در گفتگو با داود سرفراز نقاش مقیم آلمان

در گفتگو با داود سرفراز نقاش مقیم آلمان

آنچه می خوانید مصاحبه روزنامه “اعتماد” چاپ ایران است با داود سرفراز. با این توضیح که آخرین پرسش و پاسخ از این مصاحبه حذف شده است.

 

–   چند سال است که از ایران مهاجرت کرده اید؟

–  نزدیک به چهل سال است که با خانواده ام در آلمان  زندگی می کنم .
>
> –  آنطور که من از صفحهء شما حس کردم شما ارتباطات خود را با دوستان نقاش تان در ایران  حفظ کرده اید و‌همچنان با آنان در ارتباط هستید ، درسته ؟
>
> –  همینطوره ، هر وقت ایران می آیم  سعی می کنم دوستان قدیمی ام را ببینم که اکثرأ از همدوره ای های دانشکدهء هنر های زیبا هستند .  البته در فضای مجازی هم با هم در ارتباط هستیم .
>
> –  آقای سرفراز همهء ما یک  گذشته ای داریم و از یک خانواده ای می آئیم . ایران جایی بوده که شما در آن متولد شده اید  و رشد کرده اید . می خواهم کمی دربارهء خانواده ای که در آن متولد شدید  و فضایی که در ایران در آن رشد کرده اید بگوئید .
>
> –  من در یک خانوادهء نسبتأ فرهنگی بزرگ شده ام ، پدرم کارمند ادارهء آمار بود ، با دستخطی بسیار زیبا و قلبی بسیار رئوف و عشق و‌علاقه ای شدید در خدمت به مردم . مادرم خانه دار  و  مذهبی  و از همان دوران کودکی تلاش می کرد ما را با تربیت اسلامی بزرگ کند !  برادرم جلال روزنامه نگار و شاعری شناخته شده است با زبان خاص خودش در شعر که بعد ها در سال ۱۳۵۶ نقشی بسیار مهم در برگزاری شبهای شعر انیستیتو گوته بازی کرد  ! برادر دیگرم  امیر  قصه نویس و داستان پرداز است  دو تا از خواهر هایم تحصیلات دانشگاهی دارند و  دو تای دیگر خانه دار شدند . من متولد دامغان هستم اما از بدو تولد و تا  سن ۱۰ سالگی در جنوب شهر تهران و در محلات نازی آباد و مختاری شاپور و خزانهء فرح آباد  بزرگ شده ام .
>
> –  فضای آن منطقه روی شما تأثیر گذاشته است ، درسته ؟
>
> –   مسلمأ  !  همه چیز روی انسان تأثیر می گذارد  ،  در آن سالها  فقر و محرومیتی قابل لمس در این محلات  بود و ظاهرأ این داستان همچنان در محلات گوناگون ادامه دارد !  البته من در آن موقع  کودکی بیش نبودم ، اما کودکان هم ناخودآگاه همه چیز را احساس می کنند ! از بخت بد ، مادرم اسم من را در یک مدرسهء اسلامی بنام « مدرسهء دانش و اخوت » نوشته بود که به اصطلاح خوب تربیت شوم ، اما از آن مدرسه هم هیچ خاطره ای بجز ترس و حدیث و کتک و فلک ندارم !  بعد ها از دهسالگی در منطقهء نارمک بزرگ شدم .
>
> –  از کدام دبیرستان دیپلم گرفتید و چه رشته ای ؟
>
> – من از دبیرستان خوارزمی در رشتهء ریاضی  دیپلم گرفتم  .
>
> – پس از پایان دبیرستان مستقیمأ وارد دانشگاه شدید ؟ چرا تغییر رشته دادید ؟
>
> –  بعد از دیپلم در کنکور سراسری شرکت کردم اما در آن مقطع قبول نشدم تا اینکه در سال ۱۳۵۲ مجبور به خدمت سربازی در لشگر زرهی قزوین شدم و در همان دوره گردان ما را چندین ماه برای جنگ با صدام به منطقه ای در کردستان عراق اعزام کردند . من از آن جنگ هم خاطرات بسیار وحشتناکی دارم !  صمیمی ترین رفیقم در مقابل  چشمهای من کشته شد و من برای مدتی حالت  روانی پیدا کرده بودم ! پر از ترس و اضطراب بودم !
>
> –  پیش از اینکه نقاشی بخوانید به ویژه در دوران کودکی و نوجوانی بیشتر چه دغدغه هایی داشتید ؟
>
> –   تقریبأ در همان دورهء نوجوانی  با تشویق  مادرم بیشتر تحت تأثیر مسائل مذهبی بودم ، گاهی نماز جماعت  می خواندم  ، در سینه زنی ها شرکت میکردم . اما عاشق فوتبال هم بودم ، یادم می آید  با پول توجیبی ام که روزانه یک ریال بود از کیوسک محله کتاب اجاره می کردم و با علاقه می خواندم . بیش از نیمی از کتاب نهج البلاغه را در همان سالها خوانده بودم  و اصولأ میل عجیبی به خواندن پیدا کرده بودم ، فرقی هم برایم نمی کرد ، داستان‌های عزیز نسین را می خواندم ، داستان‌های پلیسی مایک هامر را یکی بعد از دیگری می خواندم و از همهء آنها لذت می بردم . کتاب  قطور جنگ جهانی دوم را در دو جلد و در همان سالها خواندم  و اکثر اوقات مات و مبهوت  صحنه های خشن زندگی انسان بوده ام !
>
> –  در آن دوره که ۱۴ -۱۵ سال داشتید ، برادرتان جلال آیا تأثیری روی زندگی تان داشت ؟
>
> –  جلال ۱۲ سال از من بزرگ‌تر است  اما در آن سالها بجز  عشق و عاطفهء برادری تأثیر فرهنگی  ویژه ای در من نداشت  .  تأثیر مهم جلال در زندگی من بعد از دورهء سربازی بود ، سال ۱۳۵۵  که هنوز دورنمایی برای  آیندهء خودم نداشتم . یعنی در کنکور سراسری قبول شده بودم اما در رشته های اختصاصی رد میشدم ، یک روز به من گفت داود دانشکدهء هنر های زیبا ۶۰ نفر دانشجو می پذیرد ، بیا اسم خودت را بنویس و شانس ات را امتحان کن ! و من با اینکه اسم « هنر های زیبا » برایم فوق العاده اسم لوس و بی مزه ای بود ، از سر ناچاری تصمیم گرفتم  در امتحانش شرکت کنم .
>
> –  برای قبولی در دانشگاه دوره ای گذراندید ؟
>
> –  تقریبأ ۴ ماه برای شرکت در کنکور وقت داشتم اما اصلأ امیدی به قبولی نداشتم . حدود ۲۸۰۰ نفر شرکت کرده بودند و فقط ۶۰ نفر می خواستند ! و تازه در میان شرکت کنندگان تعداد زیادی بودند که دیپلم هنرستان نقاشی داشتند و به راحتی می توانستند طراحی و نقاشی کنند اما من هیچگونه شناختی در زمینهء کار هنری نداشتم ، با این حال  خودم را در آموزشگاهی روبروی دانشگاه تهران بنام آتلیهء کنکور ثبت نام کردم . در آن چهار ماه زیر نظر دو استاد به یادگیری طراحی پرداختم که هر دو از هنرمندان  بسیار خوب ایران هستند  ، استاد احمد امین نظر و استاد سروژ بارسقیان که بعد ها با هم دوست شدیم و من همیشه خودم را مدیون کمک های پی گیر این دو عزیز میدانم !   بهرحال در همآن زمان کوتاه ، شب و روز طراحی می کردم و  اصلأ خواب و خوراک نداشتم ! طوری مسلط شده بودم که طرح کلی یک فیگور زنده را در عرض یکی دو دقیقه  می توانستم بزنم و بالاخره با مقام سوم در بین ۲۸۰۰ نفر قبول شدم  !  من در مسیری قرار گرفتم که تمام سال‌های زندگی ام را عاشقانه به پایش ریخته ام . این اتفاق اولین معجزهء زندگی من بود !
>
> – از دوران دانشگاهتان بگوئید ؟ در دانشگاه بیشتر تمایل داشتید به چه سبکی نقاشی کنید ؟ کار هائی که می کشیدید چه حال و هوائی داشتند ؟
>
> –  در دورهء دانشگاه پر کار بودم ، اما آن کار ها اکثرأ حال و هوای دانشجوئی داشتند . تقریبأ در همهء کلاس های عملی از طراحی و نقاشی شرکت میکردم ، عاشق کلاس های استادم هانیبال الخاص بودم ، گاهی با دوستان نزدیکم برای منظره سازی مستقیم از روی طبیعت به اطراف تهران می رفتیم و در عین حال بحث و جدل های تئوریک می کردیم ،  نقاشی برایم بسیار مهم شده بود ، می توانم بگویم گرایش من از همان ابتدا بسمت کار مدرن بود . زیرا نقاشانی چون  ونگوک ، گوگن  ، سزان ، پل کله ، پیکاسو و دیگران من را جادو می کردند ، آنقدر که ساعت های متمادی به آثارشان نگاه میکردم  و این در دوران دانشجویی کاملأ طبیعی بود .
>
> –  شما در دورهء دانشجوئی کار هم می کردید یا فقط به دانشگاه می رفتید ؟
>
> –  من در دوران دانشجوئی قبل از انقلاب برای مدت کوتاهی در  کانال ۳ تلویزیون ایران کتاب کودکان تصویر می کردم ، بعد از انقلاب در سال ۱۳۵۸ که ازدواج کرده بودم با توصیهء حسین خسروجردی برای مدت شش هفت ماه در حوزهء اندیشه و هنر اسلامی مشغول به کار شدم  و‌ نقاشی  میکردم ، اما طولی نکشید که احساس کردم در آن فضا و جو سیاسی و سنگین اش نمی توانم خودم را پیدا کنم !  همه چیز شعار گونه  بود ، تحت تأثیر تلاطمات انقلاب بود ! در آن روزها بودند کسانی که ادعای پایه گذاری هنر اسلامی می‌کردند اما در حقیقت فاقد صبر و دانش لازم در این جهت گیری ذهنی و هنری بودند ! و البته فضای خیابان هم این فرصت را در اختیارشان نمی گذاشت ! و‌ ناخودآگاه دروغ هم می گفتند !  و سوء استفاده های مالی هم می‌کردند و گاهی در بحث های هنری و سیاسی که پیش میامد عملأ از جایگاه مدعی ایجاد رعب و وحشت می کردند !  در حالیکه بعد ها خودشان عطای هنر به اصطلاح اسلامی را به لقایش بخشیدند و از راه دیگری رفتند و به نوع دیگری  متحول شدند !  که البته جای شکرش باقی ست ! و بعضی از مهم‌ترین هاشان بطور کلی از ایران رفتند ! کسانی که کارشان در آن دوره فقط شعار بود و ایجاد ترس و تنگ نظری در مورد امثال من ! این شد که از آن کار صرف نظر کردم ! امروز وقتی به مفهوم آزادی و فردیت در آثار نقاشان حقیقی و تاریخ ساز ایران توجه کنیم ، بیشتر می توانیم به سطحی بودن آن هنر متوهم ظاهرأ انقلابی پی ببریم .
>
> – شما در دوران سربازی جنگ راتجربه
> کردید ، آیا این تجربه در کارهایتان نمود داشته است ؟
>
> – من خیلی درونی کار می کنم و فکر می کنم هر فعالیت و تجربه ای که هنرمند در مقطعی از زندگی اش داشته باشد ، هنگام خلق اثر هنری بکارش می آید ، به شرط اینکه آن تجربهء خاص ، روند درونی شدن را طی کرده باشد ! در بعضی از آثار طراحی ام  تلخی های جنگ بیان شده اند .
>
> –  بخاطر همین نگاه است که در آثار شما با قاب بندی روبرو هستیم ؟
>
> –  من منظورتان را از قاب بندی نمی دانم ، اما می توانم زندگی ام را به دو بخش بیرونی و درونی تقسیم کنم که ارتباطشان عمیق و دیالکتیک است . برای من در هر دو بخش تعهد هنرمندانه وجود دارد . به عقیدهء من در بخش بیرونی ، حضور مدام هنرمند در واقعیات زندگی اجتماعی و در سطح زندگی روزانه یک ضرورت غیر قابل انکار است – و در بخش درونی ، تعهد هارمونیک هنرمند را نسبت به « مفهوم آزادی » برای خلق اثر هنری بسیار مهم میدانم .
> در بخش بیرونی ، برای ادارهء زندگی خودم و خانواده ام از هر راهی بشود می جنگم  و تلاش  می کنم !  اگر از راه دل نشد ، از طریق کار گل این کار را انجام می دهم  ! خواندن ، دیدن ، شنیدن – و رسیدن به یک نگاه نسبتأ جامع از زمان و مکان و اطراف را  وظیفهء هنرمند می دانم ! – من ، ریز اخبار سیاسی ،  اجتماعی و فرهنگی را دنبال می کنم و بطور کلی سعی می کنم حضوری همه جانبه در سطح زندگی روزانه داشته باشم ،  اما مسئلهء مهم ، بویژه در هنر مدرن و معاصر این است که نمی توان دایمأ در مجاورت دنیای بیرون حاضر بود و همزمان داوری هنرمندانه ای داشت !  درست است که چشم هنرمند می بیند و جذب می کند اما داوری هنرمندانه بر اساس واقعیات پیچیدهء زندگی انسان امروز  ، نیاز به « روح بیان » دارد ! و این همان چیزی ست که من در بخش درونی دنبال می کنم ، یعنی هنگام زایش و خلق اثر هنری باید حتمأ پنجرهء زندگی خودم را بسمت دنیای بیرون ببندم !
>
> –  یک هنرمند چگونه می تواند فضای بیرون و درون را از هم تفکیک کند ؟
>
> – خب در این رابطه هر هنرمندی شگرد های خاص خودش را دارد ، من فکر می کنم هنگام زایش و خلق اثر هنری ، اول باید با مسائل گوناگونی روبرو شوم که خواسته و ناخواسته از دنیای بیرون به دنیای درون من سرازیر شده اند و از این طریق طبیعت انسانی مرا مورد هجوم و بی نظمی قرار داده اند !  به عقیدهء من  این اولین دفاع و مقابله ای ست  که می تواند هنرمند را از کلاف سر در گم درونی و از ترافیک های روحی ، روانی و ذهنی خودش  نجات بخشد و او را در نهایت به اصلی ترین ایستگاه  طبیعی زایش و بیان اثر هنری برساند  !
> نوعی نظم که باید از بی نظمی کامل بیرون کشیده شود و تکلیف ذهن و طبیعت انسانی هنرمند را در نقطه ای فراتر از ذهنیت موجودش روشن کند . من فقط در این خط سیر است که می توانم بقول نیچه ، انسانی شونده ، طبیعی و خلاق شوم !  به نظر من این همان ایستگاه وحدت و یگانگی هنرمند است که  هنر و معنویت و تازگی از آن زاییده می شود .
>
> –  شما چگونه آن در را می بندید و پروسهء خلق اثر هنری برای شما آغاز می شود ؟
>
> –  خلق یک اثر هنری اگر قرار باشد مرا بیرون از ذهنیت فعلی خودم نکشاند و تازگی طبیعی من را به من باز نگرداند اصیل و هنرمندانه نیست !  یعنی نمی تواند روح و جانم را تازه کند و در نهایت مرا به شعف زایش هنری نزدیک کند !  – از طرف دیگر فکر ها در آغاز روند خلاقیت همیشه مزاحم اند ! دیکتاتورند ! می خواهند دستور بدهند و امر خلاقیت را هم در مشت خود بگیرند و دقیقأ به همین خاطر است که همیشه ، تن و روان را نادیده می گیرند و جا می گذارند ! در حالیکه هنرمند معاصر در دنیای درونی خود به اولین چیزی که متعهد است « مفهوم آزادی » ست ! و تعهد کاملش نسبت به عدالتی ست که در بطن این آزادی نهفته است – و قرار است با فردیت و دستخط شخصی خودش ،  سره را از ناسره تشخیص دهد !
> من هیچ تصور ممنوعی در دنیای درونی خودم نمی شناسم که بتواند آزادی ام را محدود کند . به همین خاطر اولین کار من این است که از گردن  به بالا را بر میدارم و در کناری می گزارم ، تا وقت دخالت و فرصت فکر ، در انتهای کار از راه برسد !
> کار من با فکر های تن – و بازی با رنگ شروع می شود – بسمت یک نظم نهائی و نامعلوم – چون قرار است با رسیدن به یک اثر هنری چیزی در وجود من جابجا شود ، زیرا خاصیت اصلی معنویت هنری و کار خلاقه ، تازگی روح انسان است ! تقریبأ همهء آثار نقاشی من از بطن تصادفات رنگی بیرون می آیند ، با رنگ ها گاهی نقاشی می کنم و گاهی نقاشی می شوم !  و تمام  سعی من سائیدن رنگ به روح است !
>
> –  این پروسه چقدر طول می کشد ؟
>
> –  بستگی به لحظهء خلق اثر هنری دارد ، همان « آن٬ خلاقه ء » معروف !  لحظهء نابی که می تواند حامل  طول موج های  زمانی گوناگون  باشد !  در بین کار های من اثری بوده که بیشتر از یک ساعت زمان نبرده است و همچنین آثاری که روز ها و هفته ها نیازمند زمان بوده اند !
>
> –  پس شما با بیان صریح و آشکار در هنر مخالف هستید ؟
>
> –  اگر قرار باشد این بیان صریح و آشکار ، هنر را در سطح نگه دارد بله !
> به نظر من مقولاتی چون هنر و ادبیات همیشه دارای معانی پنهان اند ! ژرفا دارند ! و از واقعیت ریشه می گیرند و از خودشان واقعیتی زیباشناسانه بجا می گذارند و دقیقأ به همین خاطر است که پا به پای علم و فلسفه و دین و اخلاق حضوری تاریخی دارند و هیچ قدرتی هرگز نتوانسته آنها را نادیده بگیرد !  مخصوصأ زبان تصویر در نقاشی که  مسئولیت بسیار سنگینی دارد و مخاطبش قرار است زمان نسبتأ درازی با آن زندگی کند ! شما یک رمان را می خوانید و کتاب را می بندید – یک فیلم را می بینید و از سینما بیرون می آئید اما تابلوی نقاشی قرار است مدتهای طولانی در مقابل چشمان شما روی دیوار بماند ! بنا بر این « بیان صریح » اول باید تکلیف خودش را با ژرفای اثر هنری  و  بعد نگاه هنرمند روشن کند !
>
>
> –  وقتی وارد دنیای درونی تان می شوید آیا با نیروی باز دارنده ای روبرو می شوید که مقابل پرواز فکرتان سد بگذارد ؟
>
> –   نیروی بازدارنده همیشه ترس است و ترس ها را فکر ها ایجاد می کنند !  بهمین خاطر است که من فکر هایم را در ابتدای کار کنار می گزارم و بدون طرح قبلی و بدون هیچگونه  ایده ای کارم را شروع می کنم ! من معتقدم دخالت فکر و ایده قبل از شروع کار ، خلوص هنر نقاشی را با  خطر ایلوستراسیون مواجه می کند و ایلوستراسیون می تواند از همان ابتدا ، تجربهء آزادی را محدود کند .  من کارم را  از  بازی  با رنگ شروع می کنم  و اصولأ مفهوم بازی را زندگی می کنم تا دست و بالم برای تجربهء آزادی های درونی بطور کامل باز باشد . در این مرحله تن و روان من نقش اصلی را دارند تا من بتوانم از جهان پیرامون به دنیای  درونی خودم وصل شوم .
>
>
> –  اگر قرار باشد از رویدادی هنری یاد کنید که نشان بدهد توانسته اید پاسخ تلاش های ۵۰ سالهء هنری تان را بگیرید از کدام رویداد یا نمایشگاه یاد می کنید ؟
>
> –   اگر قرار باشد پاسخ تلاش‌های هنری را پول و  شهرت در نظر گرفت  ، می توانم به جرأت بگویم که اینها هرگز  مسئلهء اولیه و دورخیز های ارزشمندی برای من نبوده اند و نتوانسته اند مرا درگیر خود کنند  ! همهء تلاش من این بوده است که مراحل آزمون و خطای خودم را به تمامی در عالم هنر زندگی کنم و به دنبال معنویت انسانی و هنری خودم باشم . در بخشی از این سال‌های متمادی که در آلمان زندگی کرده ام عضو گروه هنری رورگبیت ( Ruhrgebiet ) در دورتموند بوده ام و حاصل تلاشم ، شرکت در هفت نمایشگاه  فردی و همچنین در نمایشگاه های  متعدد جمعی بوده است که اکثرأ در گالری ها و موزه های معتبر آلمان ، همراه با کاتالوگ برگزار شده اند . دو بار در نمایشگاه جمعی در کرواسی و دو بار هم در فستیوال جهانی موزهء سئول در کرهء جنوبی شرکت داشته ام . سال ۲۰۱۵  شهردار وقت دورتموند ، نمایشگاه انفرادی ام را تحت عنوان « بوسه بر عصب بیدار ! » و بصورت کاملأ داوطلبانه افتتاح کرد و در مصاحبهء کوتاهی با بامداد اسماعیلی از من به عنوان « گنجی در این شهر » یاد کرد که برایم  جالب بود و عطری خوش آیند در وجودم پراکند !  در  مدت سه هفته ، بیش از ۲۵۰۰ نفر از نمایشگاهم دیدن کردند که نشانه ای بسیار دلگرم کننده بود . ( گزارش تصویری این نمایشگاه  را در کانال یوتیوب  تحت عنوان بوسه بر عصب بیدار می توان دید ) و همینطور آخرین نمایشگاه انفرادی ام  سال ۲۰۱۸  با عنوان « سفر به آسمانی دیگر » در موزهء بسیار معتبر « اوست هاوس » آلمان برگزار شد که با صد اثر طراحی و نقاشی از موفق ترین نمایشگاه های من بوده است !
>
> –  به نظر شما خلاقیت یک هنرمند چه زمانی اتفاق می افتد ؟
>
> –  هنرمند امروز  در محاصرهء کوه های اطلاعات است  ، بویژه در این چهل سال که صنعت دیجیتال بطور کلی چهرهء جهان را دگرگون کرده است  !  به نظر من امروزه هیچ هنرمندی نمی تواند در دنیای بیرون از خود حضور داشته باشد و همزمان انسانی طبیعی و  خلاق باشد ! زیرا از یکسو انبوهی از مسائل گوناگون و  متنوع ، او را  در بر  گرفته اند ! و از سوی دیگر زبان هائی  که در دنیای بیرون احاطه اش کرده اند زبان هائی خشن و حسابگرانه و در بهترین فرم خود  زبان های دیپلماتیک اند . واقعیت این است که در این زبان‌ ها خلوصی وجود ندارد و متعلق به خلق طبیعی هنر نیستند ! هنر نیازمند زبان دل است و تنها با این زبان است که می تواند نقش تاریخی خود را ادامه دهد  و رسیدن به این زبان خالص ، در جهان پیچیدهء امروز کار ساده ای نیست !  هنر نیازمند درک واقعیت های تازه ای نیز هست که در روان انسانی جا خوش کرده است ! مثلأ اگر مفهوم سرعت در زندگی امروز را در نظر بگیریم و واکنش روانی خودمان را نسبت به آن بسنجیم ، آنوقت می بینیم که چاره ای جز بکار بردن  این واقعیت در فرایند خلاقیت هنری نداریم !  امروزه فاصلهء روانی من به عنوان یک ایرانی نسبت به کشور خودم از آلمان ۵ ساعت بیشتر نیست ، در حالیکه این فاصله صد سال پیش روز ها و ماههای متمادی بوده است ! یعنی ما باید فشردگی  زمانی را به عنوان یکی از اتفاقات جدید در زندگی انسان معاصر در نظر بگیریم ! زیرا این واقعیت  مهم در بسیاری از مسائل هنر  از جمله ساختار های زیباشناسانهء  جدیدش نقش کلیدی بازی می کند !  در این که فرم طبیعی در محدودهء « فشردگی زمان » می شکند و تغییر می کند تردیدی نیست !  همین واکنش روانی هنرمند نسبت به مسئلهء سرعت است که می تواند میزان مکث او را در مقابل اجزای واقعیت تعیین کند ! چون اگر بر خلاف این باشد هنرمند معاصر نمی تواند انعکاسی از روح زمانه ء خودش باشد ! به تصور من هنرمند امروز تا زمانی که خود را از دنیای سه بعدی بیرون نتواند جدا کند و بسمتی نرود که از وزن به انرژی تبدیل شود ، هرگز نمی تواند واقعیات دنیای معاصر را هنرمندانه داوری  کند !
>
> –  در آثار شما زنان جایگاه ویژه ای دارند ، این نگاه از کجا می آید ؟
>
> –  این نگاه خیلی ساده از سمت مادرم از سمت همسرم از سمت خواهرانم و از سمت زنان میهنم بسمت من می آید ! زنانی که شاهد فداکاری ها و ایثارگری هایشان بوده ام  و چهل سالی می شود در من درونی شده است ! زن خالق است ! زن خدای مرد است  !  زندگی بدون زن  ارزش زیستن ندارد !  من از جامعهء مردسالار متنفرم !   زیرا چنین جامعه ای مرد و زن – هر دو را آسیب پذیر می کند ! چرا باید زور و قدرت مردانه و  مختصات روحی و روانی او  به جهان ما حاکم باشد ؟ در حالیکه بزرگ‌ترین بار های این جهان بر دوش زنان سنگینی می کند ؟  زن در آثار من درونی شده است و آخرین نمایشگاه فردی ام  تحت عنوان « جهان در انتظار زنان ! » امسال در گالری (فریدریش ۷ ) در دورتموند افتتاح شد و مورد استقبال هم قرار گرفت .
>
> –  متریال هم شما را محدود کرده است ؟
>
> –  نه هرگز !  من از هر ابزاری که بتواند بخشی از احساسات درونی شدهء مرا منتقل کند استفاده می کنم .
>
> –  آیا با پیش فرض وقتی سراغ بوم و رنگ‌هایتان می روید تصمیم گرفته اید تصویری را خلق کنید ؟
>
> –  تصمیم برای نقاشی کردن بله ، اما رساندن نقاشی به مرحلهء خلق هنر  برای من بیشتر جنبهء آرزویی دارد و در راهش تلاش می کنم !  من هیچوقت نمی توانم برای پیدا کردن ایماژ تصمیم بگیرم ! فقط باید رنگ روی رنگ بپاشم و هوشیارانه در انتظار کشف آن بمانم !
>
–  شما در پروسهء خلق اثر هنری نمیدانید چه اتفاقی می افتد ؟
>
>-   هیچ وقت نمی دانم چه اتفاقی قرار است بیفتد  ! فقط میدانم ترس هایم را باید از بین ببرم ! و با عادتهای  مزمن خودم بجنگم ! گاهی بجای نقاشی کردن نقاشی شوم ! قدرت ریسک داشته باشم ، دار و ندار ذهنی ام را برای شدن و برای تازه ماندن به چالش بکشم و صحنه های زندگی رنگ را دایمأ تغییر  بدهم تا شاید زهدانی  طبیعی برای  کشف و زایش ایماژ و ایده مهیا شود ! من در این حالت‌ها هر گز خودم را خلاق و هنرمند نمی دانم ! بیشتر به یک تماشاگر متمرکز می مانم ، در زمین تن و روان شاهد زندگی های رنگ در مجاورت رنگ هستم  و  همزمان در خاطرات درونی شده ام  زندگی می کنم . می گذارم رنگ‌ها آنقدر با روح من بازی کنند که شاید در نهایت سر نخی و  ارتباطی با روح بیان پیدا کنم  !  از این مرحله به بعد ، یعنی بعد  از کشف ایماژ  و یا پیدایش ایده است که فکر هایم به صورت طبیعی بسمت من برمی گردند تا نقش حقیقی خودشان را بازی کنند ! و بی نظمی ها را بسمت نظم ببرند  و چشم ها را آرام کنند !  اگر در این مرحله شادی و شعف درونی از راه برسد  ، تقریبأ میدانم که در این کار خاص از مقام نقاش بودن دارم به مرحلهء هنرمند بودن می رسم !  یعنی تصویری دارم ارائه می کنم که از آن من است و در من زندگی شده است و می تواند معنای مرا گسترش دهد ! در تصورات  من هنر آزادی و آزادی خودش  هنر است !
>
> –  شما در آثارتان از خط و شعر فارسی استفاده کردید . یعنی شما در بطن تکنولوژی و دنیای غربی زندگی می کنید اما ارتباط خود را با فرهنگ ایرانی حفظ کرده اید و حتی به مینیاتور هم توجه داشتید . شما چگونه توانستید در غرب زندگی کنید اما همچنان ریشه های خود را حفظ کنید ؟
>
> –   من تقریبأ از سی سالگی به آلمان مهاجرت کرده‌ ام و  طبیعی ست که فرهنگ ایرانی با همهء خوبی ها و بدی‌هایش در تن و جانم ریشه کرده باشد !  من عاشق ایرانم ، پارهء تن ایرانم ، هر روزی که می‌گذرد ظرافت های فرهنگ اصیل و تاریخی ایران را بیشتر کشف می کنم ،  غنای فرهنگی ما حاصل  یک تمدن باستانی و تاریخی ست که با وجود زخم‌هائی بر پیکر ش همچنان سینه به سینه نقل می شود و از درون خود را ترمیم می کند !  آغوش فرهنگ ایرانی  نه بخاطر ضعف که بر اساس قدرتش به روی همهء فرهنگ های جهان باز بوده است !  زیرا  غنای فرهنگی ما در طول تاریخ  ، برگرفته از نتایج  ارکان گوناگونی مانند  علم و حکمت و دین و اخلاق و ادبیات و هنر  بوده است !  و درست به همین دلیل است که هنجارهایش اصیل و متکی بر طبیعت انسانی ست !  سعی من در عالم هنر ( اگر هنری داشته باشم ! ) حضور و باز گشت  مدام بر این طبیعت پاک و زلال است !
>
> – به عنوان کسی که تجربهء زندگی و کار را در غرب داشته اید ایران را چگونه می بینید ؟
>
> –   من احساس می کنم  یک نظم  غیر طبیعی بر ایران حاکم است  !  نظمی بر خلاف  روند  فرهنگ اصیل ایران  !  بویژه  اینکه چنین نظمی در جهان امروز و مثلأ در مقایسه با اروپا ناهنجاری  های خود را  در افکار عمومی مردم شدیدأ به رخ می کشد !  اینجا در آلمان  قانون حکومت می کند . هر انسانی یک امنیت نسبی اقتصادی دارد و سقفی بالای سر اوست ، آزادی عقیده دارد و اگر مشکلی حقوقی پیدا کند و در موقعیت اقتصادی خوبی نباشد دولت هزینهء وکیل او را هم تقبل می کند !  من چهل سال است در آلمان زندگی می کنم اما تا بحال حتی یک نمونه ندیده ام که مردی جرأت کند به زنی تعرض کند ! مشکل ایران امروز این است که  تنها یک رکن فرهنگی و تاریخی اش تحت عنوان دین می خواهد به همهء ارکان مادی و معنوی  دیگرش مسلط شود !  معلوم است که چنین معضلی هنجار های  طبیعی ، اجتماعی و فرهنگی را در هم می ریزد ! و  می تواند ناهمگونی های فرهنگی را به گره های کور تبدیل کند ! و همچنین صلح و ثبات اجتماعی را در جامعهء  ما مختل می کند ! در ایران فرهنگ تعامل و دیالوگ بین مردم و حکومت  ، جای خود را بطور کامل به فرهنگ مونولوگ و نگاه تحقیر آمیز از بالا به پایین داده است ، یعنی بجای بسط معنویت در جهت قبض آن  دارد حرکت می کند !  مثلأ در  اروپا مدتهای مدیدی ست که مجازات اعدام لغو شده است ، اما از ایران ما به هر دلیلی بوی خون می آید !  چرا باید اینگونه باشد ؟!  من به عنوان یک ایرانی  چگونه می توانم از شرایط امروز وطنم رنج نکشم ؟  آرزوی من صلح و ثبات و خوشبختی ملت ایران و اقتدار ملی در ایران است ،  امیدوارم زمینه ای فراهم شود که همهء عاشقان ایران برای همیشه به وطنشان باز گردند !