حافظ موسوی؛ ” به پادگان هاتان برگردید ! “
حافظ موسوی؛
” به پادگان هاتان برگردید ! ”
” پادگان ها
به خیابان ها نقل مکان کرده اند .”
شلیک نکنید !
این ها دوستان جوان من اند
روی پیراهن هاشان یک جیب دارند
توی جیب هاشان یک قلم
و زیر قلمهاشان یک قلب .
ستاره ها در آسمان بیهوده نیستند
گل ها در باغچه ها لابد معنایی دارند
انسان آمیزه ای از ستاره ها و گل ها و باغچه است .
شلیک نکنید !
به شما می گویم !
شلیک نکنید !
اگر ستاره ها را سرنگون کنید
آسمان زیبا نیست
اگر گل ها را پرپر کنید
باغچه زیبا نیست
اگر باغچه را ویران کنید
انسان زیبا نیست .
شلیک نکنید !
به شما می گویم !
به پادگان هاتان برگردید !
ستاره ها را تماشا کنید
باغچه هاتان را با گل بیارایید
قلم ها و قلب های دوستان مرا
به آن ها برگردانید .
به شما می گویم !
به پادگان هاتان برگردید !
همین حالا !
« زن، تن، خیابان»
خیابان، تن بود
تنی افتاده زیر پای رهگذران
تنی فرسوده زیر چکمهی سربازان
تنی خسته از کاروانهای اشک و عزا
تنی رها شده در رخوت و ملال
تنی که جان گمشدهی خود را میجست.
*
زن، تن بود
تنی ناتمام در تصرف ” آقایان ”
تنی تازیانهخورده از خادمان گورستان
تنی کلافه از انکار تن، عشق، زیبایی
تنی که باد حسرت موهایش را داشت
تنی که جان گمشدهی خود را میجست.
*
دو ” تن ” به هم برآمدند
زن و خیابان به هم پیوستند
و جان به تنها برگشت
و یک دهان شدند تن ها:
زن ، زندگی ، آزادی
۲۴مهر ۱۴۰۱
“هنرمندان کوچک”
به دستهاشان نگاه کن !
به کبودی جوهر بر انگشتهاشان
که ردّ شعر است
ردّ واژه های تپنده؛
همچون قلب که میتپد
همچون زندگی که میتپد
همچون خیابان که میتپد.
به پاهاشان نگاه کن
به ضرباهنگ حماسی رقص،
در صحنهی باشکوه خیابان.
به موسیقی بدیع بدنها
به اعجاز فرم
در هماهنگیِ دستها ، دهانها، پاها.
اینان هنرمندانی کوچکاَند
که کوله پشتیهاشان
تجسد حقیقت و زیباییست.
( دوم آبان ۱۴۰۱ )
« … سپاری »
(برای کیان و همۀ کودکانی که این روزها کشته میشوند، اما نمیمیرند)
به خاک نمیسپاریمِتان
به سایهسار سروها
به دریا
به صخرههای بلند
به آسمان حتی
نخواهیمِتان سپرد.
*
میسپاریمِتان
به ظرف بیزوالِ زمان
به تپیدن دلها
به واژهها
به سخن
به حروف الفبا
تا همچون گَردهی گیاهان
با باد
بر کشتزارها، کارخانهها، دبستانها
منتشر شوید
تا هر بهار
از زمینی که بر آن در خون غلتیدید
بنفشهوار سربرآرید و
زیبا شود جهان.
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰