کردن ساخته شده، شاید بر اساس این نظر را نیز باید کار کرد.
*در مورد مصرف گوشت، امروز میدانیم که این صنعت، بخصوص گاوداری، یکی از مهمترین عوامل آلودگی است. به نظر شما چارهای حز یک دنیای بدون گوشت نیست؟
-در این مورد نیز نباید در یک نگاه انسان-محور گرفتار ماند. باید توجه داشت که صنعت گوشت، اضافه بر آلوده کردن شدید هوا، هر سال ۱۰۰ میلیون حیوان روی زمین و ۱۰۰۰ میلیون جانور دریائی را در شرایط هولناکی میکشد. این موجودات زنده درد را احساس میکنند، ترس را احساس میکنند، دلشان میخواهد که زنده بمانند و ما کرۀ زمین را برای آنها به جهنم تبدیل کردهایم… کشتارگاه بدترین مرحله زندگی آنها نیست. بدتر از همه این است که پیش از کشتار اصلاً زندگیای وجود ندارد. به یک معنی، جنایت علیه هستیشناسی زندگی.
ما گاه با آنها چنان رفتار میکنیم که پیش از کشته شدن هرگز آسمان را نمیبینند، حتی نمیتوانند دست و پای خود را دراز یا بالهای خود را باز کنند… ما به درجۀ یک قساوت نظاممند کامل رسیدهایم. من گمان نمیکنم که مردم بدانند یا بفهمند که دنیای حیوانات بر کرۀ زمین به یک رنج غولآسا در یک راهروی مرگ تبدیل شده است.
آیا چارهای جز یک دنیای بدون گوشت نیست؟ پاسخ وابسته به نحوۀ برخورد ما با این پرسش است. آیا لازم است؟ آشکار است که آری. آیا چنین آرزوئی محقق خواهد شد؟ من شخصاً هیچ تصوری در این مورد ندارم…
گیاهخواری بیش از گذشته طرفدار دارد، میتوان آزادانه دربارهاش صحبت کرد و گمان میکنم که بسیاری از مردم دارند میفهمند که مسئلهای وجود دارد. ولی مصرف گوشت کم نمیشود… بنابراین من هیچ اعتمادی به آنچه در پیش است ندارم: ما به مسائلی که میفهمیم نمیپردازیم. مصرف گوشت از نظر اخلاقی در مورد رفتار ما با حیوانات، از نظر علمی به علت تولید گازهای گلخانهای، و از نظر پزشکی با توجه به زیانهای آن برای سلامتی، قابل دفاع نیست. از هر زاویه که بدان نگاه کنیم قابل دفاع نیست.
*در ماه مه گذشته نشریۀ نشنال جئوگرافیک یک مدلسازی اقلیمی برای سال ۲۰۵۰ منتشر کرد. در این مدلسازی میتوان دید که دگرگونیهای اقلیمی در اروپا نسبتاً ملایم خواهد بود، در حالی که در شمار بزرگی از کشورهای آسیا، آفریقای شمالی و نیمکرۀ جنوبی درهم ریختگیهای بیسابقهای پدید خواهد آمد که بیتردید باعث کشمکشهائی خواهند شد. آیا نباید برای این مسئله اولویت قائل شد؟ یعنی برای کشورهائی که مردمشان آسیبپذیرتراند (و در عین حال کشورهائی هستند که کمتر باعث آلودگی میشوند)؟
-بله، کاملاً. واقعیتی که شما بدان اشاره میکنید حاکی از نوعی بیاخلاقی هولناک است… کشورهائی که بیشتر آلوده میکنند آسیب کمتری میبینند، و این ناشی از شانس یا تصادف نیست: اگر تغییرات اقلیمی عمدتاً در ایالات متحده رخ میداد، آیندۀ بشر کاملاً فرق میکرد، ولی چنین نیست…
به نظر من ما با اصرار بر ادامۀ توسعۀ اقتصادی و فراهم آوردن یک ثروت بیحساب برای بحشی از جمعیت کشورهای غربی داریم به درجهای از یک وقاحت توصیفناپذیر میرسیم. معنای در پیش گرفتن چنین راهی حواه-ناخواه چیزی نیست مگر محکوم به مرگ کردن بخش بزرگی از دنیا… و برخی از لیبرالها نام این را آزادی میگذارند: آزادی خریدن یک فِراری یا مسافرت یا هواپیما. من این را جنایت مینامم. تخیۤل یا فهم غربی باید زنجیرۀ علۤیای را که این مسائل را به هم گره میزند، دریابد.
من تصوۤر میکنم که اگر همۀ بشریت را در نظر بگیریم، مهاجرتهای بزرگ اولین عارضۀ فاجعۀ اقلیمی خواهند بود. در گزارش سازمان ملل از صدها میلیون پناهندۀ اقلیمی سخن گفته میشود که در یک برآورد راهبردی از وضعیت جغرافیائی-اقتصادی معنائی جز جنگ ندارد. بنابراین، وقتی به رفاه و آسایش خود میچسبیم، در واقع داریم دنیائی در حال جنگ برای بچههای خود باقی میگذاریم – که انتخابی هولناک است.
*دو سال پیش در دیداری با جین گودال *از او پرسیدیم چگونه میتوان همۀ مردم را با فوریت دگرگونیهای اقلیمی آشنا کرد، پاسخ او چنین بود:«باید از کارهای مثبت با مردم سخن گفت و این بسیار مهم است. اگر اخبار بد به آنها میدهید، لطفاً چیزهای خوبی هم با آنها همراه کنید. احبار خوب هم کم نیست.» در نهایت، آیا با تکیه بر امید نیست که بهتر میتوان اخبار را به مردم رساند؟
-نه، به هیچ وجه. من کاملاً با چنین روشی مخالفم! من تصوۤر میکنم که اکثریت بزرگ جمعیت کرۀ زمین حتۤی شروع نکردهاند که ابعاد عظیم فاجعهای را که در آن قرار گرفتهایم، دریابند.
متاًسفم، ولی وقتی یک اردوگاه مرگ را مییابیم، به خود نمیگوئیم «آه، نگاه کن، اون گوشه یه دختربچه هنوز زندهس!» نه، به خود میگوئیم به این انبوه اجساد نگاه کن و همین است که باید ما را به واکنش وادارد. من به هیچ روی با خوشبینی به عنوان یک اصل موافق نیستم.
پرسش این است که چگونه با این مسئله روبرو شویم. حرفهائی از این قبیل که«خیلی هم وخیم نیست، نباید ناامید شد»، فقط مهملبافی است. وضعیت بحرانی است. ما با بزرگترین بحران تاریخ روبروئیم. باید به کرۤات بر این واقعیت ناًکید کرد! ما هنوز حتۤی شروع نکردهایم که مسئله را بفهمیم. باید دائما اخطار داد. از هر چه گذشته، مسئله بر سر از میان رفتن یک میلیون گونۀ حیوانی و شاید خود ماست… اگر چنین مسئلهای نگرانکننده نباشد، کدام مسئلۀ دیگری میتواند ما را نگران کند؟
امۤا در یک مورد شاید اندکی با نظر خانم جین گودال موافق باشم، چون همۀ آنچه که باید برای بهتر شدن وضعیت انجام داد، لزوماً غمانگیز نیست. برای من بومشناسی به هیچ روی آمرانه یا زورورزانه نیست، بر عکس! هدف بازیافتن آزادیها و لذتهای جدید است که بسی از مصرف افسار گسیخته اساسیتراند. اما در مقیاس جهانی هیچ چیز در این مسیر پیش نمیرود. هر سال از سال پیش بیشتر آلوده میکنیم، هر سال حیوانات بیشتری را در مزرعههائی که به کارخانه میمانند، میکشیم. برخی اقدامها و حرکات خوب هم هست، ولی مسیر تحولات هر چه بدتر و بدتر می شود… بیعرضگی ما در این که به مسائل اساسی بپردازیم و بفهمیم که ساخت و سازهای انتحاریمان یک سره مردودند، مرا حیرتزده میکند.
* بسیاری شما را به خاطر فعالیتهای زیست-محیطی میشناسند، ولی شما پیش از هر چیز یک استاد فیزیک کیهانی هستید. فعالیت اصلی شما عمدتاً مبتنی است بر تجربههای ذهنی (یا تخیلی). از سوی دیگر مسائل زیست-محیطی مسائلی مشخصاند. شما با چه روحیهای فاصلۀ میان این دو دنیای ذهنی و مشخص را پر میکنید؟
-من معتقدم که جهان بزرگتر و زیباتر از آن است که فقط با یک منشور بدان نگاه کنیم. من سعی میکنم که در قلمرو فلسفه و شعر هم کار بکنم. و این در مورد همۀ ما صادق است: ما، خوشبختانه، وقت خود را صرف سر و کله زدن با نظامهای نمادین یا شناختی فوقالعاده متفاوت میکنیم. من این فکر «انتخابِ انتخاب نکردن» را دوست میدارم.
و همین مرا به نتیجهگیریای هدایت میکند که هم اکنون بدان اشاره کردم: بزدلی بیمارگونۀ ما. من نمیتوانم بفهمم که چرا ما این قدر کم قواعد و ارزشهائی را که کاملاً خودسرانهاند، به پرسش میکشیم – و این هم در مورد مسئلۀ محیط زیست صادق است و هم در مورد تبعیضها و بیعدالتیهای بیشمار؛ در حالی که میدانیم این قواعد و ارزشها متزلزل و مرگبارند، دو دستی به سنتهای اقتصادی خود میچسبیم و قوانین فیزیک را فراموش میکنیم؛ و این به نحو خطرناکی نسنجیده و نامعقول است.
*این خواست حفظ کرۀ زمین، وقتی در مقیاس گیتی بدان میاندیشیم و با توجه به منحصر به فرد بودن کرۀ زمین بدان مینگریم، اهمیت بیشتری مییابد؟
-خیر. برای شوریدن علیه این شرارت خونسردانه و احمقانۀ بخش کوچکی از جمعیت دنیا که به جای همگان تصمیم گرفته است به نحوی گسترده و جبرانناپذیر منابع کرۀ زمین را غارت کند، نیازی نیست که دانشمند اختر-فیزیک باشیم.
————–
*Jane Goodall، مردم شناس انگلیسی که برای حفظ حیوانات وجشی کوشش فراوان کرد.
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۶