مهدی استعدادی شاد؛ کام‌جویی سوژه‌ی شکست‌خورده

 

مهدی استعدادی شاد؛

کام‌جویی سوژه‌ی شکست‌خورده

 

فرهنگ کسرایی، دوست و یار تازه از دست شده‌ی ما، در سال ۲۰۱۶ (۱۳۹۵) دفترچه‌ای را به همت خود چاپ کرده است. او تأکید ورزیده که این انتشار به دور “از همکاری و پشتیبانی هیچکس” بوده که او میان دوستان منتشر کرده است.

این دفترچه منگنه شده، که به خاطر نداشتن شیرازه و صحافی خود را از کتابچه تفکیک کرده، نام “پاره داستان‌ها” را به عنوان قالب بر خود دارد. خود را “تن‌کامگی‌های بی‌پروا” نیز نامیده است. در شناسنامه معادل آلمانی Kühnes Erotikon را هم برای توضیح منظور خود درج کرده است.

اگر فرهنگ کسرایی را در زمینه‌ی دوستی و معاشرت می‌شناختید، از همان اول آشنایی یک نکته را متوجه می‌شدید. این که به خاطر خودویژگی‌های شخصیتی، می‌بایستی از همان آغاز کار سلام و علیک روادار و بردبار باشید تا از پس باشندگی خاص او برآیید. یعنی به خاطر نامتعارف و غیر معمولی بودن رفتارش، فوری رابطه دوستی و مراوده را قطع نکنید. البته این رواداری و بردباری و پذیرش غیر معمولی بودن وی، بدین خاطر نبود که وی شخصیتی ناهنجار و بی‌معیار داشته یا حتا خدای ناکرده آدم عوضی بوده است. نه! به هیچ‌وجه!

فرهنگ کسرایی، آدمیزادی خاص خودش بود. ویژگی که بعدها می‌دیدی بسیار هم مطبوع است. چون اصلاً ریاکار و ظاهرنما نبود. آدمی مهربان، متین و محترمی بود. اما هیچ‌گاه آنطوری با کسی قاطی نمی‌شد که صمیمیت را با لودگی و لیچارگویی و لات منشی عوضی بگیرد. اگرچه بذله‌گو و اهل طنز بود و نیز طعنه می‌زد. اما این واکنش‌ها، همیشه در دایره حرمت‌گذاری و ادب باقی می‌ماند و به ابتذال و ولگر شدن Vulgär نمی‌انجامید.

او به ساده‌لوحی و هرزه‌گویی هرگز متوسل نمی‌شد تا تحت لوای شوخی، حرف‌های جدی دلش را به کسی بزند؛ تا اگر طرف شاکی شد بگوید شوخی کردم.

در سخن جدی انتخابی داشت که هنگام بیان و شنیدنش، کسی از در “شوخی” فرار نکند. او آن چیزی نبود که بهش در آلمانی ordinär می‌گویند: اُوزگل دهن دریده.

پس همین صفات وی را باید دقیق بشناسیم و به خاطر بسپاریم تا متکی بر پیشزمینه­ای مناسب با اثر او روبرو شویم. “تن‌کامگی‌های بی‌پروا” اثری است که از همان شناسنامه‌اش طلب می‌کند که مخاطب رواداری و تولرانس خود را فعال سازد تا بتواند با رفتار زبانی و شیوه‌ی بیانگری فرهنگ کسرایی کنار بیاید.

اصلاً صبوری پیش شرط هر مخاطبی است که سراغ آدم‌هایی می‌رود که به آزمایشات هنری و ادبی دست می‌زنند. و فرهنگ کسرایی اهل آزمایش بود و طرح نو درانداختن. طرح او در این نکته نهفته است که در زمینۀ بیان لذتجویی­های خود جرأت به خرج دهد. بی آن که به ورطه پورن گرافی در غلتد.

میل آزمایش و دست زدن به نوآوری، وسوسه‌ای بوده که فرهنگ کسرایی همیشه با خود داشته است. او بازیگری بوده است که با ادا و اطوارهای اغراق آمیز چهره و دست و پا روی صحنه می‌خواسته حس و درک و دریافت عمیق‌تری را به تماشاچی منتقل کند. یا وقتی که بعنوان ادبیاتچی آزمایشگر شعر و یادنگاره و داستان می‌نوشت می­خواست خودویژگی خویش را به مخاطب یادآور شود. از این رو در استفاده از کلمه­ها و نگارش املایی خاص از نثر معیار و نحو متعارف فرا می­رفت تا متفاوت بودن ادبیات خود را گوشزد کند.

بنابراین در همان شناسنامه‌ی “تن‌کامگی‌های بی‌پروا”، اگر اهل ادبیات و مخاطب نوآوری‌های ادبی می‌بودی، متوجه می‌شدی که وی به جای “قطعه‌های ادبی” معادل “پاره داستان” را به کار بسته یا به جای “اروتیک” فرهنگی کلمه‌ی فارسی “تن‌کامگی” را نوشته است.

در همین اثر همچنین نمایان می‌شود که فرهنگ در اثر مطالعه‌ی شاهنامه‌ی فردوسی میل دوری از کلمات معرب را یافته است. اصلا دارد به فارسی‌نویسی به‌دور از واژگان عاریه‌ای عربی نزدیک می‌شود. خواهیم دید که در برخی از قطعه‌هایی اثر یاد شده از کلمه و افعالی بهره برده که در چارچوب واژگان شاهنامه‌ای قرار دارند. پس برای شناخت منبع و دستگاه ارجاعی، باید آن اثر حماسی را در نظر گرفت و به معنایش رسید.

منتها فرهنگ کسرایی به رغم تأکیدی که بر متفاوت بودن خود از بقیه داشت و آن را مدام در فعالیت خود  در نمایش و نگارش یادآور می‌شد، در بسیاری از چیزها با ما اشتراکاتی داشت.

او یکی از افراد “نسل خاکستری” بود که در واقع به خاطر شکست یک جنبش آزادی‌خواهانه و نیز به علت پیروزی رژیمی استبدادی بر انقلابی که می‌خواست طلیعه عدالت و آزادی باشد، سوخته بود.

نسل خاکستری، پس از یک آتش‌سوزی فراگیر، آن نسل جوانی بود که بین ۲۰ تا ۴۰ سالگی به بهمن ۵۷ رسید. سپس سرکوب فاشیستی یک خودکامگی مذهبی را به جان چشید. نسلی که نیمی از عناصر خود را در کشت و کشتارهای خیابان و زندان به وسیلۀ حزب‌الله خمینی‌پرست از دست داد. نیمی را وادار به کوچ و تبعید دید.

فرهنگ، حامل درد مشترک با هم‌نسلان، به دسته دوم تعلق داشت. اوکه از ایران با داشتن میل عدالت و آزادی خارج شد. یعنی به آلمان آمد و قصد تحصیل دانشگاهی کرد. اما در میانه راه آن را رها کرد و به طور حرفه‌ای به سمت معشوق خود “الاهه‌ی هنر” رفت. در عرصه‌ی نمایش و نگارش فعالیتی چند دهه‌ای را پی گرفت. اهل فرهنگ‌ورزی بود و فقط در دوره کوتاهی با دانشجویان هوادار سازمان چریک‌های فدایی خلق (اقلیت) هم‌پا شد و سمپاتی داشت.

مثل برخی از فعالان اجتماعی، فرهنگ کسرایی خیلی زود دریافت که گره‌های جامعه ایرانی با اقتدار سیاسی سازمان‌ها و احزاب باز نخواهد شد. ایران نیاز به کار فرهنگی و تربیتی دارد تا اساس رفتار و باورها مورد پرسش قرار گیرند و بازبینی شوند. به جز همکاری با گروه­های تیاتری، در فرانکفورت “رادیو صدای آشنا” را بنیان گذاشت تا به سهم خود بدین وظیفه پاسخ دهد. منتها این آگاهی و نیز خودآگاهی که “نسل خاکستری” بدان دست یافت از دل پیروزی جنبش اجتماعی بیرون نیامده بود.

فعال اجتماعی ترقیخواه بایستی در ایران شکست می‌خورد تا دریابد با کسب قدرت سیاسی توسط گروه مطبوع و مطلوبش مسئله اساسی حل نخواهد گشت. بنابراین بی علت و  بیهوده نبود که پشتوانه فعالیت و افکار فرهنگ کسرایی را زیرمجموعه‌ای از سوختگی فاعل شناسایی (سوژه) در تاریخ معاصر دانستیم. چرا که با تجربه‌ی سوختن در جوانی به سراغ تئاتر و راه انداختن رادیو محلی (فرانکفورت) و نوشتن داستان (گسست) و نگارش  یادنگاره‌های (تن‌کامگی‌های بی‌پروا) رفته است.

در هر حالت در عنوان اثر یک اشاره دیگر نیز خوابیده است. به جز تن‌کامگی، که فرهنگ آن را معادل Erotik آورده، در صفت “بی‌پروا”یی نیز رمزی خوابیده است که آن را فراتر از مترادف‌های معمولی مثل “بی‌ترس” و “شجاع” می‌برد.

بی‌پروایی که فرهنگ کسرایی در این قطعات ادبی و به قول خودش “پاره داستان‌ها” تعریف و کرانمند می‌سازد، از جنس معمول شجاعت خرکی و نترسی از سر نادانی نیست.

او دل به دریا زده است تا از معیارهای معمولی اخلاق ما را بیرون برد و از حسیات کاملاً شخصی در بخش ممنوعه‌ها و روایت‌های سانسور شده و مسکوت بگوید. او خود را به آب و آتش زده است تا نشان دهد که در روایت خصوصی از تجربیات کامجویانه و اروتیکی چه میزانی از حالات غم و شادی نهفته مانده است.

در اصل و اساس این جامعه اسیر ایدئولوژی مذهبی مردسالار است که نگاه زشت و زمختی به لطافت و ظرافت می‌اندازد. بطوری که هماغوشی روح‌افزا و فرح‌بخش را به صحنه‌ی یورش و تجاوز نکره حشری به ماده‌ی تسلیم شده و به دام افتاده بدل می‌سازد.

فرهنگ کسرایی دوست نازنین ما، آری به پای آن عزم و جزمی رفته تا از مردپرستی احمقانه و از عادت‌های لانه کرده در بطن جامعه افسون‌زدایی کند. اصلاً آن را رسوا سازد و بگوید که این راه و رسم سرانجام و عاقبت خوشی ندارد. ارضای خاطر ناشی از رابطه‌ی جنسی، بواقع اگر حاصل توافق و تفاهم دوطرفه نباشد، یک پول سیاه نمی‌ارزد. سرانجام این احلیل‌مداری رذیلانه باید ملغا شود.

البته “تن‌کامگی‌های بی‌پروا” فقط از هماغوشی دو نفره روایت نمی‌کند. فرهنگ، در لحظه‌هایی از این قطعه‌های ادبی، از خود ارضایی نیز می‌گوید. گرچه خیال تحریک شده و تن به حرکت افتاده را ناشی از اندیشیدن به معشوقی غایب می­داند.

در هر حالت، پیش از آن که با برخی از این قطعات ادبی بطور مشخص روبرو شویم، این برداشت کلی را از اثر یاد شده اعلام نماییم. این که فرهنگ محجوب (و حتا خجالتی ما) دست به بی‌پروایی هنرمندانه‌ای زده و تابوشکنی کرده است. زیرا “نامه”ای  فراهم کرده که از ماجرای تولید مرواریدهای خیس و لزج می‌گوید. گرچه قدما در گذشته نامه را همان کتابی می­دانستند که به روایت‌ها و حدیث نفس‌های قلندران و پهلوانان و عیاران اطلاق می‌شده است. منتها در روند تغییر و تحول موضوع روایت، استعارۀ مروارید آن محصولی شده که از کارخانۀ میان کشاله‌های سراینده بیرون آمده است.

بواقع فرهنگ کسرایی، حجب و حیای خود را با کمک میل و تمنای نوآوری ادبی کنار زده است تا ما را با درونی‌ترین احساسات و تجربه‌های تلخ و شیرین خود روبرو سازد؛ و البته به خوانش من تجربه‌هایش بیشتر تلخ هستند تا که شیرین باشند.

البته تلخی یادشده نیز به اشتراکات نسل سوخته و خاکستری برمی‌گردد که در دنیای نامطبوع و عشق‌ستیز زیر نعلین ملایان وادار به زیستن بوده است. بدون شک سرنوشت ما را نیت مرد نکره و ضد عشقی رقم زده است که از سه‌گره‌های چهره‌اش بیزای و نفرت باریده است. تمثال آیت‌الله خمینی را که در یاد دارید؟

منتها این تلخی زندگانی وقتی زهرناک می‌شود که یک نسل سوخته نمی‌تواند برای روایت دل‌شکستگی‌های خود مخاطب درخور بیابد و انتشار حرفش و حدیث نفس‌اش بی‌مخاطب می‌ماند. آن اشاره شناسنامه‌ای اثر تن‌کامگی‌های بی‌پروا به نبود “همکاری و پشتیبانی هیچکس” در واقع به این “قوز بالای قوز” ناگفته ربط دارد. ما سال‌های بسی سیاه و ناگواری را زیسته‌ایم. کافی بود کمی عاشق‌پیشه هم باشید! آنوقت وضعتان می­شد نور علاء نور!

باری. فرهنگ کسرایی در “تن‌کامگی‌های بی‌پروا”، حروف‌چین کلمه‌ها و جمله‌هایی است که گاهی پشت سر هم ادا می‌شوند و گاهی از پلکان سطرها پایین می‌آیند تا به صورت یک قالب به سرانجامی برسند. این قالب‌ها، قطعه قطعه‌بندی شده، نشانگر ماجراجویی‌های سوژه‌ای دلسوخته و بی‌آتیه هستند که حتا در ارضای جنسی نیز آن خوشحالی و شعف لازم را به دست نمی‌آورد: حتا اگر رستگاری‌اش، خوشحالی کوتاه‌مدت باشد یا خوشحالی‌اش، رستگاریی لحظه‌ایی.

 

حکایت‌های فرهنگ کسرایی از چهارگوشه‌ی رختخواب، چه به طور دو نفری و چه تنها، از کشش و کنش و تناقض دو جنس مخالف می‌گوید این که انسان جنسیت دار، فرد کاملی نیست. بنابراین ارضا گشتن را در دیگری (جنس مخالف یا یار هم‌جنس) می‌جوید و دنبال نیاز تکامل خود می‌رود.

در این لحظه‌ها به یاد کمدی‌های آریستوفان می‌افتم. او که در تاریخ فلسفه در شمار اولین افرادی بوده که انسان را در شکل ازلی و متکامل خود دوجنسیتی دیده است. وی تمام مشکلات زندگی را در این خلاصه می‌دیده که زن و مرد از کالبد یک انسان دو شقه شده، تن یافته و این دوری و دوپارگی سرآغاز تمام غصه‌ها و حسرت‌ها گشته است.

این غم و غصه و حسرت و تمنا، پس‌زمینه‌ی یک صحنه را زیبا می‌سازد که قهرمانان نمایش زندگی با تن خود مشغولند. این خود می‌تواند یک شخص باشد یا دو شخص. ولی در هر حال شرمگاه، آلت تناسلی و مراکز تحریک‌شونده آدمی زمین‌های مین‌گذاری شده‌ای هستند. چرا که فاعل شناسا هم باید در آن اطراق کند و هم از آن فراتر رود تا به ارضای خاطر برسد. از تن و تنانگی کام گیرد و خوشحال گردد.

به قول ژرژ باتای Georges Bataille در “اروس مقدس” Der heilige Eros، اروتیسم گرچه اصلی‌ترین پایه زندگانی نیست، چون به زغم او کار کردن مهم‌تر و حیاتی‌تر است، اما پیچیده‌ترین حس و حالی است که تن آدمی تولید می‌کند یا در پی تولیدش است. همین پیچیدگی به گره‌ای برای ذهن بدل می‌گردد که چگونه باید مسایل‌اش را حل نماید.

ما در واقع وقتی شرمگاه را حس می‌کنیم، یعنی وقت به خود دست می‌کشیم، یا شرمگاه را تماشا می‌کنیم به وقتی که با دیگری لخت و عور روبرو هستیم، به فعلی جان می‌بخشیم. فعلی که باید “ترمز”اخلاقی نام گیرد زیرا ما به فعل “شرم کردن” یا “شرم ورزیدن” جان داده‌ایم. اما هنگامی که به ترمز دست نمی­بریم و فراتر می­رویم، معیارهای دست و پاگیر و لذت‌ستیز اخلاقی را پشت سر گذاشته­ایم. آنگاه به لذتی می‌رسیم که در فراغ‌بالی و سبکی‌اش دیگر نیاز به داشتن اخلاق را نالازم و دردسرساز می‌دانیم.

فرهنگ کسرایی در این نگاه خاص خود به “شرمگاه” به چالش با خشکه مقدسی مؤمنان خشک و بی‌انعطاف برمی‌آید. فرقی نمی‌کند به هر حال که شرمگاه از آن زن باشد یا از آن مرد. در هر صورت ما را در بچگی آموزش داده‌اند که آلت خود را بپوشانیم. چون در غیر این صورت شرمزده می­شدیم.

این شرمزدگی حتا وقتی صورت می­گرفته که در جهان جز آدم و حوا کسی نبوده است. اما انگاری آنجا نیز به برگ انجیری نیاز می‌رفته است. از این رو افسانه‌های آفرینش ادیان ابراهیمی همواره تبلیغ حجاب کرده‌اند. در حالی که پوشش آلت یک معنایش دوری از طبیعت آدمی است.

بواقع مذهب وقتی در اذهان رسوب کرد دیگر خود را بی‌نیاز می‌بیند که ضد و نقیض‌گویی‌های بی‌منطق خود را حتا توجیه کند. والا لزوم حجاب آدم و حوا را در آغاز آفرینش جور دیگری غیر از بی منطقی نمی­شود توضیح داد. به هر حالت، با آن تقدس‌نمایی و در عین حال تکفیر مدام آلت تناسلی، آن‌گونه که ادیاب ابراهیمی در آیین‌های خود عملی می‌سازند، انسان جوامع قدیمی و جدید را با یک دوگانگی دردسرساز و گیج‌کننده روبرو کرده است.

فقط ادبیات است که به لطف سحر شعر و یا جادوی نثر می‌تواند به این حیطه‌ی ممنوعه نزدیک شود که متن مذهبی تأویل و تفسیر و تعبیر آن را در انحصار خود می‌داند.

فرهنگ کسرایی با آن زدایش از زمختی، ناگواری و بی‌ادبی دانستن گفتن از اسم‌های آلت تناسلی در واقع به نبرد با تفاسیر بنیادگرایانه از سکس و تن و کامجویی برخاسته است تا به آن‌ها تعاریفی لطیف و ظریف دهد و از تنهایی و تناقضات غم‌انگیز و تراژیک آدم خاکی پرده برگیرد.

او در پشت جلد همین اثر “تن‌کامگی‌های بی‌پروا” قطعه زیر را آورده که می‌تواند ما را به سمت خوانش قطعه‌های درون اثر ببرد:

من مرگم از پستان‌های توست

نه که شیرم داده باشی

که شیرت دادم با خروشم از خراش چنگالت

تا کام‌ات را از گلویم درکشی

چند چکه‌ی سرخ و سفید بر نافت می‌ماند

از پس آن روز که مرا رهسپار خواهی کرد؟

پیش از آن که شما را با خوانش خود از برگزیده‌های اروتیکی فرهنگ روبرو سازم، می‌خواهم برای لحظه‌ای بر همین قطعه پشت جلد مکثی کنم. چون فکر می‌کنم که او در این قطعه منظور خاصی را به چند معنا گنجانده و نوعی چکیده کلام و لُب مطلب را برای تفسیر ما خاطرنشان کرده است.

در واقع الان که این جملات را می‌نویسم، دلم می‌سوزد که چرا در زمان حیاتش این نوشته را بدو نرساندم. گرچه رئوسی از نکات خوانش خود را به طور شفاهی در آن دیدارهایی که داشته‌ایم به او گفته بودم. اما شفاهیات کجا و متن کتبی تأمل شده کجا!؟

حال اما فرهنگ کسرایی کار خود را کرده و به قولی الک خود را آویخته است. او متنی را به ثبت رسانده است. حال مسئله به گردن مفسر و مخاطب است که یادنگاره‌های او را با خوانش خود تکمیل کنند.

چالش کسرایی را با ایدئولوژی رسمی و با اعمال سانسوری که رژیم علیه ادبیات و آزاد نوشتن انجام می‌دهد، در همان سطر اول می‌توان یافت. وقتی از پستان می‌گوید و آن را زیر واژه کلی مترادف و نادقیق “سینه” نمی‌پوشاند. این آزاد فکر کردن و نوشتن ادامه دارد. وقتی مرگ خود را به “پستان‌ها” وصل می‌کند. سپس “شیر” را با معنایی جدید رو به روی ما قرار می‌دهد تا تداعی معانی کند. چون که ما هم از پستان مادر شیر نوشیده، کودکی را پشت سر گذاشته و به بلوغ جنسی رسیده‌ایم و هم حالا با آن بلوغ جنسی دست به کار گشته و شیر خود را تولید می‌کنیم. “شیر”ی که به قول قدما همان شیره‌ی جان است. فرهنگ با شعبده‌ای که در سطر سوم می‌کند، یعنی با نوشتن این عبارت “که شیرت دادم و با خروشم از خراش چنگالت” روند تکامل خود را در مصرف و تولید شیر نشان می‌دهد.

او به واقع اکنون شیر وادیه گشته است که دارد از شیر مادر و گذر از طفولیت و رسیدن به بلوغ جنسی می‌گوید. شیری که در بلوغ مرد با تولید اسپرم و آب منی همراه است و نشانه رشد و تناوردگی می‌شود.

در واقع این فعل آلمانی entwickeln را باید در فارسی به تن‌آوردگی و پیکره‌بخشی به رشد تن ترجمه کرد که به خودی خود گویا هست. شما این به حاشیه رفتن‌ها را از سر بی‌مهری بیهوده نخوانید. چراکه گاهی تا این‌جا برخی از اسم‌ها و فعل‌ها را به زبان آلمانی هم‌آورده­ایم. برای این کار البته منظوری داشته­ایم.

در واقع این جا به زمینۀ تحول فرهنگی در میان ادیبان و ادبیات خود اشاره داریم. این که با سرگذشت نسل خاکستری – یعنی پس از زرد و خوردی که ما با ارتجاع حاکم ایران داشته و در دوره‌ای تاریخی شکست خورده‌ایم – دیگر دانستن یک زبان بیگانه برای تحول ادبی و فرهنگی کفایت نکرده است.

قدیم‌ها، از دورۀ نیما و هدایت تا انقلاب ملاخورشده‌ی اسلامی، دانستن یک زبان بیگانه چاره‌ساز و کارگشا بود. این گونه دامنه ادبیات فارسی را توسعه داده بودیم.

اما از انقلاب ۵۷ به بعد، دیگر به جای دانستن و بلد بودن زبان بیگانه، دانستن فرهنگ دیگران لازم است تا ما خود را هم‌پای کاروان پیشرفت جهانیان سازیم و به طبعش ادبیات خود را روزآمد و مترقی سازیم. در واقع پذیرش جنبش‌های اقلیت‌های اجتماعی که از هواداران محیط زیست، حق زنان، دگرباشان و حقوق بشر تشکیل می­شود، خبر از همراهی ما با کاروان پیشرفته‌ی جهانیان می‌دهد.

داشتم به قطعه ادبی پشت جلد اشاره می‌کردم که به “شیر” در زبان فارسی معنای تازه‌ای بخشیده است. ما در فارسی شیر را دست کم به سه معنا به کار برده‌ایم. یکی، شیر در بیابان، یکی دستگاهی که آب از آن می‌آید و چکه می‌کند و دیگری شیری که می‌نوشیم تا از بچگی به نوجوانی برسیم. آنگاه ما را به اصطلاح از ” شیر” می­گیرند و تغذیه ما تغییر می­کند.

فرهنگ کسرایی در متن خود از شیری که در کودکی از پستان‌های مام نوشیده به پستان‌هایی می‌رسد که او را به اوج رسانده‌اند و می‌دانیم که همیشه پس از هراوجی، سقوطی در کار خواهد بود و سپس مرگی. اما قبل از مردن، در هنگام تن زدن به تن دیگری و عشق، جان آدمی در مرد شیری تولید می‌کند که هنگام ارضا شدن جاری می‌گردد و گاهی به چشم می‌بینیم که “چند چکه‌ی سرخ و سفید بر نافت می‌ماند / از پس آن روز که مرا رهسپار خواهی کرد؟”

باری. فرهنگ کسرایی، در اثر یادشده، ۵۲ قطعه کوتاه و بلند را با ستاره­هایی که در جای عنوان نشسته­اند از هم تفکیک می­کند. و هر بار بی پروایی خود را با روایت از لذت و تن کامگی­هایش نشان می­دهد.

در اینجا نمی­خواهم با خواندن و تاویل تمام قطعه­ها از لذت خواندن شما بکاهم یا در تفسیر شما دخالت کنم. اما اگر به برخی از آنها اشاره نکنم و نکته­هایی را یادآور نشوم، سهم خود را در حق مطلب دوست ادا نکرده­ام. دوستی که با او شباهت­های چندی را داشته­ام.

هر دوی ما پس از کالج در شهر گیسن آلمان، سراغ تحصیل در رشته­ماشین­های افزار رفته­ایم. ولی سپس به تحصیل در رشته ادبیات و بسوی هنر و زیبایی شناسی تغییر مسیر دادیم. برغم عشق به زنان هموطن، هر دو به سال­ها با بانوان دیگر کشورها زندگی مشترک داشته­ایم. از جمله او دهسالی با زنی یونانی و من با زنی از ترکیه زیر یک سقف نفس کشیده­ایم.

این انتخاب­ها فقط تصادفی نبوده است. ما به فاصله نیاز داشتیم تا به بحران زندگی­ جمعی­مان بیندیشیم. بحرانی که پس از انقلاب سال پنجاه و هفت و پیدایش رژیم احلیل مدار روحانیت شیعه بوجود آمده و اساس رابطۀ انسانی و برابر میان زن و مرد ایرانی را زیر سوال برده بود. کم نبودند و کم ندیدیم زنانی را که با تجربۀ یک فاشیسم مردسالار به تمامی مردان سوظن داشتند.

همچنین بخاطر خود ویژگی­های جامعۀ ایرانی در صدسال گذشته، فاعل شناسا رابطۀ پیچیده­ای با مفهوم انقلاب داشته است. بطوری که آن پیچیدگی باعث واکنش­های متفاوت و گاه مختلفی نسبت به مفهوم یادشده گشته است.

منتها نگاه به تاریخ، اگر که جانبداری دسته­بندی­های سیاسی را کنار ­گذاشته باشد، نکته­ای را روشن می­سازد. این که شکست انقلاب سیاسی مبتنی بر آرزوهای جُنبش مشروطه فقط پیامد منفی نداشته و به پیدایش آلترناتیو در زمینه دیگری یاری رسانده است.

چنان که باعث بروز انقلاب ادبی­ای گشت که با ایده و آثار نیما یوشیج و صادق هدایت پدیدآمد. انقلاب ادبی در واقع پاسخی به پرسش زمانه بود. در فردای شکست جُنبش مشروطه برای مسیر اندیشۀ ترقیخواه راه را باز کرد. جبران انسداد سیاست­ورزی فعال اجتماعی، به تثبیت نگرش مُدرن در عرصه زیبایی شناسی انجامید. با انقلاب ادبی رفتار و تلقی تازه­ای از شعر و داستان شکل گرفت که به جهان بینی­های جدید امکان حضور داد.

لیکن در فردای انقلاب ضد سلطنتی سال ۵۷ نیز دوباره روند مشابهی شکل گرفت. اینبار گرایش به تحول اجتماعی قربانی­ای بود که خلیفه و “حزب، فقط حزب الله” را فاتح و چیره بر سرنوشت خود دید. مهمترین پیامد چنین ذلت و شکستی، تاوانی بود که زنان به سال­ها پرداخته­اند.

شعار “یا روسری یا توسری”، حرفی انتزاعی نبود. واقعیّت را دستکاری کرد. دامنه تحرک و زندگی زنان را محدود  و حجاب­هایی را تحمیل ساخت. زیرا فاتحان جنگ بر سر قدرت سیاسی، با دستکاری در چرایی و چگونگی نهادهای مدیریتی، خواب و خیال قشری مرتجع را به قانون اساسی کشور بدل ­ساختند. مقرراتی که به زنان پوشاک اجباری را حُقنه و باقی حقوق طبیعی شان را نفی می­کرد.

رژیم حاکم بخاطر خودپرستی انسان­های حقیری که ابواب جمعی بنیادگرایی­اش را می­ساختند، یعنی مثلث اُملان و اُوزگلان و اوباش، در آغاز روند تثبیت خود رقبا را با انگ انحراف جنسی و رعایت نکردن حلال و حرام مذهبی از صحنۀ سیاست حذف کرد. سپس از تجاوز جنسی به دختران باکره برای محروم ساختنشان از “بهشت” استفاده کرد. وقتی که قرار بود آنان را بعنوان زندانی سیاسی به جوخه­های اعدام بسپارد. چون عقدۀ چرکین ترس مرد از آزادی جنس مخالف و نیمه دیگر میداندار شده بود.

لیکن، بااین رذالت حاکم، طبیعی بود که سپس واکنشی برانگیخته شود. واکنشی که با چیزی جز لزوم انقلاب جنسی قانع نخواهد شد. الزامی که از همان نخستین تظاهرات زنان علیه حجاب اجباری، قلب محافظه­کاری غالب را نشانه رفت.

آنجا محافظه کاری به هدفی برای شلیک بدل شد. زیرا الگوهای مردسالارانه جان و جنم سکسوالیته­اش را همچون رفتاری تجاوزگر، یکجانبه، بی ظرافت و لطافت تعیین می­کرد. نوعی سکس “کثیف”، آنگونه که در زبان­های فرنگی خوانده می­شود، خود را به عنوان اخلاق درست،  حلال و متعارف معرفی ­نموده است.

منتها، به مرور زمان و بخاطر افشاگری­های منتقدان و مصلحان اجتماعی، دیگر آن برداشت کثیف از رفتار جنسی به تُف سربالا بدل شده است. چون حالتی مسخره و خود افشاگرانه به خود گرفته است. کافی است نگاهی به فیلم و سریال­های تولید شده در ایران بیاندازید که از زیر دست یکی از فراگیرترین دستگاه­های نظارت و سانسور بیرون می­آید.

امروزه بیش از هر روز پیش، سلیقۀ تحمیلی حکومت بیهودگی و چندش­آوری خود را نمایان می­سازد. مسئلۀ تحمیل مستمر حجاب اجباری را بر اکران سینما و صفحۀ تله­ویزیون بنگرید که زنان حتا در رختخواب و در خانه نیز بطور محجبه ظاهر می­شوند. این اجبار دیگر چیزی جز یک دروغ شاخدار نیست. چون هیچ زنی در ایران با حجاب به رختخواب نمی­رود. حتا زنان بیت رهبری.

از سوی دیگر فشار حکومتی به زنان، به گره­گشایی در رفتار اجتماعی و رابطه­ی جنسیت­ها نیز انجامیده است. آنچه در شهرهای بزرگ بدان رواج ازدواج­های سفید گفته می­شود. خودآگاهی زنانه در این میان نقش تعیین کننده را بازی می­کند.

بنابراین ما در دوره پسا انقلابی و تثبیت خلافت خلیفه، شاهد چالش انقلاب جنسی بر علیه سکسیسم فالوس محور بوده­ایم که برای جامعه الگوهای جدید رفتاری مطرح ساخته است. وقتی خلافت خلیفه پا بر حق حاکمیت مردم گذاشت، خواسته یا ناخواسته، رقیب سیاسی آشتی ناپذیر خود را آفرید. رقیبی که چیزی جز گرایش به تعادل قانون و نفی تبعیض جنسی علیه زنان نبوده است.

این بار شکست سیاسی جُنبش اجتماعی در برابر نظام خلیفگانی، در زمینه احقاق حق زنان و انقلاب جنسی ببار نشسته و به آلترناتیو و راه چاره بدل شده است.

“مرد و مردانگی” اگر می­خواهند همراه کاروان رهایی و ترقی خواهی جنس دیگر و زنان شود، بایستی به عادت­های موروثی و نظام ارزشی مردسالار نگاهی انتقادی کنند و بر پایه معیارهایی تازه رفتار خود را سامان ­دهند.

این پیام تاریخی را فرهنگ کسرایی در نویسندگی خود گرفته است. چون با نگاهی بدور از ابزار سازی زن، به بیانگری و آفرینش ادبی خود سر و سامان داده است. او در “تن کامگی­های بی پروا” نشان می­دهد که بسمت تصحیح عادت­ها و تعریف نظام ارزشی روزآمد قدم گذاشته است. او همچون سوژه­ای شکست خورده در فردای پیروزی حزب الله یاد گرفت از شکست خود آگاهی بسازد و بر اساس آگاهی جدید دنبال کامجویی رود.

حال زاویه دید خود را نسبت به سرگذشت فرهنگ کسرایی تغییر دهیم. از جامعه شناسی رفتارش بسوی ذوق شناسی کار ادبی یا بقولش تولید “پاره داستان” برویم.

در پیش از مطالعۀ شاهنامه توسط فرهنگ و از برداشت­های واژگانی­اش گفتم، حالا به تنفس وی در فضای شعر نو توجه را جلب می­کنم. وقتی که به این گوشه از شعر درخشان نیما اشاره می­دهم: “… نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک/ غم این خفتۀ چند /  خواب در چشم ترم می­شکند”.

با الهامی روشن از شعر بالا، فرهنگ کسرایی در سومین قطعۀ کتاب خود چنین پایانی را برساخته است که برایم تداعی شعر نیما است. وقتی نوشته: “پستانت بر سینه­ی بیتابم/ پُرکام و ریژ شکمت بر شکمم/ اندام برافراشته­ام مانده به راه، لیک/ آن دو لب سرخ­ترت راه به من می­نماید”.

“ریژ”، یگانه کلمه کمتر آشنا در “پاره داستان” بالای فرهنگ کسرایی است. واژه­ای که در فارسی دور از واژگان عاریه­ای معرب کاربرد داشته و به معنای کام و مراد و هوس است.

حال اگر قرار بود طبق سابقه کّل کّل و جدلی که همواره با هم داشته­ایم پاسخی به “سره نویسی”وی بدهم، به استفاده از اسامی معرب  متمایل می­شدم. بنابراین به حالت شوخی برای رویکرد ادبی فرهنگ کسرایی در فارسی نشانه و لقبی جعل می­کردم. به او می­گفتم که فرهنگ دیگر “ناثر” شده­ای!

البته ناثر را از هوا نقاپیده و بر وزن شاعر جعل کرده­ام. لقبی که می­توانست در “اخوانیات” ما معرف حضور ادبی او باشد. یعنی وی ناثر و نثرنویسی شده که در پی بیان حسیات و تجربیات خود است.

پس از این نامیدن فاعلیت و تشخیص نوع رفتار ادبی کسرایی، این نکته را هم باید در اینجا بیفزایم. این که او در تن­کامگی­های بی پروایش گاهی توصیفی و گاه مفهومی به سراغ اعلام عامل و بازیگر لذت خود می­رود. بطور مثال” اندام برافراشته” در “پاره داستان” (یا قطعه ۳) به معنی تحریک و پاسخ به تمنای هماغوشی با معشوق است. ولی در پاره داستان(یا قطعه ۲) که از تنهایی سراینده روایت دارد، “چلیپا” خوانده می­شود. گرچه در قطعه دیگر و بوقت گفتن از تنهایی مطلق در خلوت و فضایی بسته، همان مچاچنگی است که مخاطب را از خودکفایی ناثر در تن کامگی خبردار می­کند.

با اینحال اشاره اصلی ما به آغاز قطعۀ دوم است. وقتی فرهنگ می­آورد: “در نیمروزی بر آن برکه­ی دور/ به آرامش به پشت بر آب بودم./ چلیپای برافراشته قصد نزدیکی به آسمان را دارد”.

این گوشه از قطعه یادشده ما را به دنیای اساطیری رهنمود می­شود و یاد آور آن روایت دیرینه­ای است که گویا آسمان و زمین به هماغوشی عادت داشته­اند.

منتها اگر قدیم آسمان با نزدیکی به زمین ساعت آفرینش و بارداری را به راه می­انداخته، اینبار فردی زمینی با چلیپایی برافراشته می­خواسته با آسمان نزدیکی کند.

آشنازدایی فرهنگ کسرایی در یادنگاره­هایش، باری فقط به کار وارونگی اساطیر نیامده بلکه در اساس او  روحیه مومنان متعصب را زیر سوال می­برد. مومنانی که نگاهی زُمخت و دور ازلطافت و ظرافت به اندام و آلت جنسی دارند. چون آن را وسیله­ای برای ترساندن دیگری و سرکوب و تجاوز می­دانند.

پشتوانه چنین رفتاری از سوی مومنان این توهم است که می­پندارند در جهان اُخروی تمام عقده­ها و تمناهای جنسی­شان بدون هرگونه تلاش و تاملی پاک و ارضأ می­گردد. برای همین به خود اجازه می­دهند که هر رفتار جنسی نامطلوب خود را با انگ و اتهام فاحشگی سرکوب کنند.

فرهنگ کسرایی وقتی با چنین جماعت بنیادگرایی خود را روبرو می­بیند نه فقط خواب و خیال هپروتی­شان را به سُخره می­گیرد بلکه به عریان­ترین شکل بیزاری آنان از جهان حاضر  را زیر سوال می­برد. بیزاری که در واقع نفی زندگی طبیعی و حذف زنان از مشارکت در لذت جنسی است. زیرا آنجا فقط غریزه و رانش مردانه باید میدانداری کند و بس.

در حالی که فرهنگ کسرایی بدیلی در برابر این روحیه لذت ستیز می­گذارد و از عمل جنسی همچون وسیلۀ تجاوز برائت می­کند و برای آلت جنسی با تبلیغ لطافت و ظرافت اعاده حیثیت می­کند. واقعا کم مانده است که آن استعارۀ “ملوسکی”، که فرهنگ کسرایی برای آلت جنسی به کار می­برد، به بازیچه و عروسکی برای بازی کودکانه تبدیل شود.

بدین ترتیب نمونه­ای از رویکرد و بینش انتقادی به اخلاقیات جسم­ستیز را فرهنگ کسرایی در قطعۀ زیر به نمایش می­گذارد. آنهم نقد اخلاقیاتی که دین مبین اسلام با آن زنان را قربانی فالوس پرستی و احلیل­مداری کرده است. بر این منوال قطعۀ زیر نمایشی را اجرا می­کند که علت و انگیزش مهر و کین ناخودآگاه فرد مومن نیست. زیرا هم به تن و آلت معشوق حرمت­ می­گذارد و هم از اندام خود به دور از حس گناه یا وسیلۀ تجاوز یاد می­کند : “در ین داغترین شب/ تنم پیچیده در پیچ تنت/ غُنچک پستانت/ کنده از شوق، پوست تنم/ نرم و خرام لغزیده­ای/ از شانه­ام آرام تا ملوسکم،/ چکه­ای از من بر ناز لبت/ خیسم از شهد آبِ تنت./ وَ ز پس آن تن پیچی/ آرمیده به ناز نرمینه­ات/ لمیده کردار خسبیده­ام”.

در واقع صفت­های اسم شده­ای چون ملوسک و نرمینه نشانه­ای برای استدلال حرفی است که در تاویل بالا گفتیم. باری. سخن خود را با گفتن از آخرین قطعۀ تن­کامگی­های بی پروا بپایان می­برم.

قطعه به قرار زیر است: من دست­هایم را شسته­ام./ گناه من دیگر عشق نیست/ نه دوست داشتن کسی/ من آزادم حتی از خودم./ مانده­ام پس با جان شیرین و تلخم/ وَ کامی کز تنم می­خواهم/ شهدآبی تازه وَ روان/ به، چه زیبا هستم.

در سطر نخست به پاکی دست خود اشاره دارد تا گواهی بدهد بر آلوده نبودن و درستکاری خود. همینطور که از پلکان سطرها پائین می­روم با بالا رفتن دستاوردهای زندگی فرهنگ روبرو می­شویم. وقتی در سطر دوم عشق را از حیطه اقتدار گناه بیرون می­کشد و آن را به رهایی خود از خویشتن گره می­زند تا با جانی تلخ و شیرین از دروازه زندگی گذر کند. با این اشاره که تن را به جویبار کامیابی سپرده و معنایی از جسم خود را همچون مروارید جاری کرده است. آنگاه همچون فردی زیبا، از یاران وداع کرده  و به سمت آرامش و رستگاری بال می­گشاید. براستی ایدون باد!