هادی خرسندی؛ داستان آن گورخواب که به فواره بختش بلند شد

هادی خرسندی

 

داستان آن گورخواب که فواره بختش بلند شد

 

مرد از بی خانمانی در عذاب

گور میکندی که گردد گور خواب

 

گود میکردش بدان بیل و کلنگ

از زمین برکند هرچه خاک و سنگ

 

ناگهان از عمق آن نوکنده گور

نفت زد فواره با تندی و زور

 

رهگذر گفتش که هان ای خوش بیار

ثروتت گردید بیرون از شمار

 

گشته ای از بینوائی ها رها

صاحبی بر چاه نفت پربها

 

میفروشی نفت و بنزین بعد از این

میشوی با کاخداران همنشین

 

خانه میسازی گرانتر از همه

وز طلا دیگ و تغار و قابلمه …..

 

 

 

بیان آنکه رهگذر گورخواب را پریشان بدید

 

روز دیگر میگذشت آن رهگذر

دید هم او را پریشان و پکر

 

گفت پس در تو نمی بینم خوشی

گفت نزدیکم به مرز خودکشی

گفت اینگونه چرا افسرده حال؟

گفت یک لحظه ندادندم مجال

 

ناگهانی نفت خواران آمدند

پشت هم سرمایه داران آمدند

 

شرکت نفت و خزر پترولیوم

پارس و پرسی و بچاپ کنسرسیوم

 

بی پی و اکسون موبیل و نفت چین

شورون و اکزاکو و توتال فین

 

منطقه پر شد ز دلالان نفت

گور من هم این میان از دست رفت

 

حالیا خود میکنم شکرخدا

که نگشتم له به زیر دست و پا

 

پس نگو دیگر ز چاه پربها

هموطن، نفتم کجا گورم کجا

 

هادی – فروردین ۹۸