بنفشه سوده؛ چند شعر

بنفشه سوده

 

شهریور

 

و من در میانه ی شهریورم

چند قدم تا انتهای تابستان

نشسته در تنوری که آهسته سرد می شود

نگاه خاطرم از عبور بهار می گذرد

و تیر و مردادم

و تشویشم از پاییز

و تردیدم از زمستان

من در میانه ی شهریورم

گیلاسها هنوز شراب انگیزند

در جای خالی حزن که با اندیشه تلطیف می شود

و نفس

معنا می گیرد

رد پاهایم عمق گرفته اند

و وزن تناول ایام بر پیکر پندارهایم نشسته است

من در میانه ی شهریورم

با حواسی همجنان بیدار

از زمستانیانی که در گذرند

به بهاری دوباره و دیگر

وپاییزیانی که خموش پیش می روند

رنگین تر از من

من در میانه ی شهریورم

با آغوشی که همچنان بهار می پراکنَد

ار بهار پرورانده در خویش

و بوی عشق

از تنفس عاشقانگی

هر نفس این شهریورمزه کردنی است

و من در میانه ی شهریورم

چند قدم تا پیچ پاییز

 

شهریور/ تابستان ١٣٩٧

 

نارسیس

در دامنه ی کوهی دوردست

بوته ی نارسیس

روییده است و من

نغمه می دهم آی

مرا می شناسی؟

و پژواک

و اواز الساندرو

می پیچد در تودرتوی خاطره ها

خیال می کنم

آن نارسیس دوردست

در محراب چشمه ای

نماز می گزارد

که نغمه ی مرا

پژواک خاطره

و آواز الساندرو* را

نمی شناسد

 

بنفشه سوده/ نارسیس/زمستان ١٣٩٧’

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۱۲