احمد سیف؛ پی آمدهای یک فرهنگ استبدادی

احمد سیف؛

پی آمدهای یک فرهنگ استبدادی

یکی از اولین پی آمدهای یک فرهنگ و ذهنیت استبدادزده تباه شدن اندیشه و اندیشه ورزی در جامعه است. در کنارش، وقتی هیچ چیز بر مدار قانون و منطق نمی گردد، نتیجه البته هرج و مرج گسترده است. ولی همین جا بگویم که درشرایط تاریخی متفاوت هرج و مرج همیشه و همه جا به یک صورت پدیدار نمی شود. مستقل از شکلی که این هرج و مرج به خود می گیرد، پی آمد انکار ناپذیر این هرج ومرج گسترده تباه شدن منابع انسانی و طبیعی در چنین جامعه ای است که نه آن گونه که باید منابع اش مورد بهره داری قرار می گیرد و نه آن گونه که لازم است در چنین جامعه ای حق به حق دار می رسد.

بازتاب پی آمدهای یک فرهنگ وذهنیت استبدادزده به شکل و صورت گوناگونی در می آید. سعی می کنم دراین فصل به نکاتی کلی دراین زمینه اشاره کنم.

ایران اگرچه عقب مانده ترین کشور جهان و منطقه نیست ولی درعرصه های فرهنگی، بخصوص در برخورد به زن و برابری جنسی، برخلاف ادعاهای خودمان، هنوز راه بسیار زیادی در پیش دارد. این درست است که از بهمن ۱۳۵۷ به این سو، حاکمیت مذهبی احتمالا موجب تشدید این مصائب شده است ولی اشتباه خواهد بود اگرگمان کنیم که مشکلات ما دراین زمینه از آن تاریخ آغاز شده است و در گذشته چنین نبودیم. اگرچه به عنوان یک جامعه مذهبی- که در آن مذهب همیشه نقش بسیار موثر و مهمی داشته است- باید به بررسی نقش مذهب پرداخت ولی به گمان من، تاکید بیش از اندازه برروی نقش مذهب گمراه کننده است. باید به بررسی آن چه که می توان آن را فرهنگ ایرانی مان نامید پرداخت که البته یکی از وجوه آن باورهای مذهبی ماست.  دلیل من هم برای این ادعا به سادگی این است که حتی در میان ایرانیانی که عقاید و باورهای استوار مذهبی هم ندارند ویا حتی چپ اندیش اند، ما شاهد نگرشی به مقوله زنان هستیم که اگر نگویم شرم آور، به راستی متاسف کننده است.

بطور کلی باید گفت که وضعیت زن و دختر در ایران با عوامل فرهنگی و اجتماعی شکل می گیرد که اگربا عوامل محدودکننده نقش و موقعیت زنان درجامعه بطور مفید و موثری مقابله نشود، این عوامل زن و دختر را به حاشیه می راند و مشارکت آنها را درمسایل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به حداقل می رساند. اگرچه این سالها، به خصوص درپیوند با تحصیلات دانشگاهی، دختران مشارکت بیشتری دارند ولی میزان مشارکت شان در بازار کارو یا درمقامات تصمیم گیرجامعه به هیچ وجه برای این عصر وزمانه رضایت بخش نیست. در بخش اشتغال، موقعیت برتر از آن مردان است و مردان به دلایل گوناگون از تحرک بیشتری برخوردارند . مشارکت زنان در بخش رسمی اقتصاد هنوز محدود است و بخش عمده کارزنان در بخش غیر رسمی- اقتصاد خانواری- انجام می گیرد که نه فقط بدون مزد بلکه ۲۴ ساعته است و از آن گذشته، بیشتر به چشم « ادای وظیفه» به آن نگریسته می شود. درذهنیت تاریخی ایرانیان، مرد و پسر به زن و دختر « برتری» دارند و این باور در بسیاری از عرصه های زندگی روزمره هم خود را نشان می دهد. نوزاد پسر وقتی که حتی از سوی مادرخود هم ناز می شود، « دودول طلا» می شود!! البته نوزاد دختر را « عروسک فرنگی» می نامند و کم نیستند خانواده هائی که وقتی نوزاد به دنیا آمده دختر باشد مادر وپدر را دلداری می دهند که « خیلی ناراحت نباشید، انشاالله دفعه دیگر، نوزادتان پسر می شود!»

اگرچه از بررسی عوامل فرهنگی نباید غفلت کرد ولی عوامل اقتصادی و اجتماعی نیز در شکل بخشیدن به این ذهنیت عهد دقیانوسی ما دخیل اند. ناگفته روشن است که قصدم به هیچ وجه توجیه این نابرابری ها و تبعیض ها نیست، به سخن دیگر بگویم و بگذرم که اگرچه هیچ عاملی تبعیض موجود را توجیه نمی کند ولی شاید در نظر گرفتن عوامل اقتصادی و اجتماعی کمک کند تا علت این تبعیض را اندکی بهتر بفهمیم. در جوامعی که یک نظام مفید و کارآمد رفاه اجتماعی ندارد، پدر و مادر در دوران کهولت خویش نیاز دارند که از سوی فرزندان خویش مورد حمایت قرار گرفته و نگهداری بشوند. محدود بودن حوزه فعالیت اقتصادی مستقل زنان، به آنها این امکان را نمی دهد که بتوانند چنین خدماتی را به والدین ارایه نمایند واز جمله به همین دلیل، « مسئولیت» حفظ و نگه داری والدین در کهن سالی اغلب به گردن پسرمی افتد و شاید به این خاطر هم باشد که زمینه برای تداوم این تبعیضات، فراهم می شود.

از سوی دیگر، فرهنگ و ذهنیت مردسالارانه هم داریم که به خاطر مجموعه ای از عوامل، برای مرد « حساب جداگانه» بازمی کند. تاسف در این است که حتی وقتی این ذهنیت به پرسش گرفته می شود نه این که با باور به برابری و آزادی جایگزین شود بلکه، همان باور به نابرابری، منتها به شیوه ای دیگر تداوم می یابد. به عبارت دیگر، ذهنیت ما هم چنان برمبنای نابرابری و تبعیض باقی می ماند. آن چه تغییر می کند این که تبعیض بر علیه گروه دیگری اعمال می شود. بگویم و بگذرم که این دو گانه بینی، این سیاه و سفید دیدن و این ثنویت مشکلی بسیار اساسی درذهنیت ما است که باید به جد با آن مبارزه کنیم و بپذیریم که در کنارسیاه و سفید، انواع و اقسام رنگهای « خاکستری» هم داریم که نه این اندو نه آن.  دراین ذهنیت چالشگر مردسالاری در ایران، به دلایل کاملا قابل فهم، بخش قابل توجهی از آنان، زنان هستند که شماره قابل توجهی از آنها، ادعا های « فمینیستی» هم دارند. تا این جا حرفی نیست. ولی تاسف دراین است که در این طیف هم متاسفانه بخش قابل توجهی خواهان جامعه ای برابر و انسانی نیستند. خسته از نقد زشتی ها، به تعبیری، خواهان « حق برابر» برای انجام همان زشتی ها هستند. به عنوان مثال، مردان در این آباد شده « حق» چند زنی دارند. شماری از این دوستان، که به درستی برعلیه این نابرابری موضع دارند، برای رسیدن به « برابری» می پرسند چرا زنان دارای این « حق» نباشند! در حالیکه، به گمان من، از ماتحت دو « زشتی» زیبائی بیرون نمی آید. آن چه که باید بشود و بیشتر هم بشود، نقد « چند زنی» است نه این که در کنارش و در پوشش رسیدن به یک جامعه برابر، مدافع « چند شوهری» باشیم!  شمار قابل توجهی از مردسالاران زشت زبان اند و بدزبانی می کنند و حرمت دیگران نگه نمی دارند. شماری از زنان نیز جواب کلوخ انداز را با سنگ می دهند. زبان شان به همان اندازه زشت و ناسزاگو است. وقتی می رسیم به توزیع قدرت در جامعه و یا حتی در درون خانوار، نه این که مدافع، شراکت مسئولانه و برابر در قدرت باشیم بلکه در بسیاری ازموارد، بخش قابل توجهی از این چالشگران، درمعادلات قدرت دست بالا را به « زن» می دهند. شماری از این دوستان حتی بحث را به مسایل تبارشناسی کشانده اند که انگار «ژن» خانمها از « جنس» بهتری است!! من دروغ چرا،  این بحث ها را نمی فهمم. پس از تجربه زندان ابوغریب در عراق، که تقریبا همه مسئولانش زن بودند، می دانم که به قول یک نویسنده امریکائی، تنها داشتن رحم برای « انسان» بودن کافی نیست! ما نیاز به نگرشی تازه به این مسایل داریم که به یک تعبیر از« جنسیت» فراتر برود و «انسان» را مستقل از جنسیت در مرکز کائنات قرار بدهد. به این حساب،  بیهوده  نیست که این نگرشی که درمیان شماری از این چالشگران مردسالاری وجود دارد، به دنبال خویش، سراز عبارات مضحکی چون «زن ذلیل» در می آورد. می خواهم این را بگویم که ما ظاهرا جان به جان مان که بکنید نمی توانیم مناسباتی بر مبنای برابری جنسیتی داشته باشیم. اگر «مردسالار» نباشیم، پس، لابد براساس دوگانه بینی مان، باید، « زن ذلیل» بشویم! و همین جا بگویم که اگرچه مردان به خاطر، موقعیت «مسلط» خویش نقش مخرب تری دارند ولی از نقش زنان در تداوم این فرهنگ منحط غافل نمانیم. بدون این که از کسی بخواهم اسم ببرم گفتم که حتی در نوشته های بسیاری از فمینیست های ما هم شما این باور به « نابرابری» را می بینید. تفاوت شان با مردسالاران در این است که آنها، زن را « برتر» می دانند! ناگفتنه روشن است که از این «بی راهه» به سرمنزل مقصود نمی توان رسید. البته که عده ای سرشان را شیره می مالند- و حتی خواهند کوشید- سر دیگران را هم شیره بمالند ولی مشکلات و مصائب فرهنگی ما روی دستهای ما می ماند.

باری در ایران عزیز، زمینه فرهنگی ما عمدتا پذیرای دختری است که مطیع، ناتوان، و به اصطلاح بی زبان باشد. هرکدام از این خصوصیات اگر در دختری نباشد، ارزشگزاری اجتماعی ما به صورتی است که آن را به صفتی زشت و ناپسند تبدیل می کنیم. دختری که « مطیع» نباشد، که معلوم نیست چرا باید این چنین باشد، «سرکش» و «سلیطه» می شود. البته توجه دارید که سلیطه هم واژه ای « مونث» است، یعنی، فقط در مورد زنان کاربرد دارد! یعنی شما به یک مرد «سلیطه» نمی گوئید. جالب است پسری که این چنین است، «باشهامت» و «مستقل» و در بدترین حالت «گستاخ» ارزیابی می شود که می تواند باز منفی نداشته باشد. دختری که بی زبان نباشد، حتما « دریده دهان» است و آقا پسری که زبان بازی کند، همگان از « شیرین زبانی اش» داستان ها می گوئیم. دختر را از ابتدای تولد این گونه بار می آوریم که «یک همسر و یک مادر» خوب باشد. مادر هم که می دانیم، « بهشت» زیر پایشان است ولی درهمان « بهشت» هم به آنها می گویند، که یادتان باشد دیه تان، از دیه بیضه چپ پسرک تان هم کمتراست! در این فرهنگ منحط، مسئولیت های « زنانه» به مقدار زیادی مشخص است:

پرورش کودکان

نگه داری بیماران و کهن سالان

اداره خانه، آشپزی، شستشو، تمیز کاری

می خواهم این را یادآوری کنم که کار زنان در اقتصاد ، بطور عمده به صورت یک کار « نامرئی» باقی می ماند. روابط نابرابرنه فقط در ساختار سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه، حضور سنگینی دارد، بلکه، حتی در درون خانوار هم از سوی پدر و مادر و وابستگان تولید و بازتولید می شود. و البته که این بازتولید نابرابری، تاثیرش را در تداوم نابرابری در نهادها هم می گذارد. یعنی می خواهم به این نکته اشاره کنم که اگرچه کم نیستند کسانی که فکر می کنند بدون این که خودمان در ذهنیت خودمان خانه‌تکانی کنیم این مسایل صرفا با سرنگونی این یا آن حکومت درست می شود، من برآن سرم که تا زمانی که این مکانیسم‌های تولید کننده نابرابری را در کوچکترین واحدش- یعنی ابتدا در ذهن خویش و سپس در نهاد خانوار- از بین نبریم، هیچ معجزه‌ای اتفاق نخواهد افتاد. دولت ها می آیند و می روند و اگرکسانی که آن دولت ها را چه به صورت دموکراتیک و چه به صورت خودکامه اداره می کنند، حامل این ذهنیت باشند همین ذهنیت در تصمیم گیری های شان منعکس می شود. یعنی اگرچه منکر اهمیت نهادها و قوانین برای تصحیح این وضعیت نیستم ولی معتقدم که عمده ترین عامل، به واقع تصحیح ذهنیت خود ماست. ذهنیتی که آزادی و برابری همگانی را مستقل از نژاد، جنسیت، به رسمیت نشناسد، در عمل همینی می شود که در حال حاضر داریم.

درخصوص مکانیسم تولید نابرابری، مثلا در نظر بگیرید که از همان اول کار چه نوع اسباب بازی هائی برای کودکان خود تهیه می کنیم. اگر کودک « دو دول طلا» باشد، که بخش عمده اسباب بازی اش به صورت تفنگ و مسلسل و تانک در می آید که به واقع نماد «قدرت» در جامعه اند. یعنی به واقع داریم پسر را خشن و خشونت دوست بار می آوریم.  ولی برای دختر، هم در بهترین حالت عروسک تهیه می کنیم و سیسمونی بچه و حتی مینی آشپزخانه که از همان سنین خیلی پائین « جایگاهش» را بشناسد. و بعد، با چه شوق و ذوقی هم « غذای پخته» را در این مینی نعلبکی ها می خوریم و به به و چه چه می کنیم! خدا پدر شماری از مخترعین ما را بیامرزد که در سالهای اخیر عروسکهای گریه کن و شاشو هم اختراع کرده اند که دخترکان ما، هم کهنه عوض کردن یاد بگیرند و هم این که چگونگی « آرام کردن» نوزاد را تجربه کنند. با تمام این اوصاف، اگر بچه- این جا البته زیاد تبعیض قائل نمی شویم- کنجکاوی کند، و بپرسد من از کجا آمده ام، هر دو را مستقل از جنسیت فریب می دهیم. که یا لای جنگل پیدایت کردیم. و یا فرشتگان و ملائک آوردند و همین جا یاد یک لطیفه انگلیسی می افتم که وقتی پسرک- مشاهده می کنید این جا که صحبت از « خوش زبانی» است، طرف پسر است- از پدر و مادرش درباره خود و خواهرش می پرسد و همین جواب های پرت را می گیرد، با تعجب می گوید، یعنی شما می گوئید که در این خانوار هیچ کس با هیچ کس دیگر رابطه جنسی ندارد!!!

باری، بطور کلی می خواهم بگویم که محدوده فعالیت دختر، عمدتا « خصوصی» باقی می ماند و به صورت یک نقش اجتماعی در نمی آید. التبه که موقعیت پسر از این نظر، تفاوت دارد. در تعطیلات تابستان، دختر در آشپزخانه به مادر کمک می کند و پسر هم همراه پدر به مغازه و بازار می رود. همین جا بگویم اگرچه این سالها، این وجوه مشخص تر شده اند ولی خودمان را فریب ندهیم، در گذشته هم وضع چنین بود ولی به این صورت علنی نبود.

اگرچه به ظاهر، زنان درایران می توانند به نمایندگی هم برسند ولی حوزه های زیادی است که از آنها خبری نیست. در دولت اصطلاح طلب آقای خاتمی، و یا دولت سازندگی آقای هاشمی وزیر زن نداشتیم و دولت اصلاح ناپذیر آقای احمدی نژاد هم در دور اول وزیر زن نداشت. در دور دوم بود که اگر حافظه ام خطا نکند سه وزیر زن به مجلس معرفی شدند که مجلس هم به دوتا از زنها رای اعتماد نداد. البته تعدادی نماینده زن داشتیم و داریم که با اندکی دقت، روشن می شود که اکثریت شان «ذهنیتی» مردانه دارند و در اقدامات ضدزن مجلس به واقع علم دار دیگران اند.

باید به اشاره بگذرم که نابرابری جنسیتی، به مقدار زیادی با نابرابری های دیگر و با فقر گره می خورد. یعنی زنانی که از نظر اقتصادی وضعیت مستقلی دارند از این نظر در وضعیت به مراتب بهتری هستند ولی زنانی که فاقد این استقلال اند هم چنان مجبورند سلطه مرد را در مناسبات بپذیرند.

نکته این است که فرایند اجتماعی کردن فعالیت ها در خانوار به گونه ای است  که مدافع این مناسبات مردسالارانه است و وظایف ومسئولیت ها را به گونه ای تعریف می کند که موجب تداوم و تثبیت این مناسبات نابرابر می شود. پذیرش این مناسبات نابرابر از سوی مردان، در قانون گزاری ها و دیگر فعالیت های عمومی انعکاس می یابد.

پسران با پذیرش مفاهیمی به شدت خفه کننده از « مردانگی»، « مرد» می شوند. « انتظار» این است که به عنوان یک « مرد» باید « قوی» باشند، « نان آور» و « مدافع» زن و دختر خود و البته که انجام این « وظایف» بدون « سلطه» غیر ممکن است. پسران نه فقط این باورها را در پیوند با دختر و زن شریک زندگی خویش دارند که در باره مادر و خواهر خود نیز. آن وقت، چرا تعجب می کنیم که همین فرهنگ منحط، تولید و باز تولید می شود؟

 

*آنچه خواندید بخشی بود از یک کتاب هنوز منتشرنشده که به این موضوع در کلیت خویش پرداخته است.

 

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰