چند شعر از؛ حمیدرضا رحیمی
چند شعر از؛ حمیدرضا رحیمی
مرگ ساده
کارگاهِ فکر
تعطیل است،
و من،
با تمامِ مشاغلِ خود
بیکارم!…
مقایسه
….به مَرمَر،
بیشتر می ماند،
تا به اطلسی!
و راه رفتن اش،
یادآورِ آهوانی ست که هرگز،
بیم صیاد نداشته اند.
***
باید،
گذری داشته باشد این آهو،
به سرزمینی که در آن
صدایِ تیر،
خواب ِآهوانش را،
آشفته کرده است…
حرف آخر
شعر آخر را
هیچ کس نسروده است.
***
بهمنی که دیروز
آنگونه هولناک می غلتید
می توانست نقطه ای باشد
بر پایان این فصلِ مرگ.
و پرنده ای که دیشب
پَر به خون خویشتن شست، می توانست
آخرین قتل جهان باشد
شعر آخر را ـ هنوز
هیچ کس نسروده است.
***
کسی، چه می داند؟
شاید روزی برسد که فقط
گلوگاهِ سیب را بدَرند
و فجیع ترین جنایت
بر گرفتن پوست باشد،
از خیاری سبز!…
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۱۱