محسن یلفانی؛ آغاز و پایانی برای آغاز یک پایان

محسن یلفانی؛

آغاز و پایانی برای آغاز یک پایان

با اطمینان می‌توان سهم امام خمینی را در رویداد انقلاب اسلامی ایران و برقراری حکومت اسلامی نمونۀ آشکار و کم‌نظیری از «نقش شخصیت در تاریخ» دانست. با اندکی واقع‌بینی و انصاف می‌توان پذیرفت که بدون حضور و «رهبری» او رژیم پادشاهی در ۱۳۵۷ در ایران تغییر نمی‌کرد.  همین شخصیت تاریخی بود که پس از تغییر رژیم، محتوا و حد و حدود رژیم جدید – حکومت اسلامی– را تعیین کرد. از میان رجال و رهبران سیاسی‌ای که هر یک کم و بیش پنجاه سالی در عرصۀ سیاست ایران به اصطلاح استخوان خرد کرده بودند، هیچ یک توانائی ابراز کوچکترین ایراد یا انتقادی نسیت به او نداشتند یا چنین کاری را صلاح نمی‌دیدند. تنها زنده‌یاد شاپور بختیار بود که بسیار دیر و هنگامی که کار از کار گذشته بود، کوشید تا در برابر او بایستد ولی راه به جائی نبرد و فقط نام نیکی از خود بجا گذاشت. از کار تاریخی زنده‌یاد مصطفی رحیمی هم باید یاد کرد که در نامه‌ای به امام، با لحنی بسیار محترمانه و با تصریح به علاقه و احترامش به تشیع، مخالفتش را با «جمهوری اسلامی» اعلام کرد. رحیمی در این نامه برای تشویق امام خمینی و نمایاندن جایگاه تاریخی او از گاندی و نقش او در بنیان گذاری دموکراسی هند یاد کرد. دانسته نشد که آیا امام خمینی نامۀ مصطفی رحیمی را خواند یا نه. می‌دانیم که پاسخی بدان نداد. در واقع یکی از نشانه‌های «فرهمندی» امام همین بود که به این گونه «جزئیات» نمی‌پرداخت و همین را می‌بایست پاسخش می‌شمردند و شمردند.

از طرف دیگر گاندی در سلسله مراتب شخصیت‌های مذهب تشیع جایگاهی نداشت و در نتیجه هر که بود و هر چه کرده بود، نمی‌توانست علاقه و توجه امام را جلب کند. قلمرو آگاهی و ابزار رهبری امام از آموزه‌ها و فرهنگ و ادبیات شیعه فراتر نمی‌رفت. علاقۀ او به مولوی که درباره‌اش کم نگفته‌اند، فی‌الواقع در خدمت ایمان مذهبی او و تقویت روحیۀ خوارداشتن هر چه بیشتر انسان – در واقع بنده—در برابر باری‌تعالی است.

گذشته از این مراتب زهد و ایمان، دو ویژگی دیگر در تاٌمین هژمونی سیاسی امام خمینی در انقلاب ۵۷ تعیین‌کننده بودند تا آنجا که نیروهای دیگر سیاسی درگیر در انقلاب خود را در برابر این دو عامل مطلقاً بی‌دفاع یا خلع سلاح می‌یافتند. یکی قاطعیت و رادیکالیسم و تمام‌خواهی او بود که نیروهای دیگر – بجز شاید گرایش‌های انقلابی– را خواه-ناخواه وادار به همراهی و اتحاد – اگر نگوئیم اطاعت – می‌کرد. و یکی هم مذهبی بودن تمام عیار او. در این مورد باید به یاد آورد که در آن سال‌ها کشور ما اگر چه یکی از غیرمذهبی‌ترین کشورهای مسلمان بود و همراه با رشد جامعۀ مدنی مذهب را به گوشه‌های تار و خلوت زندگی جمعی رانده بود، هنوز در پی مقابله و پرخاش با آن برنیامده بود؛ هنوز اکثریت بزرگ مردم، چه توده‌های وسیع و چه تحصیل‌کرده‌های طبقۀ متوسط جدید «با رعایت احترام» با آن روبرو می‌شدند. و آنجا که این مذهب رنگ سیاسی به خود می‌گرفت، طرفداری از آن را وظیفۀ خود می‌دانستند و مهم‌تر از اینها، آنجا که به آسانی و با وضوح کامل خطا یا اشتباه آن را می‌دیدند، زیر تاًثیر افسانۀ پرهیز از کفر و رعایت «تقدس» دچار لکنت زبان می‌شدند و اگر بالاًخره جراًت می‌کردند حرف خود را بزنند، اوّل ایمان یا احترام یا حداقل علاقۀ خود را به مذهب یادآوری می‌کردند—نوعی رفتار با یک کودک یا با کسی که بهره‌ای از جنون دارد و واکنش‌هایش قابل پیش‌بینی نیست!

*این چند کلمه تنها یاد‌آور این نکته است که در حضور فعّال و تاًثیر مقاومت خستگی‌ناپذیر چنین ‌شخصیت تاریخی بود که برقراری حکومت اسلامی به تصویب میلیون‌ها ایرانی رسید. با اطمینان و قاطعیت می‌توان گفت که در آن روزها «نهضت آزادی ایران» به رهبری مهندس مهدی بازرگان از لحاظ محبوبیت و اعتبار سیاسی بلافاصله – هرچند با فاصله‌ای ده‌ها میلیونی!—محبوب‌ترین و متنفذترین حزب سیاسی بود. امّا زیر آوار حضور سنگین و خردکنندۀ امام و سازمان سیاسی-مذهبی‌ و توده‌های میلیونی‌اش، فقط چند ماهی رتق و فتق امور را به دست گرفت تا متخصصان معمّم از راه برسند و مملکت را در دست بگیرند. نهضت آزادی یکی-دو سال دیگر نیز در سیاست حضور داشت. یکی از این آخرین صحنه‌های این حضور در مجلس شورا اتفاق افتاد که با نام مجلس شورای ملّی شروع به کار کرد ولی به دستور امام نامش را به شورای اسلامی تغییر داد. یک نمایندۀ عضو نهضت را چند آخوند جوان و شرور در صحن مجلس روی زمین خواباندند و با کوبیدن نعلین‌های خود بر سر و صورتش استقرار حکومت اسلامی را به او  یادآوری کردند.

*واکنش امام خمینی در برابر رعایت ادب و احترامی که از جانب بخشی از جامعه – بیشتر از طبقۀ متوسط جدید که غیرمذهبی هم بودند – نسیت به او ابراز می‌شد، جز بی‌اعتنائی و خوارشماری آنها نبود. اینان به زودی با مُهر «غیرخودی» متمایز شدند و برنامۀ دراز مدت و چند وجهی‌ای برای راندن آنها از جامعۀ ایرانی آغاز شد. مهاجرت و فرار مغزها و انقلاب فرهنگی و تصفیۀ دانشگاه‌ها از جمله پیامدهای این جریان بود. امّا مهم‌ترین و تحریک‌آمیزترین تصمیم امام در نابودکردن طبقۀ متوسط جدید اجباری کردن حجاب بود. ظرف چند روز برای آن بخش از مردم ایران که به این یا آن علت یا دلبستگی خود را در شمار طبقۀ متوسط جدید می‌دانستند، زندگی به کابوسی جهنم گونه تبدیل شد. ظاهراً از نظر امام طبیعی و لازم بود که در یک حکومت اسلامی زنان با حجاب اسلامی در خیابان یا اداره حاضر شوند. این واقعیت که نزدیک به نیم قرن از کشف حجاب گذشته بود و در این مدت بخش بزرگی از ایرانیان به خواست خود با حجاب وداع کرده بودند، کوچک‌ترین اهمیتی برای امام نداشت. بعد از چند مقاومت پراکنده و تحت تاًثیر برخی «دوراندیشی‌های» انقلابی (برخاسته از آموزه‌های حزب توده) سر و صدا خوابید. امّا حجاب اجباری فرمان یا حکم یا قانون یا فتوائی نبود که بتوان آن را فرو داد و دم نزد…

*دوران ده سالۀ ولایت فقیه امام بی هیچ مبالغه‌ای به یکی از مصیبت‌بارترین، خونبارترین و سیاه‌ترین دوره‌های تاریخ میهن ما تبدیل شد. در حالی که انقلاب اسلامی کشوری بسیار ثروتمند، چه از نظر مادی و مالی و چه از لحاظ فرهنگی و مدنی را به چنگ آورد، امام و دار و دسته‌ای از مکتبیان و خودی‌هائی که دور خودش جمع کرده بود و عموما به قول خودش از ادارۀ یک نانوائی هم عاجز بودند، ایران را به سرزمین فقر و فلاکت و مرگ و عزا تبدیل کردند. انصاف را باید پذیرفت که آثار و عوارض انقلاب اسلامی از مرزهای میهن ما فراتر رفت و با نشان دادن کارآئی سیاسی و انقلابی اسلام بنیادگرا، الهام‌بخش گروهک‌هائی شد که همچنان در تعصبات هزار و چهارصد سالۀ خود دست و پا می‌زدند و جهانی شدن تمدن غربی را برنمی‌تافتند. در ایران امّا سی و چند سالِ بعد از این ده سال تکرار مذبوحانه و رقت‌انگیز همان رسم و سنّت خاک گرفتۀ امام بود بی حضور رهبر به اصطلاح فرهمند که جایش را روضه‌خوانی تنک مایه گرفته بود – آن هم بر اثر اشتباه لپی «زیرک‌ترین» فرد رژیم.

این چند کلمه تلاشی بود برای ارائۀ تصویری از چهل و چند سال عمر ملتّی که در یک بزنگاه تاریخی به کوره راه خواری و ذلّت گرفتار شد و اگر به رغم سلطۀ جهل و ظلم دوام آورد، به یمن همان توانائی فرهنگی و بنیۀ مدنی بود و آفریده‌های همین شاخه از حیات میهن ماست که حتّی در این سال‌های سیاه از شکوفائی باز نماند و اینک در خیزش پر شور و شگفت‌انگیز جوانان و نوجوانانش مهر لعنت حجاب اجباری را بر صورت کبره‌گرفته از فساد و دروغ و فریب سرکردگان حکومت اسلامی می‌کوبد.

دنیای امروز با دنیای چهل سال پبش فاصله و تفاوتی عظیم دارد. آینده آکنده از نادانسته‌هاست. فردا، که چهل سال پبش سراسر امید و روشنی مژده‌بخش پیروزی بود، اینک به ماًمن نگرانی‌ها و تردیدها تبدیل شده است… با این حال، باور و  ازخودگذشتگی جوانان و نوجوانان ایران چنان نیرومند است که جز هم‌صدا شدن با آنان و شریک شدن در آرزوی آنان راهی نیست. آنها از هم اکنون مهر «باطل شد» را بر پیشانی حکومت اسلامی نقش کرده‌اند.

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰