امین حسن پور؛ شخصیت در جهان داستانی گیلکی
امین حسن پور؛
شخصیت در جهان داستانی گیلکی
به تازگی دومین مجموعه داستانکوتاههای هادی غلامدوست با نام «دِلوَر» توسط نشر ایلیا چاپ شده که اگر رمان ماهپری را به دلیل ترجمه بودنش به حساب نیاوریم، پنجمین کتاب از اندوختهی ادبیات داستانی گیلکیست. این کتاب که متاسفانه هنوز به سبب توزیع نامناسب -که دامنگیر همهی مجموعه داستانهای گیلکیست- در هیچ کتابفروشی در دسترس نیست شامل بیست و چهار داستان کوتاه و یک واژهنامهی انتهاییست.
در این بخش از گیجیک (حاشیه متن) قرار است به بهانهی انتشار این کتاب، روی دو نکته کمی درنگ کنیم.
*
متاسفانه باز هم انتظار منطقی خواننده برای روبهرو شدن با یک مقدمهی هرچند مختصر و جمع و جور برای معرفی ادبیات داستانی گیلک و وضعیتش به مخاطب به نتیجه نرسیده است. این کتاب هم، همچون مجموعههای پیشین از داشتن مقدمه محروم است و علاوه بر آن، متاسفانه از یک ویراستاری ابتدایی برای یکدست کردن متن گیلکی هم بهرهای نبرده.
خواندن و نوشتن متن گیلکی برخلاف حرف زدن به این زبان، نیاز به آموزش دارد. این قاعده برای هر زبانی وجود دارد. حتا آشنایی و خو کردن به همین چند علامت مختصر قراردادی در نگارش گیلکی که در گیلهوا و جمع قصهنویسان گیلک به کار میرود هم نیاز به یک معرفی ابتدایی دارد. از سویی همین قراردادهاست که خواندن متن گیلکی را آسان میکند و در برخورد با لهجههای مختلف، دستکم مرحلهی «درستخوانی» را به جا میآورد. اما اگر قرار باشد از هر قراردادی گریخت و به سبک و سیاق شخصی روی آورد، کار سخت میشود. حال اگر آن سبک و سیاق شخصی در درون خودش هم شکلی ثابت و مشخص نداشته باشد یا به تعبیری دیگر متن در خودش و با خودش هم قراردادی مشخص نداشته باشد کار دوچندان سخت میشود و سپس اگر در همین وضعیت آشفته، غلطنویسی به حدی برسد که ذهن خوانندهی متن را منحرف کند، باید گفت کتابی چاپ شده برای نخواند! متن کتاب دلور متاسفانه این ویژگی را دارد. بنابراین خوانندهی کتاب اگر در جایی برای خواندن متن دچار مشکل شد، به هیچ وجه این را به ناآشنایی لهجهی نویسنده نسبت ندهد چرا که نگارندهی این ستون هم با وجود همشهری بودن با نویسنده، برای خواندن متن به جای حروف و علائم الفبایی روی کاغذ از ذهن خود کمک گرفتم. کاری غیر خواندن.
البته مسئولیت این موضوع به عهدهی نویسندهی کتاب نیست بلکه باید ناشر را در این مورد مسئول دانست که چرا چنین کتابی به صورتی که در ادامه خواهید خواند دچار پریشاننویسیهای نگارشیست.
در متن کتاب در نگارش مصدر «منّیسن» (نتوانستن) گاه به صورت «من نی سم» (دقیقا با همین فاصلهگذاری و به طرز عجیبی داخل گیومه) نوشته شده و کمی جلوتر «منّئم» (نمیتوانم) را به صورت پیوسته و «مَنَّم» نوشته. در واقع فتحهی بالای «ن» باید کسره باشد و جز آن پرسش این است که آن جدانویسی چرا و این باهمنویسی از چه رو؟ و اصلا چرا باید در یک جمله یک فعل توی گیومه قرار گیرد؟!
یا در جای دیگر «خومَردور» را باید ذهن خواننده به «خو مردˇ ور» (کنار مرد خویش) رمزگشایی کند و یا کلمهی پرکاربرد «جؤن (/jo:n/) » را جئون ببیند و تا بیاید عادت کند که «ئ» نشانهی ضمهی کشیده است ناگهان به «خئون» برای شکل سادهی خون (/xun/) روبهرو میشود! تازه باز از همین علامت «ئ» کاربرد سومی هم وجود دارد و آن در فعل «بدی» (/bədi/) (دیدی) که در کتاب «بئدی» نوشته شده است.
یا هیچ معلوم نیست چرا زأکؤن (بچهها) را باید ذاکون نوشت؟ یا چرا باید شنم یا شونم را شؤنم نوشت؟ یا در «خو مَچاه» این ماییم که باید حدس بزنیم منظور متن «خو مچه» (مچهی خود را!) است.
غرض از این خردهگیری این که تمام مشکلات بر سر راه نشر و فشارهای از بالا و پایین برای نویسندهی این یادداشت قابل درک است اما با این همه، نباید فراموش کنیم که در نهایت قرار است کتابی برای خواندن تحویل مخاطب داده باشیم.
*
از خردهگیری و ملانقطی بودن که بگذریم، میرسیم به اصل مطلب؛ یعنی قصههای هادی غلامدوست. نویسندهای پرکار که علاوه بر کارهای فارسیاش، با این دو مجموعهی پر و پیمان قصهی گیلکی (زرخال، نشر گیلکان، ۱۳۹۰ و دِلوَر، نشر فرهنگ ایلیا، ۱۳۹۱) بخش مهمی از فضای داستانهای گیلکی چاپ شده را به خود اختصاص داده است. فارغ از نقد مستقیم و بررسی کیفیت تک-تک قصهها، ویژگی مورد بحث در این یادداشت، آن خدمتیست که قصههای هادی غلامدوست به تاریخ ادبیات گیلکی کردهاند: خلق شخصیت داستانی.
اتفاق خجستهای که در قصهنویسی غلامدوست افتاده، خلق شخصیتهای داستانیست که گرچه اغلب طبق سبک و سیاق معمول ادبیات رئالیستی، به لایههای مشخصی از جامعه تعلق دارند (آدمهای روستایی،آدمهای حاشیهنشین شهری و البته تیپ معروف معلم) اما در درون خود به پرداخت مناسبی رسیدهاند.
هادی غلامدوست در توصیف آدمهای قصه دقیق است و برای توصیف گاه از اصول رئالیستی هم عدول میکند که بتواند شخصیت باب میل خودش را بسازد. «گرچه در نهایت تعامل شخصیتها با هم، خواننده را به یاد انسانهای واقعی در موقعیتهای مشابه واقعی میاندازد. چون شخصیتها انگیزههایی دارند که برای خواننده طبیعی و تجربه شده به نظر میرسد.» (نقل به مضمون از حسین پاینده. داستان کوتاه در ایران. جلد اول)
برای مثال نگاه کنید به شخصیت «گؤهَرِی» در قصهی «گورشأبؤ». با همان پاراگراف آغازین قصه، شخصیت شروع به شکل گرفتن میکند. در واقع کل متن قصه در جهت شکل دادن به این شخصیت است، طرفه آنکه به موازات این شخصیت، شخصیت «عمؤی» هم به خوبی برای خود جا باز کرده است.
یا در قصهی «انی تنهام»، این دیالوگ و قدرت نویسنده در بیرون کشیدن دیالوگهای روزمرهی گیلکی از دل زبان مردم است که به عامل اصلی پرداخت شخصیت تبدیل میشود. این توان را در قصههای دیگر غلامدوست هم میبینیم. به عنوان مثال به این پاراگراف از قصهی «اقوجؤن» (یا به قول متن کتاب: اقوجئون) توجه کنید:
بوتم «خؤنه هیچچی ندأنیم.» بوتی «چی بکونم؟ منأن تا ایسه میدؤنˇ سر یهلنگی ایسأبوم، کار گیر نمأ! «مووال پوکأکونیأن مئبه مویسّر نبو! مووالپوکأکونی! تأ حلی بنه؟ بیانصاف!» خنده جی بوتم «پول دأنی سیکار بکشی امما…» هلئه می دهنˇ گب تمنأنبؤ تورأبؤی، موشتأجی دکتی می جؤن، بوتی«زَره، زَره، زره، زرأن نکشم!؟»
تاکید و تکرار کوبهای انتهای پاراگراف روی واژّی «زر»،
و همآواییاش با ضربههای مشتی که مرد قصه به سر و روی زن قصه میزند، همزمان نکبت و استیصال مرد را هم در کنار لهشدگی زن به نمایش میگذارد.
دیالوگ گاه به زیبایی در قصهای همچون «سرأجؤری» دو دوچرخهسوار را که پهلو به پهلوی هم از جادهای خاکی بالا میروند به نمایش میگذارد و جمله به جمله به خلق شخصیتهایی دست میزند که در ادبیات داستانی گیلکی کمتر اتفاق افتاده است.
باری، خلق این همه شخصیت در ادبیات داستانی گیلکی به یاری قلم هادی غلامدوست را باید تزریق خونی پرتوان به پیکر خلاقیت ادبی زبانمان دانست. بیشک اگر قرار بر رخ دادن رخدادی درخور در فضای ادبیات گیلکیست، بیاعتنا به این توان نخواهد بود.
به نقل از آوای تبعید شماره ۲۱