خسرو دوامی؛ شرحی بر دو نامه

 

خسرو دوامی؛

شرحی بر دو نامه

در شرح احوال هوشنگ گلشیری آمده که در طول حیات، دو بار گذار نویسنده به آمریکا افتاده است. بار اول، در شهریور پنجاه‌ و هفت، و به دعوت طرح بین‌المللی نویسندگی (International Writing Project) و بار دوم در فروردین هفتاد و یک، و به دعوت مرکز تحقیق و بررسی مسائل ایران (CIRA). در سفر اول، گلشیری چهل و یکساله است. چند ماهی را در شهر آیواسیتی می‌ماند. در جلسات تشکل‌های سیاسی آن دوره شرکت می‌کند، در نشریه ایرانشهر شاملو می‌نویسد، در باره‌ ادبیات و سیاست سخنرانی می‌کند و سرانجام، همزمان با انقلاب به ایران بازمی‌گردد.

در فاصله دو سفر گلشیری، ایران سالهای انقلاب و دوران جنگ را پشت سر می‌گذارد. گلشیری مدتی اصفهان را برای زندگی برمی‌گزیند. یکسال بعد از انقلاب با فرزانه طاهری ازدواج می‌کند. همان سال دوباره به تهران بازمی‌گردد. بعد، دوران پر تلاطم کانون نویسندگان و سرکوب دگراندیشان را تجربه می‌کند. همزمان با پاکسازی دانشگاهها بیکار می‌شود، اما از پای نمی‌نشیند. با ممنوع شدن فعالیتهای کانون، نشستهای ادبی و جلسات قصه‌خوان و کارگاه قصه راه‌می‌اندازد و شاگرد تربیت می‌کند. همراه پرهام، دریابندری و یلفانی شورایی را برای اداره «نقد آگاه» تشکیل می‌دهد. بعدها دست‌اندر کار بخش ادبی «مفید» و «ارغوان» می‌شود و دهها مقاله‌ی تحلیلی در دنیای سخن و آدینه و نشریات دیگر چاپ می‌کند. همراه چند نفر دیگر نشست پنج‌شنبه‌ها را سامان می‌دهد. کتاب «هشت داستان» و عده‌ای از بهترین داستان‌نویسان بعد از انقلاب از دل همین جلسات بیرون می‌أیند. در این سالها گلشیری چند بار به اروپا دعوت می‌شود و در شهرهای مختلف سخنرانی می‌کند.

در این سالها، گلشیری بیشتر می‌نویسد و کمتر چاپ می‌کند. خودش در این باره می‌نویسد: «از زمان توقف کانون تا ۶۸ من به‌غیر از چاپ «معصوم پنجم» در ۵۸، یک داستان‌کوتاه، «فتحنامه‌ی مغان» در کارگاه قصه و «حدیث ماهیگیر و دیو» را در سال ۶۳ منتشر کرده‌ام و بالاخره «جبه‌خان» را. بقیه تجدید چاپ بوده‌اند.»

سالهای آخر دهه‌ی شصت، گلشیری تعدادی از کارهایش را در خارج منتشر می‌کند. داستان درخشان «بر ما چه رفته است، باربد؟»، اولین بار در «الفبا»ی ساعدی و با نام مستعار منوچهر ایرانی چاپ می‌شود. سال شصت‌وهشت انتشارات آرش در سوئد «پنج گنج» گلشیری را منتشر می‌کند. داستانهایی که دغدغه‌ی نویسنده را به آنچه که بر او و بر مردم و تاریخ سرزمینش رفته نشان می‌دهد. سال هفتاد انتشارات عصر جدید در سوئد داستان بلند «در ولایت هوا» را چاپ می‌کند.

گلشیری در سفر دوم به آمریکا، پنجاه‌وپنج ساله است. در کنفرانس سیرا رساله‌ی «داستان معاصر و ذهنیت ما ایرانیان» را می‌خواند. پس از کنفرانس، بیش از دو ماه (تا دوم خرداد هفتادویک) به دعوت دانشگاهها و انجمن‌های فرهنگی ایرانیان در شهرهای آمریکا به سخنرانی و قصه‌خوانی می‌پردازد.

در این زمان، من اقبال آن را داشتم که یکماه و اندی در جرگه میهمانداران او در لس‌آنجلس باشم.

با أمدن گلشیری فضای رخوت‌زده و بی‌رمق ادبی لس‌آنجلس تکانی خورد. هر شب اهالی قلم، با جوانان جویان نامی چون من، در خانه‌ای، کتابخانه‌ای، جایی جمع می‌شدند. به پیشنهاد گلشیری، اغلب کسی چیزی می‌خواند و بعد بحثی پرشور درمی‌گرفت. برخی شبها هم خود، بنابر عادت مألوف قصه‌ای، خواند و دیگران را به نقد کار فرا می‌خواند. در همان دوره، چند شبی را هم در یکی از کتابفروشی‌ها به خواندن و تفسیر جز به جز داستان سخت‌خوان «حدیث مرده بر دارکردن آن سوار که خواهد آمد» پرداخت. من شرح این شب‌های پرشور را در جایی دیگر آورده‌ام.

اما، غرض از چاپ این دو نامه:

داستان نشر ادبیات فارسی و رابطه‌ی ناشر، نویسنده و خواننده در روزگار ما، به‌قول فردوسی: «داستانی‌ست پر از آب چشم». در این میانه، داستان نشر در خارج هم جای خودش را دارد. خواننده‌ی کاهل و خواب‌آلود که روز به روز تحلیل می‌رود؛ ناشر غیرحرفه‌ای که خود را درگیر تجارتی سخت و بی‌سود کرده، و سرانجام نویسنده‌ی بحران‌زده و متوهمی که با مشکلات مختلف دست‌وپنجه نرم می‌کند، همه دست‌به‌دست هم، به رابطه‌ای پرتلاطم و بی‌اعتماد و بی‌اعتبار دامن می‌زنند.

گلشیری در سفر دوم به آمریکا، متن حروفچینی‌شده و آماده چاپ رُمان «آینه‌های دردار» و منتخبی چند جلدی از آثارش را با خود آورده بود، بلکه در میان خیل ناشران ینگه دنیا کسی را پیدا کند و بتواند بی‌هراس از سلاخی ممیزی، «نسخه‌ای از کاری را به‌دست» بدهد که «تا سالها پس از مرگ»ش هم در ایران درنیاید.

در آمریکا چند ناشر ایرانی برای چاپ آثار گلشیری ابراز تمایل کردند. سرانجام، گلشیری بعد از چند جلسه بحث با یکی از ناشران به توافقی رسید و برای چاپ کل آثار قراردادی را امضا کرد و همانجا هم بیعانه‌ای را بابت حق‌البوق گرفت. از قضای روزگار، از نویسنده‌ی این سطور هم خواست که در غیاب او وکالتش را عهده بگیرد. قرار بر این بود که، ناشر آینه‌های دردار را بلافاصله به چاپخانه بسپرد؛ بعد در فواصل زمانی معین، گزینه‌ی داستان‌های کوتاه گلشیری با نام «نیمه تاریک ماه» و بعد، سایر آثار به ترتیبی که نویسنده می‌خواست چاپ شود.

چند روز بعد گلشیری به ایران برگشت. ناشر برای چاپ آینه‌های دردار با ناشر دیگری شریک شد و به دلایل مختلف از جمله به دلیل اختلاف بین ناشرین کتاب با تأخیری یکساله به چاپ رسید. در این مدت آینه‌های دردار از سد ممیزی هم گذشت و بعد از مدتی کوتاه در ایران هم چاپ شد.

ناشر خارج از کشور به دلایلی که بخشی از آن در نامه‌ها آمده، از چاپ بقیه‌ی کارها سر باز زد. بقیه‌ی جزئیات را به قلم گلشیری در هر دو نامه خواهید خواند. نامه‌ی اول به سبک «نامه در نامه» نوشته شده است. مخاطب گلشیری در بخش اول نامه، ناشر است و در بخش دوم، من. مخاطب نامه‌ی دوم من هستم. برخی اسامی و نشان‌ها را حذف کرده‌ام؛‌ از بیم اینکه مبادا نویسنده یکطرفه به قاضی رفته باشد، و در غیاب طرفین دعوا حقی ضایع شود و شبهه‌ای ایجادذ کند.

 

بیست‌وهفت سال از نگارش این نامه‌ها می‌گذرد؛ نوزده سال از مرگ ناگهانی گلشیری و سفر او به دیار سایه‌ها. حالا با اندوه و دریغ به نامه‌ها نگاه می‌کنم، جای خالی گلشیری را در صحنه و صفحه‌ی ادبیات بی‌رمق و در حال احتضار ایران، بیش از پیش احساس می‌کنم. دغدغه‌ی همیشگی گلشیری در سطرسطر این نامه‌ها و در سایر مکتوباتی که از او در پیش من مانده، حضوری قاطع دارند: دغدغه‌ی نوشتن و بازنوشتن، دغدغه‌ی سازمان‌دادن و سامان‌دادن به وصله‌هایی که در گوشه و کنارِ دنیا پراکنده‌اند. دغدغه‌ی دیگران را به نوشتن واداشتن و کشاندنشان به صحنه‌ی ادبیات، دغدغه‌ی ایستادگی در برابر فشار عمله حذف و دغدغه‌های دیگر از این نوع.

کتاب «نیمه تاریک ماه» جلوی چشمانم است… انگار نوشدارویی‌ست و بعد از مرگ سهراب آمده! کتاب، تاریخ انتشار سال هزار و سیصد و هشتاد را دارد. یعنی نُه سال بعد از نُه سال و اندی بعد از روزی که گلشیری کتاب را به ارشاد داده و یکسال بعد از مرگش. متن چاپ شده در ایران از متنی که جلوی روی من است، یک داستان کم دارد و چندین پاراگراف از چند قصه‌ی دیگر.

 

 

دو نامه از هوشنگ گلشیری

(نامه‌ی اول)

………

سلام، یادداشتت رسید، حالا که قرار است دوستی به آن دیار سفر کند، حرفهایم را می‌زنم. دلیل این پنهانکاری معلوم است. اگر معلوم شود که با صوابدید من آنجا چیزی درمی‌آید، وضع من اینجا خراب خواهد شد. عزیزم، اگر کارهای من اینجا بی دردسر درمی‌آمد دیگر احتیاجی به لطف شما نبود، که از نظر مالی هم برای من بهتر است که سالی پنجهزار اینجا دربیاید تا شما پانصد نسخه‌ای دربیاورید و تمام. در مورد چاپ آینه‌های دردار گفتنی است که تعلل از شما بود، البته در تنظیم قرارداد من اشتباه کردم که زمان تعیین نکردم ولی شواهد حاکی از آن است که بلافاصله اگر شروع می‌کردید، با توجه به اینکه احتیاج به حروفچینی و غلط‌گیری نداشتید، هشت نه ماهی جلو بودید. باز توجه بفرمایید به زمان تنظیم قرارداد که تا همین حالا یک سال از آن می‌گذرد. فکر نمی‌کنید که من این مدت چرا صبر کردم و بالاخره همین ده دوازده روز گذشته، قبل از نمایشگاه کتاب، ناشر نیمه تاریک ماه را برای اجازه فرستاد به ارشاد؟ وقتی به قرارداد دوستانه و یا همان چیزی که قلمی کردیم عمل نشود، چه انتظار دارید که من قرارداد تازه‌ای را قبول کنم.

با اینهمه، شما می‌توانید پشت جلد ـ که بهتر است هر دو جلد با هم دربیاید ـ بنویسید، متن کامل، چرا که من دو داستان را خودم حذف کرده‌ام یعنی با ما چه رفته است، باربد؟ و فتحنامه مغان، (دقت شود که عنوان «با ما…» در پنج گنج غلط است). این دو داستان را می‌توانید از همان پنج گنج بردارید، با ما… در الفبای ساعدی هم چاپ شده است. توجه بفرمایید که من در مقدمه از حذف حرفی زده‌ام که شما به عنوان ناشر متن کامل می‌توانید در حاشیه مقدمه بنویسید: «مسلما فتحنامه مغان نوشته اوست، اما در باره با ما… مطمئن نیستیم، با اینهمه آنرا افزودیم چون ناشر پنج گنج این نوشته را از این نویسنده می‌داند.» در ثانی من گمان نمی‌کنم ارشاد به این زودی اجازه بدهد، اگر هم داد حتما قسمتهایی حذف خواهد شد. با این توضیحات دیگر احتیاجی به ذکر چاپ اول یا دوم در ایران نیست. در مورد مسایل مالی گفتنی است که اگر من ساکن آنجا بودم و وکیلی رسمی داشتم گمان نمی‌کنم کار به اینجا می‌کشید. حالا هم می‌توان باز براساس همان نوشته که امضا کرده‌ام عمل کرد، که خسرو از جانب من وکیل است. پرداخت براساس فروش، یعنی شش ماه پس از چاپ حرفی تازه است و لازمه آن لغو قرارداد قبلی است که گمان می‌کنم برای انصراف از چاپ پیش کشیده شده. اگر چنین است، دیگر از مقوله رابطه دوستان بیرون می‌رود و ظاهرا باید به دادگاههای آنجا احاله شود. اگر همچنان بر لغو قرارداد قبلی مصر هستید، آنهم پس از یک سال که از تنظیم آن می‌گذرد مطلعم بفرمایید تا دوستانه و یا رسمانه! اقدام کن.

……. من فکر می‌کردم با تنظیم قرارداد با …. باری از دوشم برداشته می‌شود و جایی در این جهان آثار من به شکل کامل چاپ می‌شود و خود این مقدمه‌ای خواهد بود تا ما اینجا بتوانیم از فشار عمله حذف بکاهیم ولی متأسفانه اخلاق مسلط بر ما سبب شد تا واقعا دلم به‌درد بیاید. باور کن سرمایی گزنده بر پشتم نشسته است. حرف آخر اینکه فکر می‌کردم روزی نسخه‌ای از کاری به شما بدهم که تا سالها از پس مرگ من هم اینجا درنمی‌آید، اما چه کنم که از پس یک سال قرار و مدار باز باید بشنوم که… دیگر خود دانید که دست من اینجا بسته است، انتظار هم نداشتم که دوستی به بهانه‌ای واهی همه قرارها را نادیده بگیرد، آنهم به بهانه که چرا در ایران چاپ دوم ننوشتید. دیگر خود دانید. ۲۷/۲/۱۳۷۲، هوشنگ گلشیری.

 

خسرو جان

سلام، نامه بالا را برای …… نوشتم. خودت از نوشته آنها خبر داری. تازه می‌خواهند شرط و شروط تازه‌ای مطرح کنند. یک سال وقت داشته‌اند که نیمه تاریک ماه را چاپ کنند و نکرده‌اند و حالا می‌خواهند پرداخت پول را به شش ماه بعد از چاپ بیندازند. اینجا از ……. شنیدم که بر قرار قبلیشان نیستند. …… هم می‌گفت، قبل از عید که حسابشان را صاف نکرده‌اند. با این تفاصیل من به آنها اطمینان ندارم که مثلا بعد از چاپ پولی بدهند. بهترین کار این است که وجه حروفچینی به مجرد تحویل اخذ شود و حق‌البوق هم مطابق قرار قبلی و در نهایت با چک معتبر و به همان رسم اینجا، یک سوم به هنگام امضای قرارداد، و یک‌سوم به مجرد تحویل و یک‌سوم آخر یک یا دو ماه پس از چاپ. با اینهمه وصول پول از آنها بهتر است به هر ترتیب که می‌دانی موقع تحویل روشن شود، مثلا چک بدهند تا بعد دبه درنیاورند.

کاری کن که شر کوتاه شود. من از تو شرمنده‌ام که مجبور شده‌ای با آنها سروکله بزنی. اگر بر سر قرارشان نباشند، بهتر، قرارداد لغو شده است. چون وقتی شرط تازه بیاورند قرارداد لغوشده محسوب می‌شود و مسؤول لغو قرارداد هم آنها هستند.

زنده‌رود را برایت فرستادم، اگر بتوانند ادامه بدهند، می‌گویم تا با تو تماس بگیرند و در مورد آبونمان و غیره در آن سوی جهان با تو مشورت کنند.

کتابها رسید، ممنونم. به عباس نوشته‌ام تا یاریمان کند. تو هم بی‌نصیبمان نکن. کارهای خودت را هم بفرست. من احتمالا نزدیک عید امسال به آلمان می‌آیم. نمی‌دانم می‌توانم به آنجا هم سری بزنم یا نه. قربانت هوشنگ گلشیری

می‌بینی چاپگر من در وسط کار زه زده است، مجبور شدم با دست بنویسم. راستش قرارم این است که با دست ننویسم، ولی خوب مدرن شدن به ما نیامده. به همه دوستان از جمله بانو، مجید و خاکسار و همه و همه سلام مرا برسان. ما زنده‌ایم همچنان

باز قربانت هوشنگ گلشیری

 

(نامه‌ی دوم)

پنجشنبه، ۲۴ فروردین، ۱۳ آپریل

خسرو جان، آخر مرد حسابی تو چه احتیاجی به اجازه من داری؟ گفته‌ام ریش و قیچی دست خودت. اینجا از همین حالا تا حدود مهر گمان نکنم اینها به مجموعه نیمه تاریک ماه، جلد اول، اجازه بدهند. اصلا حرفش را نمی‌زنند. فعلا مجموعه جدیدم را دست گرفته‌اند، یعنی یک داستان بلند چاپ نشده و چهار داستان چاپ شده مثل خانه روشنان و حریف شب‌های تار و نقاش باغانی و انفجار بزرگ. گمان می‌کنم از جایی به آنها گفته‌اند که مثلا از من چیزی را اجازه بدهند تا بی‌خطرمان کنند. بگویند که طرف ممنوع‌القلم نیست و در عین حال نگذارند نان این کار را بخوریم. پیش از عید گفته‌اند باید یک بند از انفجار بزرگ اصلاح شود که فکر کردم برش دارم و به جایش نقشبندان را بگذارم که در هیچ یک از مجموعه‌های مستقل من درنیامده. پس احتمالا همین مجموعه را اجازه خواهند داد و یکی یا دو تا کتاب در نقد، یکی در نقد شعر و یکی هم سووشون. کتاب شعر سکوت در نقد شعر را فعلا اجازه داده‌اند. من همین دیشب جدال نقش با نقاش، حاشیه‌ای بر سووشون، را دادم تا کپی آن را به ارشاد برسانند. سال گذشته فکر کردم خودم کارهایم را با کامپیوتر بزنم و برای اجازه بفرستم تا خرجی روی دست ناشر نگذارم و او هم راغب شود و کارهای مرا برای اجازه تحویل دهد. پس تا مهر را مطمئنم که خبری نخواهد بود که گرفتار این سه کتاب خواهم بود، اگر هم ناگهان اجازه داند دست نگه خواهیم داشت.

من به آلمان دعوت شده‌ام ولی فکر کردم پس از مهر بورم که دست خالی نباشم، یعنی کتابی درآورده باشم و نیز کاری را که دست گرفته‌ام تمام کرده باشم. پس اگر از آنجا هم دعوتی برسی و وجهش روبه‌راه شود، می‌توانم آبان آنجا باشم. امید که تا آن وقت تو کار را درآورده باشی و مثلا من برای معرفی جلد دوم در خدمتت باشم. راستی من نسخه‌ای از شرح بر قصیده جمیله ندارم. چند غلطی دارد که نمی‌دانم اصلاح کردم یا نه. یک دور بخوان و شعرها را بخصوص مقایسه کن و اگر غلطی دیدی بچسبان تا در آن دنیا دامنت را نگیرم.

بعدش اینکه من صفای تو را دوست دارم و نمی‌دانم چرا همت نمی‌کنی و یک ماهی نمی‌آیی. راستش من دیگر دارم پیر می‌شوم و حرکت برایم مشکل شده بخصوص با این تاندن داغان زانو. ………………

دلم هوای تو را کرده و آن مجید و دختر که کارش را خواندم و بدم هم نیامد. کی می‌شود کل این وصله‌ها را به هم چسباند؟ پس سلام مرا به همه برسان و کارهایت را برایم بفرست. حداقلش این است که می‌خوانم. اگر جایی دستم بند شد و البته پسندیده بودم چاپش می‌کنم. در مورد کتاب هم فکر کردم بهتر این است که مثلا اگر مسافری می‌آید از این نشریه‌های در نقد برایم بفرستی تا بدانیم چه درمی‌آید که بفهمیم چه باید بخواهیم. البته تاریخ ادبیاتی بنویسم از ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۷ یعنی تا خودم. پس به نمونه‌های عملی نقد احتیاج دارم و نه به کلی‌بافیها.

برای چاپ نیمه تاریک ماه، جلد اول، پیشنهاد من این است با …… تماس بگیری. شازده احتجاب را درآورد و تا حالا رفتارش معقول بوده. نشانی او این است: ………..

……. نامی ناشر ……. کل آثار را داشت و قرار هم بود کاری بکند، خیلی وقت پیش یعنی. همان سفر قبل. آخیرا شنیدم عاشق شده و زن طلاق داده، پس تا میان‌بر بزند، با کلی تریاک در مرز …… دستگیر شده. می‌بینی ما به چه کسانی امید بسته بودیم؟ این هم یک ناشر معتبر که سابقه سیاسی هم داشته. البته من وقتی دیدمش فهمیدم که چه جنمی است با این همه فکر کردم به من چه، مهم این است که کاری بکند. قبلا هم …… مرا در …… زده بود، که می‌گفت با …… شریک بوده. فعلا که دارد پنج یا نمی‌دانم هفت سال زندانش را می‌کشد. شاید هم فکر کرده باید اول ملزومات نوشتن را فراهم کرد تا بعد که آثار رفقا نوشته شد با همان سرمایه چاپ کند. ….. از این جنم نیست. در ….. کاری دارد و گاهی میز کتابی هم می‌گذارد و فکر کرده با من شروع کند. به او هم می‌نویسم و دیگر خود دانید.

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۱۲