چند شعر از عسگر آهنین

همخواب خیال
—————-
پرده ها را می کشم
تا ستارگان مرا نبینند
چراغ ها را خاموش می کنم
تا شرم از میانه برخیزد
آنگاه با خیال تو همخواب می شوم
۲۸ فوریه ۲۰۱۵

 

واژه های پنهانکار
——————
برای درک هر آغازی
باید آن را از پایانش نگریست

پایان عشق پنهان، نیز
همانند آغازش
در سکوت می گذرد

در سایه ممنوعه ها
واژه ها چقدر پنهانکارند
۲۶ فوریه ۲۰۱۹

 

کشوها
———
کشو ها را باز می کنم
نامه ها و عکس های قدیمی را
می بینم
چقدر چهره ها دورند
چقدر فرق کرده اند
چقدر لحن نامه ها عوض شده است
کشو ها را می بندم
خاطراتم را بر می دارم
به کافه ی محلّه مان پناه می برم
۲۵ فوریه ۲۰۱۵

 

اینروزها
———
چه روزهای بدی
حتی کلاغ هم
برای ساکنان گورستان
آواز نمی خواند

گاهی سکوت
چه وزن سنگینی دارد

۲۴ فوریه ۲۰۱۶

 

خوُد خوُدگرایی!
——————
من با خودم رفتم کمی در شهر گشتم
در کافه ای با خود نشستم، قهوه نوشیدم
خود گفتم و ُ خود هم شنیدم
در بین صحبت با خودم گاهی جوُکی گفتم
تکراری و بی مزه بود
ناچار لبخندی زدم، اما نخندیدم
یک ژاکت خوشگل برای خود خریدم
-خود هم تعجب کردم از این دست و دلبازی؟-
با این همه، از خود تشکّر کردم وُ با خود به خانه بازگشتم
این بود، با خود، سرگذشتم!
۲۳ فوریه ۲۰۱۳

پیامی از دور

اگر سراغ موج شکن رفتی
یادت باشد
سلام مرا هم
به فانوس های دریایی برسانی

اگر به قایق بی سرنشینی برخوردی
که بازیچه ی امواجست
به شاعری بیاندیش
که تندباد حوادث
او را به ساحل غربت راند

اگر سراغ موج شکن رفتی
دستی برای کشتی مسافری تکان ده
که راهی سواحل دور است
۲۲ فوریه ۲۰۲۰