شش شعر کوتاه از عسگر آهنین

هذیان
——-
هیچ چیز این جهان
به شکل دلخواهم نیست
یا من به شکل دلخواه جهان نیستم

نشسته ام سر راهی
با باد حرف می زنم
و باد
واژه هایم را
به شکل حروفی از هم پاشیده
به چهره ام می پاشد

مخاطب خود می شوم
مخاطبی که سخن را
تجزیه می کند

هذیان می گویم
یا با هذیان گفته می شوم؟

سخن چقدر بی معنا می شود
وقتی که از زمان و مکان
بیرون افتاده باشی

شاید رساترین زبان
برای گفتن چیزی که گفتنی نیست
همان زبان سکوت است؟
۲۵ مارس ۲۰۱۵

 

چیزی بگو

چیزی بگو
تا واژاه های تو
پل رنگین کمان شود
از بام خانه ات
تا بام خانه ام

چیزی بگو
که سخت دلتنگ ام
۲۴ مارس ۲۰۲۰

 

واژه ی همیشه بهار
—————-
بهار که می آید
شاعر به فکر فرو می رود

کدام واژه
بر سینه ی سپید کاغذ
تبدیل می شود به گل سرخ؟

شاعر به “عشق” می اندیشد
۲۴ مارس ۲۰۱۷

 

به قدر یک بوسه
——————
به قدر یک بوسه
موهایت را
بر چهره ام رها کن
تا جوانه ها
به گُل بنشینند
۲۲ مارس ۲۰۱۵

چشم های سخنگو

دلم نمی خواهد
از روی دست کسی بنویسم

دلم نمی خواهد
از روی گفته های کسی بنوبسم

تنها دلم می خواهد
یک بار هم شده، از نزدیک
در چشم های تو مکثی کنم
تا گفته های چشم های سخنگوی تورا بنویسم
۲۰ مارس ۲۰۱۹

بدرقه ی مرغ های مهاجر
—————————-
بهار که آمد
بدرقه ی مرغ های مهاجر
از آبگیر ها و ُ تالاب ها
آغاز می شود

سرمای زمستان که سر آمد
آن ها به موطن خود بر می گردند.
۲۰ مارس ۲۰۱۵