رضا بی شتاب؛ سلاخ خانۀ اسلامی
رضا بی شتاب؛
سلاخ خانۀ اسلامی
برای محسن شکاری ۲۳ ساله
جرم محاربه با خدا:بستنِ خیابان…
ولی محسن شکاری؛شرف داشت وُ جوان بود وُ بزرگترین گواه اش؛بی گناهی بود
محسن! رفیقم دوستم
دردت به جانم؛ یارِ من
با من مدارا کن بمان
با شب سرودِ کوچه خوان
دورِ سرت گردم؛ مَرو
ای نازنین دمسازِ من
آخر جوانی تو هنوز
کی زندگی کردی بگو
از عشق با من گفته ای
دانم که عاشق بوده ای
آن نامه ها وُ عطرِ گُل
دادی به دستِ عاشق ات؟…
سوزِ جگر در تن فتاد
ای بی پناه وُ بی مکان…
دستش به دستم سرد شد
چشمش به چشمم خیره ماند…
قاضی اذانِ مرگ گفت
مَسح وُ نماز وُ روزه اش
با خونِ مردم شد خِضاب
این شیخِ خونخوارِ خبیث
سجاده اش ابلیس وار
بر دوش هایش نقشِ مار…
دیدی غریبِ شهرِ ما
بر دارِ شد آویخته
تنهاتر از اندوهِ ما
در چنگ وُ چنگالِ فقیه…
محسن مَرو با من بمان
من کفش های کهنه ات
بوسیده ام بوسیده ام
پیراهنِ تنهایی ات
بوییده ام بوییده ام
ای جانِ من قربانِ تو
جانم فدایِ خنده ات…
دیدی که او مادر نداشت
دیدی نیامد هیچکس
دنبالِ تو؛ جویایِ تو
مامِ وطن آمد ولی
بر زخمهایت بوسه زد
با بالهای مهربان
آمد در آغوش ات کشید
با اشکهای بی امان
شُست آن سَر وُ رویِ چو ماه…
برخیز وُ بنگر مردمان
نام ات درفشِ انقلاب
در دستِ پیر است وُ جوان
هان روزِ رستاخیز شد…
پنج شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۱/۸ دسامبر ۲۰۲۲