رضا اغنمی؛ خواب آشفته نفت
رضا اغنمی
اسم کتاب : خواب آشفته نفت
اسم نویسنده: محمدعلی موحد
ناشر: نشر کارنامه – تهران
تهران، نوروز ۱٣٨۴
از کودتای ۲٨ مرداد تا سقوط زاهدی
جلد سوم “خواب آشفته نفت” در ۵۴۵ صفحه و در پانزده فصل و هر فصل دربرگیرندهی موضوع ویژهای است با اطلاعات مستند که نویسنده دراختیار خواننده قرار میدهد. از مزایای کتاب “یادداشتها”، “پینوشت” و “شناسنامه رجال و روزشمار رویدادهای مهم و فهرست نامها و نمایه فهرست و راهنما” و جالبتر دیباچهایست در چند صفحه، حاویِ چکیدهای از محتویات دو جلد قبلی و کتاب حاضر و در همین دیباچه، اشاره به محاکمه دکترمصدق و محکومیت او. …
جلد اول و دوم این کتاب در مرداد ۱٣۷٨ و جلد سوم در نوروزسال ۱٣٨۴، در فاصلهای بیش از پنج سال، مقارن با چاپ دوم جلد یک و دو در تهران توسط نشرکارنامه منتشر شده است. نشر دیرهنگام چاپ سوم، نشان از اهمیت ویژهای دارد که به کنار از وسواس نویسنده در بررسی اسناد ومدارک، اطلاعات تازهای را نیز گواهی میدهد که از پرده برون افکنده میتوان گفت که برای خوانندهی فارسیزبان تازگیهای پرباری دارد که قابل تأمل است. به هرحال این جلد کتاب با تأخیر چند ماهه به دستم رسید و در اولین فرصت شروع به مطالعه آن کردم. راستش برخی از کتابها هستند که با تشویق ذوق مطالعه در خواننده، خواب و خوراک را از آدم سلب میکند. مطالعهی آثار موحد، برای من چنین حالت را داشته و دارد که نمیتوانم به زبان ساده ویژگیهای آن را بیان کنم. اما همین قدر بگویم که تحت جاذبه کلام موحد درکتاب فرو میروم و روایت هایش را با جان و دلم مینوشم تا پایان.
دو جلد خواب آشفته نفت را زمانی خواندم که کمی بعد از آن و به فاصلهی کوتاهی اثر جالب دیگری با نام («درهوای حق و عدالت» ازحقوق طبیعی تا حقوق بشر) از ایشان توسط نشر کارنامه منتشر گردید. که به نظرم از پرمایهترین آثاری است در باب “حق و عدالت” که هنوز زود است در جامعهی جنجالی و پر از تضادهای گمراه کننده و نهادی شده، منزلت این اثر، جایگاه واقعی خود را پیدا کند. اثری تکاندهنده که با واقعبینی و تکیه به فرهنگ اجتماعی، غول سیاهاندیشی استبداد و ارتجاع را، رودرروی حقوق طبیعی انسان و حقوق بشر بر کرسی داوری مینشاند و چهرهی کریه استبدادیان را به نمایش میگذارد. و متجاوزان و ستمگران را به چالش فرا میخواند .
” … بیست سالی پیش از ماجرای مصدق سه نفر از وزیران درجه اول رضاشاه: (نصرتالدوله، تیمورتاش و داور) به همبن دستاویز گرفتارشده و جان باخته بودند. از ده وزیر که در دوره حکومت تقریباً صدسالهی ایلخانان ایران جبههی صدارت برتن کردند تنها یکی (خواجه علی شاه جیلان) به اجل طبیعی مرد … داستان معاملهای را که انوشیروان عادل با وزیر بی نظیری چون بزرگمهر روا داشته بود فردوسی در شاهنامه آورده است. روایتی دیگر از آن داستان را بیهقی درتاریخ خود آورده است: … فرمود تا وی را درخانهای کردند سخت تاریک چون گوری، و به آهن گران او را ببستند و صوفی سخت دروی پوشیدند و هر روز دو قرص جو و یک کفه نمک و سبوئی آب او را وظیفه کردند … و آخر بفرمود تا او را کشتند و مٌثله کردند و وی به بهشت رفت و کسری به دوزخ.” صص ٣۴ و ٣۵
قدرت، فرهنگ ویژهی خود را دارد. تابع هیچیک از قواعد منطقی و عقلائی نیست. خدا و دین و وجدان نمیشناسد. قتل بزرگمهر، در دورانی اتفاق میافتد که ایرانیان زرتشتی مذهب هستند و اساس و ذاتِ دین زرتشت که به روایتی: “کردار نیک و پندار نیک ” است، شاه ساسانی وزیر کاردانش را مثله میکند. قرنها بعد در ظهور اسلام و حملهی اعراب به ایران و مسلمانیِ ایرانیان، همان جنایتها به دست قدرتمندان با همان شیوه ادامه پیدا میکند، و فقها و علمای اسلام پرچمدار این بار امانت شوماند که بردوش گرفته برای پاسداری سبعیت که مبادا تنور وحشت به سردی گراید و جویبار خون رو به خشکی رود. بنا به نوشتهی موحد، در قتل حسنک وزیر به دست شاه “اموال و املاک خود را به نام شاه قباله کند.” آن هم با چه تمهیدات و ظاهرسازیهای ریاکارانهی شرعی! از قول بیهقی مینویسد:
“جمله خواجه شماران و اعیان و صاحب دیوان رسالت … و قضات بلخ و اشراف و علما و فقها و معدّلان ومزدکیّان کسانی که نامدار و فراروی بودند همه آنجا حاضر بودند و بنشسته. … دو قباله نبشته بودند همه اسباب و ضیاع حسنک را به جمله از جهت سلطان، و یک یک ضیاع بر وی خواندند و وی اقرار کرد به فروختن آن به طوع و رغبت، و آن سیم که معین کرده بودند بستد و آن کسانی گواهی نبشتند و حاکم سجل کرد در مجلس، و دیگر قضات نیز علیالرسم فی امثالها.” ص٣۶
موحد با اشاره به فضای دادگاه در محاکمه دکتر مصدق مینویسد: آری در این محاکمه کسی را برای گرفتن اعتراف یا امضای توبهنامه شکنجه و آزار ندادند و متهمین آزادانه هرچه را که دلشان خواست گفتند و من هر وقت این روزها میشنوم یا میخوانم که در دادرسیها به کمترین بهانهای دادگاه سری اعلام میشود یا متهمی را برای گرفتن اعتراف به انحای مختلف زیر فشار میگذارند یا وکیلی را به جرم دفاع از موکل خود مجرم میخوانند …. بر خود میلرزم که آیا دستگاه دادگستری ما پس از نیم قرن که بر آن حکومت کودتا گذشته است بر چه نمط میتند و بر چه پهلو میخسبد. … در آن دادگاه دکترمصدق بی هیچ تعارف گفت: “شاه فقید را انگلیسها آوردند ” با صراحت تمام خطاب به دادستان کفت: “توچه هستی؟ تو یک آلتی هستی که داری میرقصی.” ص ٣۷
یا “وقتی، لطفی وزیر دادگستری دکتر مصدق را که خود به عنوان متهم بازداشت بود احضار کردند تا از او توضیح بخواهند، با عصبانیت گفت “احضار بنده به عنوان گواه بوده است. با گواه در دادگاه چنین رفتاری نمیکنند که دادستان ارتش بفرمایند بایستی فلان کار را کرده باشی چرا نکردهای؟ و چون دادستان ارتش اجازه خواست تا توضیح دهد لطفی فریاد کرد “نه خیر بنشین، بنده اعتراض میکنم، جایش نیست.” و دکتر معظمی وزیر پست و تلگراف مصدق هم به صدای بلند گفت “من اهل سانسور نبودم وظیفهی پست و تلگراف، آقای دادستان این نیست که تلگرافات مردم را کنترل کند یا نامههای مردم را بخواند و مخابرات ادارات را سانسور کند. وزارت پست و تلگراف، آقای دادستان خواندن تلگرافات و اسرار مردم نیست.” ص ٣٨ و ٣۷
روایتهای کتاب، تکاندهنده است. حکومت ۲۷ ماهه دکتر مصدق درتاریخ سراسر استبدادی ما نمونهای بود از دورهای خاص در فراهم آوردن زمینههای راهیابی ملی به سوی آزاد اندیشی و رهائی افکار عمومی از چنگال بیعدالتیهای ریشهداری مرسوم و عادتهای دست و پاگیر که حکومتها بیشتر مدافع آن زشتکاریها بودند. با حسرت بگویم حالا که حوادث آن دوران را مرور میکنم نه تنها با فضای امروزی، بلکه با حال و هوای سیاسی – اجتماعی گذشتههای دور و نزدیک نیز درتضاد بوده است.
در یک اثر ۲ جلدی به نام “گزارشات نظمیه از محلات تهران درسال ۱٣۷۷ از طرف سازمان اسناد ملی ایران” که درتهران منتشرگردیده نشان میدهد که پلیس مخفی در محلات تهران و شهرستانها حتا از روضهخوانیها و حمام رفتن فلان کس گزارش محرمانه ثبت کرده است. با چنین سابقه و کنترل پلیسی است که در بررسی این کتاب، با مشاهدهی سخنان مسئولان کابینهی دکترمصدق، خواننده لحظهای همه چیز را فراموش میکند تا جائیکه انگار حوادث آن دوران، در سرزمینهای خیالی ماورای ایران و در یک کشور دیگر با جماعت دیگری رخ داده است و ربطی به فضای ایران و بافت سیاسی – اجتماعی نداشته است.
اغراق نیست که بگویم، ظهور مصدق در صحنهی سیاسی آن روزگاران نابهنگام بود. زمانهاش، ظرفیت لازم او را نداشت. در آن چیرگی استبداد نهادی شده و استعمار غالب، جامعه از درک و فهم اهداف او درمانده بودهاند؟ اینکه: بعد از گذشت بیش از نیم قرن حرمت و فضیلت شرفِ اعضای آن کابینه در این اثر یادآوری میشود و نسل امروزی، حضور آزادی و رعایت قانون و حفظ حقوق فردی مردم را در آن زمانه درمییابد غرور آفرین است و آن روی سکه، انگیزهی خشم نویسنده را درسنجش داوریِ نیم قرن پیش دستگاه قضائی دولت کودتا، با حکومت فعلی اسلامی، که لرزه به انداماش انداخته و فریادش به هوا رفته قابل درک است .
درجریان پیشامد کودتا، راز دیگری هم از پرده برون افتاد که در آن بگیر و ببندها در محاق بیم و وحشت پلیسی رنگ باخت و بین مردم چندان مورد بحث قرار نگرفت. دشمنان مصدق گذشته از شرکت نفت و دولت انگلیس و اعوان و انصار بیگانه و دربار، سنتگرایان و اسلامگرایان را نیز در مقابل داشت که با تساهل و تسامح با آنها مدارا میکرد. تلگرافهای تهنیت مراجع تقلید اعلامیههای فدائیان اسلام و در هفته اول کودتا گوشههائی از این مخالفتها را با دولت ملی آشکار میکند.
“شاه از رم به محض دریافت خبر پیروزی کودتاگران تلگرافی برای آیتالله بروجردی درقم، و تلگراف دیگری برای آیتالله بهبهانی فرستاد. … جواب آیتالله (بروجردی) چنین بود … تلگراف مبارک که از رم مخابره فرموده بودید و مبشر سلامت اعلیحضرت همایونی بود موجب مسرت گردید. نظر به آن که تصمیم مراجعت فوری بوده و جواب تأخیر شد امید است ورود مسعود اعلیحضرت به ایران مبارک و موجب اصلاح مفاسدِ دینیه و عظمت اسلام و آسایش مسلمین باشد. حسین طباطبائی بروجردی” ص ۱۵۴ همین کتاب .
“صبح ۲٨ مرداد میخواستم قیام کنم. چونکه دیگر تحمل جایز نبود. و ازدست تودهایها داشتم دیوانه میشدم … مصدق در تمام حکومتش از ترس من و برادرانم درگوشه خانهاش متحصن بود و هر واسطهای برای سازش با من میفرستاد چون حاضر نبود که تسلیم احکام خدا شود مآیوس میشد … بزرگترین جنایت مصدق تقویت عمال شوروی بود … مملکت به خاطر اسلام و نیروی ایمان حفظ گردید و هر نفعی به هر که رسید در پناه اسلام رسید.” (از اعلامیهها و بیانات نواب صفوی. ص ۱۵۶)
معلوم میشود حکومت کودتا، برگزیدهی اسلام بوده و حلقههای ارتباطی کهن، برای صیانت همان رسوم دیرینه گذشته او را وارد میدان کرده بود، که البته هماهنگ با طراح اصلی امریکا و انگلیس و عوامل نقتی در این کودتای ننگین بوده است و منافع شرکت نفتی هم درپرتو این حکم: “… و هر نفعی به هر که رسید درپناه اسلام رسید” جایز بوده است. خدا بدهد برکت به این اسلام نفتی. بیجا نبود که دادستان مفلوک دادگاه فرمایشی، دکتر مصدق را بیدین میخواند! و میخواست هرچه زودتر سرو ته قضایا را هم بیاورد تا قرارداد نفت با کنسرسیوم منعقد شود و دفع شر از امور مسلمینِ نفتیهای جهان گردد و بعونالله تعالی حاصل شد.
دولت کودتا در دشمنی با دولت ملی دکتر مصدق، درشور اسلامگرائی غرقه میشود:
“مخالفت صریح فدائیان اسلام با دکتر مصدق و تأیید آنان از سرکوب تودهای ها و مصدقیها برای شاه و زاهدی مغتنم بود. … زاهدی پس از این بیانیه نمایندگانی را به ملاقات با نواب فرستاد و پیشنهاد کرد که او مسئولیت وزارت فرهنگ را در دولت بپذیرد ولی نواب این پیشنهاد را نپذیرفت.” ص ۱۵۷
تظاهر و دینداری فرصتطلبانه شاه به اسلام و ائمه اطهار بعد از کودتا، با ویران کردن حظیرهالقدس و ارسال ضریح خاتم برای حضرت زینب و ضریح دیگری برای حضرت علی، با آن تبلیغات گسترده روضهخوانی و علم و کتل، نشان تازهای از تحولات ایمانی او را نشان داد. حال چه نیازی و چه ضرورتی به آن تظاهرات عوامفریبانه بود، روشن نیست. آنچه بعد از چند سالی روشن شد، واگذاری تخت و تاج سلطنت بود به فقهای چپاولگر شیعه، که اسلام ِ آغشته به نفتشان مستدام باد.
قابل تأمل است که در پیگیری جهت یافتن علل “دشمنی و تقابل اسلامگرایان” با “طرفداران اندیشهی ملی و حامیان استقلال کشور” البته با کمی کنجکاوی، درمیان فریادها و هیاهوهای آشنا میشود، صدای پای استعمار را شناخت . به عنوان مثال: زمانی که مصدق برای گرفتن حقوق حقه مردم ایران با دولت انگلیس به کارزار پرداخت، صرفنطر ازحامیان موروثی استعمار که در مجلس و دربارو دستگاههای دولتی و اجتماعی ریشه داشتند، آیات عظام و فدائیان اسلام و عوامل جنبی، لمپنهای فاسد و بی آبرو و چاقوکشان حرفهای مانند شعبان بیمخها، از دکترمصدق و بیرون راندن شرکت نفت انگلیس و ایران، خشمگین میشوند و بهانههای دشمنی نیز چیرگی حزب توده است. همان بهانه نفتخواران جهان که در ظاهر امر، انگیزه کودتای ۲٨ مرداد را فراهم ساخته است؛ حس غریبی برذهن خواننده سایه میاندازد و در منظر خیال، مجموعهی تشکیلاتِ فلاکتبار استعماری را میبیند و پایوران اسلام را، که این یکی با آبیاریِ بذرهای جهالت با آن یکی همجوش میشود و با چهرهی یکسانی در حکومت اسلامی تبلور پیدا میکند.
نویسنده درنقد متن قرارداد کنسرسیوم که کسی از آن سر درنمیاورد مینویسد:
” … استفاده از تعبیرات دوپهلو وناروشن درمتن یک قرارداد نشانه فریبکاریست” .ص ۴۰
و بعد اشاره میکند به سخنان سپهبد زاهدی، وقتی که قرارداد را درجلسه هیئت دولت مطرح میشود خطاب به وزیران میگوید:
” آقای دکتر امینی سه ماه است هر روز مشغول این کار است. آقایان اصلاً هیچ وارد نیستند. این را هم تا آخر بخوانید نخواهید فهمید … بنابراین وقت تلف نکنید این تصویبنامه را امضا بکنید.” کار به جائی میکشد که عاقد قرارداد، علی امینی وزیر دارائی وقت “… در کمیسیون خاص نفت که از نمایندگان دو مجلس سنا و شورا تشکیل شده بود میگوید از مبهم بودن عبارات فارسی قرارداد نترسید زیرا وضع نفت مبهمتر از آن است. نسخهی انگلیسی قرارداد هم مبهم است.” همان ص.
نویسنده، برای تفهیم و درک درست روایتهایش، دست مخاطبین را میگیرد و به قلب حوادث آن سالها میبرد. با گرفتن نقاب از چهرهها سوداگران و شیادان همیشه رسوای جامعه را معرفی میکند. زمانهای که هنوز زخمها تازه است. و آثار جراحت در سیمای جامعهی تحقیرشده پیداست. شرافت ملی آسیب دیده، شکست از درون همه را گیج و پریشان کرده، آن هم در استثنائیترین دوران بیداری مردم بعد ازشکست مشروطیت. و موحد، عاملان و بازیگرانِ چند چهرهی این شکست را مانند: آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی و مظفر بقائی و مکی و حایریزاده و … معرفی میکند. با نشتر زدن به دملهای آماسیدهی اجتماع زخمها را میشکافد، چرک و کثافتها سرریز میشود. رجال خودفروخته و ایادی بیگانگان را مقابل مردم مینشاند با سیمای واقعیشان، تا خوب تماشا کنند. عمامهای و فکلی و دیگر فاسدان وجیهالمله را. هیچ نمیگوید، اما نشترش پیداست. نشتری که موحد دست گرفته، اسناد و مدارک موجود در بایگانیهاست که به وضوح سخن میگویند.
بعد از کودتای ۲٨ مرداد، در مسئلهی مذاکرات و امضای قرارداد نفت با کنسرسیوم، دولتهای امریکا و انگلیس اصرار دارند که قرارداد میبایست به تصویب مجلسین برسد. شاه و زاهدی خیلی سعی دارند این کار در غیاب مجلس صورت بگیرد که آن دو دولت زیر بار نمیروند. اسامی وکلای مجلسین، با تمهیداتی ازطرف شاه و زاهدی آماده میشود و انتخابات صورت میگیرد. و هفت ماه بعد ازکودتا مجلسین افتتاح میشوند. حال بشنویم از زبان تاریخ، افتضاحات آن انتخابات دولت کودتا را:
” .. هیچ کس بهتر از گلشائیان که خود در این دوره جزوِ نامزدان نمایندگی سنا بود تصویر نکرده است …” … ستاد انتخاباتی من منزل علی مهران عضو وزارت دارائی بود که منزلش رو به روی منزل من بود … یکی دو نفر از وزارت مالیه در نوشتن رأی شرکت داشتند. یاد دارم که دو روز و دو شب آقایان ورق رأی مینوشتند با خودنویسی که از بچههایم گرفته بودند … آرا را برده دسته دسته به صندوق میریختند به طوری که در موقع خواندن آرا من چهارده هزار رأی از تهران داشتم که حداقل ده هزار رأی آن قلابی بود که آقایان نوشته بودند و شبانه با دستیاری آقای محمدعلی خان مسعودی در صندوق مسجد سپهسالار ریخته بودند.” ص ۱۰٨
درجریان انتخابات احساس میشود، که تاریخ مصرف آیتالله کاشانی هم سرآمده است. شاه و زاهدی او را از گردونه خارج کردهاند. داد و فریاد و هیاهوهای آخوندانهاش، دیگر اثر گذشته را ندارد. شکایت از مداخلات و تقلبهای انتخاباتی و قانونشکنیهای دولت زاهدی به جائی نمیرسد.
“… آیتالله به طوری شکست خورده که دیگر به این زودیها امید فعالیت و مبارزه او نمیرود … وجهه آیتالله کاشانی در بین بازاریها و حتا ساکنین پامنار که از طرفداران جدی کاشانی بودهاند به کلی از بین رفته و ساکنین پامنار اظهار عقیده میکنند که آیتالله کاشانی نوکر انگلیسها بوده و افسوس میخورند که چند سال در عقب او افتاده و مبارزه کردهاند او را مسئول شکست مصدقالسلطنه معرفی میکنند .” ص ۱۱۰
دشمنان دیروز مصدق که در فروپاشی دولت ملی و آمادهسازی کودتا، تا توطئه قتل افشار طوس رئیس شهربانی کشور پیش رفتند و دستشان به جنایت آلوده شده بود، وقتی از طرف زاهدی کنار زده شدند به دشمنی با او پرداختند. موحد، با ذکر سوابق و عملکردها: “دکتر بقائی دست به ایجاد کمیتهی مجازات زد … چاقوکشهای حرفهای بودند که مخالفان بقائی را میگرفتند و مجازات میکردند … ” ص ۱۱۲. اضافه میکند که بقائی درنامه سرگشادهای خطاب به زاهدی نوشت :
” … جناب آقای سپهبد زاهدی میدانید که اگر کسی نسبت به آقای مهندس اردشیرخان کمی اهانت کند یا سیلی و شلاقی بزند جنابعالی خیلی متأثر میشوید. جنابعالی هم میدانید که علاقه من نسبت به هر یک از افراد حزب زحمتکشان ملت ایران بیشتر از علاقه جنابعالی به آقای مهندس اردشیرخان میباشد … به جنابعالی صراحتاً اعلام مینمایم که از این تاریخ هرعملی که مأمورین شما نسبت به فرزندان من اجرا کنند در موقع عیناً قصاص خواهد شد … ” ص۱۱٣
نویسنده نامه، نه رمضان یخی و شعبان بیمخ چاقوکش، که استاد دانشگاه است. دکترای فلسفه دارد و فلسفه تدریس میکرده است. چه رفته بر این وادی استبدادزده که هر لمپن، میتواند جامهی استادی بر تن کند و حرفهی آدمکشی پیش گیرد و همچنان درمقام قضاوت، حکم قصاص انجام دهد و گردن زند. انگار که در این کشور باستانی، لاجوردی و خلخالی فراوان است و بیشمار در کسوتهای گوناگون!
دنباله دارد.