شریفه بنی هاشمی؛ نگاهی کوتاه به جایگاه سنت و مدرنیته از ورای دو رمان
شریفه بنیهاشمی؛
نگاهی کوتاه به جایگاه سنت و مدرنیته از ورای دو رمان
در روزهای خانه نشینی کرونایی بیشتر وقتم را صرف خواندن کتاب و بخصوص رمان کردم. که در اینجا میخواهم از دو رمان بزرگ و بیاد ماندنی بگویم که هرچند به ظاهر شاید هیچ شباهتی بخصوص در سبک نوشتن به هم ندارند، ولی چیزی که برای من به نوعی در این دو رمان مورد توجه بود و هست و همچنان یکی از مهمترین دغدغههای روشنفکران، بخصوص در کشورهایی چون ماست – کشورهایی بحران زده و در پی یافتن هویت شاید(؟)- یعنی مسئله درگیری بین سنت و مدرنیته و بلاخص جایگاه روشنفکران در این درگیری ست. از این رو بی آن که قصد نقد و بررسی همه جانبه این دو رمان بزرگ و بلند را داشته باشم، تنها میپردازم به همین مسئله یاد شده در این دو رمان که به نوعی معضل سالیان و همچنانِ جامعهی خودمان و جوامعی چون ماست.
رمان اول “جنگ آخرالزمان” نوشتهی ماریو بارگاس یوسا با ترجمهی عبدالله کوثری و دیگری ” نام من سرخ” از اُرهان پاموک ترجمهی عینله غریب است.
ابتدا میپردازم به رمان اول یعنی “جنگ آخرالزمان”؛ این رمان که یوسا آن را تحت تأثیر کتابی تاریخی از نویسنده ای (روزنامهنگاری) برزیلی به نام ائوکلیدس داکونیا از قرن نوزده نوشته، درمورد جنگ داخلی کانودوس در برزیل است، که به گفتهی خود یوسا به نوعی نمایانگر تاریخ و دغدغه تمام کشورهای آمریکای لاتین است.
یوسا در متنی در پایان این رمان ۹۰۰ صفحه ای در این که چرا این کتاب اینچنین بر او تأثیر گذاشته
دلایل بسیار میآورد که یکی از مهمترینش نقش خود نویسنده یا روزنامه نگار یعنی داکونیا بود که درواقع یوسا را به این پرسش اساسی رساند که نقش روشنفکران و اشتباهاتشان در تاریخ آمریکای لاتین از چه بود؟ و چقدر در پدید آمدن مشکلات نقش داشتند و چرا؟
و به پاسخی که رسید و علت نوشتن این رمان شد، این بود که از نظر او نابردباری و تعصب روشنفکران در مقابل برخورد با باورهای مردم و در واقع نشناختن آنها و نادیده گرفتن باورها و تعصباتشان یکی از مهمترین علتها بود. او درمورد کتاب داکونیامیگوید: «با توصیفی فوقالعاده برای من روشن کرد که این مشکل در کشوری خاص، یعنی برزیل، و در رویدادی خاص، یعنی جنگ داخلی کانودوس، چگونه جلوهگر شده است. موقعیت خود نویسنده، ائوکلیدس داکونیا، هم برای من بسیار جالب بود، زیرا تجربه او درواقع تجسم تجربه بسیاری از روشنفکران آمریکای لاتین در گذشته و اکنون است.» [۱]
این رمان – همچنان که در کتاب داکونیا نیز به صورت گزارش آمده است و یوسا آن را به رمان تبدیل کرده- داستان شورشی ست بر علیه جمهوری تازه به استقلال رسیدهی برزیل (در قرن ۱۹) که برای اولین بار با اتحاد نیروهای نظامی و روشنفکران با گذری مسالمتآمیز برعلیه سلطنت به پیروزی رسیده بود؛ این شورش که در منطقهای کاملن دور افتاده و رو به زوال وبدون ارتباط با بقیهی تحولات کشور بود، بوسیله دهقانان و گاوچرانانی که از فقیرترین مردم برزیل بودند، رخ داد. و همهی روشنفکران را بهتزده درمقابل این پرسش قرارداد که چرا این فقیرترین و آسیبپذیرترین اقشار مردم برعلیه جمهوری که به نفع آنهاست، ایستادند و جنگیدند؟ و چگونه این شورشیان فقیر با رهبری یک مذهبی ارتدکس (یک قدیس) با دست خالی توانستند سه بار پی درپی ارتش را هر بار بیشتر درگیر کرده و شکست دهند و تا پای جان و نابودی خود پیش بروند؟ این معمایی بود که همهی روشنفکران را سرگردان و حیران چنان درگیر خود کرده بود، که آنها را با ناباوری به سوی شایعه پراکنی و تفسیرهای نادرست کشاند. و با وجودی که خود داکونیا به عنوان یک رونامه نگار در این جنگ شرکت داشت و با چشم خود تعصبات را در هر دو سو میدید، ولی درگزارشات خود به همان شایعات و تفاسیرِ نادرستِ از پیش تعیین شده در ذهن خود، میپرداخت.
همین تفاسیر نادرستِ روشنفکران به خاطر نشناختن مردم و ناباوری به تعصبات مذهبی آنها از یک طرف، و تعصب به ایدههای خودشان و نادیده گرفتن واقعیتهایی که در جلو چشمشان در شرف وقوع بود، از طرف دیگر، باعث شد که بیشتر در کورهی این جنگ نادانسته و تعصب گرانه دمیده شود.
آنچه برای من جالب بود و به نوعی فکر میکنم مسئله ما نیز هست، با وجود تفاوتهای بسیار در روند تاریخی ما با چیزی که یوسا در رابطه با آمریکای لاتین مطرح میکند، ولی شاید درست در همین نکته، یعنی نشناختن مردم خود و باورهای – چه مذهبی و چه شوینیستی- آنها و نادیده گرفتن تعصبشان بر این باورهاست.
یوسا میگوید: «درست است که روشنفکران درعین حال بارها قربانی همین نابردباری بوده اند، آزارها دیدهاند، به زندان افتادهاند، شکنجه کشیدهاند. و گاه به فرمان دیکتاتورها کشته شدهاند. اما اینان در احکام سیاسی خود در بسیاری از موارد، این نوع نابردباری را با نابردباری معادل آن پاسخ گفتهاند، و عامل ترویج تفسیری تعصبآمیز و جزماندیشانه از جامعه ما و واقعیت ما بودهاند. … متاسفانه روشنفکران آمریکای لاتین هنوز هم به دلایل بسیار رویکردی تعصبآمیز به مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دارند.»[۲] و درست همین پدیدهی متعصبانه برخورد کردن از هر طرف و با هر دیدگاه، که در این رمان برجسته است، چیزی ست که به نظر من مسئله ما نیز هست.
در این رمان ما به سه شخصیت ایدهآلیست برمیخوریم ۱- روشنفکری آنارشیست که با تصور این که فقرا در هر شرایطی نیرویی انقلابیاند، با وجود دیدن باورهای آخرالزمانی آنها، اما همچنان مانده در چارچوب ایدههای خود، در راه پیوستن به آنها جان خود را ازدست میدهد. ۲- سرهنگی که رهبر نظامیِ سرکوب شورش است و او نیز فیکس شده در تعصبات نظامی و بیش از حد ناسیونالیستی خود و بدون شناخت مردم تا پای جان خود، در نابودی همین مردم فقیر که آنها نیز نادانسته جمهوری برایشان به پیروی از مرشد به معنای ضد مسیح است، کمر بست. ۳- مرشد (به نوعی یک قدیس) که او نیز به حد افراط ارتدکس و ضد جمهوریت بود، چرا که آن را ضد مسیح میدانست.
این سه شخصیت که هر کدام ویژگی های خود را دارند، ولی هر سه به حد افراط ایدهآلیستند و به نوعی متعصب. و از همه جالبتر شخصیت روزنامه نگار است – که درواقع در داستان یوسا خود داکونیا است – که با وجود بودن در هر دو طرف جبهه و دیدن وقایع به چشم خود، ولی با ناباوری به تفاسیری غیر واقعی در روزنامهاش می پردازد و در داستانِ یوسا بالاخره متوجه این اشتباه خود و روشنفکران که به این فاجعهی تأسفبار انجامیده، پی میبرد و درواقع تمام داستان به نوعی انگار از نگاه دوبارهی اوست.
کل این رمان که به نوعی جنگی ست خونین و دردناک بین سنت و مدرنیته و نقش ناآگاهانه و تعصبوار حتی روشنفکر که باعث کشتاری فاجعه بار از دوطرف میشود، هرچند چنان که گفتم در خیلی از ابعادش ربطی به روند تاریخی ما در ایران ندارد، ولی به نظر من وجه مشترکش از طرفی نقش ناآگاهی روشنفکران در شناخت مردم خود و به حساب نیاوردن باورها و تعصبات این مردم بود، و از طرف دیگر برخورد یکجانبه و توأم با تعصب و ایدهآلیستی آنها در هر جبهه بود که متاسفانه همچنان درگیرش هستیم.
رمان دوم ” نام من سرخ” که آن هم به نوعی دیگر درگیری بین سنت و مدرنیته است، درواقع نگاهی فلسفی تاریخی به هنر بلاخص به هنر نقاشی، خطاطی و تذهیب کاری[۳] در ترکیه و کشورهای اسلامی در زمان عثمانیان وصفویه ی ایران است؛ و از سوی دیگر نگاهی به هنر غرب(بیزانس) و تفاوت این دو. درواقع دوران برزخ یا گذار هنر اسلامی که هنری ست جذمی، آسمانی و از پیش تعیین شده، که فردیت در آن نقش ندارد، به هنر مدرن غرب و گرایشش به هنر بیزانسی که پرسپکتیو و فردیت در آن نقش بسزایی دارد؛ یعنی دوران گذر هنر در این کشورها از نگاهی آسمانی به نگاهی زمینی و درگیری این دو نگاه یعنی درگیری بین سنت و مدرنیته.
در این رمان که یکی از برجستگیهایش تنوع زاویهی دید است، داستان نه تنها از نگاه تمام اشخاص درگیر در ماجرا، بلکه حتی از نگاه تمام حیوانات یا اشیائی که به نوعی در داستان مهم و تأثیر گذارند هم روایت میشود.
رمان در ۵۹ فصل کوتاه از زبانهای مختلف – چنانکه یاد شد- بیان میشود. در اولین فصل که از دیدگاه یک مقتول است، به نوعی معمایی طرح میشود که قاتل کیست؛ جنبهای بسیار گیرا از یک داستان پلیسی که خواننده را چنان با خود درگیر میکند که تمام شاخکهای ذهنش را تا پایان داستان به کنکاش میگیرد، و این همه را با نگاهی ژرف و عمیق و با نشان دادن تمام گیر و گرههای فرهنگی بین این دو نگاه.
داستان در مورد نوع کار و زندگی نقاشان دربار عثمانی است و نوشتن و نقاشی و تذهیب کتابی بدستور سلطان زیر نظر استادی که می خواهد با ساختارشکنی این کتاب را به سبک مدرن و با اصول غربی (بیزانس) آن را نقاشی کند و با درگیری نقاشان سنت طلب روبرو میشود. در واقع داستان با قتل یکی از این نقاشان و درگیری این دو گروه و تهمت زدن و فرصت طلبیهای هرکدام برای این که خودشان بتوانند نقش اصلی را در نقاشی این کتاب داشته باشند از طرفی، و از طرف دیگر داستان عشقی که از قدیم بین دختر استاد و کارا که خطاط و شاگرد استاد بوده و بعد از ۱۲ سال برگشته و تمام ماجرای قتلهایی که پیش میآید، چنان کلاف سردرگی را میسازد که خواننده را برای یافتن قاتل و سرنخ، بیمحابا تا آخر با خود میکشاند.
ارهان پاموک با یادآوری نقاشان و تاریخ نویسان بزرگ آن دوران و آثار برجستهشان، نه تنها تاریخ هنر اسلامی را به نوعی ورق میزند، بلکه با درایت و تیزبینی خاصی در تمام طول این داستان به ظاهر پلیسی و از طریق درگیری بین این دو گروه نقاشِ سنت طلب و نوگرا همراه با تعصبات و فرصت طلبی هایشان و با شخصیت پردازی بسیار ظریف، تمامی چالشهای فرهنگی را به صورتی بسیار زیبا در جلوی روی خواننده قرارمیدهد.
یکی دیگر از نکات برجسته این کتاب پیوند زمانی ست، که بین داستان که از نظر تاریخی به قرن ۱۶ میلادی برمیگردد، با نام کودک داستان (اُرهان) که همنام خود نویسنده است، و در آخر رمان داستانی را که از زبان مادرش شنیده، به عنوان نویسنده به رشتهی تحریر درمیآورد،- کاری که خود پاموک کرده است- ما را مستقیمن به امروز وصل میکند و همراه با آن به تمام آن چالشها که همچنان پابرجاست.
پاموک از دیدگاه شکورا (مادر ارهان) میگوید: « من که از اون اول اولش گفته بودم این قصه رو نمی شه کشید، برای همین هم همهچی رو از سیر تا پیاز برای ارهان پسرگلم تعریف کردم تا شاید روزی بتونه تو کتابی چیزی بنویسدش، خدا رو چه دیدی.”[۴]
درواقع پاموک به خوانندهاش نشان میدهد که ما همچنان درگیر تمام آن مسائل و معضلاتیم، یعنی درگیرِ فرصتطلبیها و تعصبات و دعوای بر سر رسیدن به قدرت، بی آن که به اصل مطلب یعنی هنر و فرهنگ بیندیشیم و راهی بیابیم راهگشا از شناخت و پیوند هر دو نگاه یا نگاهها! چیزی که نیاز مبرم ما نیز شاید باشد. شاید هم این آرزو و توهمی بیش نباشد!
[۱] – “جنگ آخرالزمان”، از ماریوبارگاس یوسا، ترجمه عبدالله کوثری، نشر آگه، ص۹۰۱
[۲] – همانجا
[۳] – آب طلاکاری، البته در این رمان منظور نقاشی و طلاکاری حاشیههای کتابهای دست نوشته است.
[۴] – “مام من سرخ”، ارهان پاموک، ترجمه عینله غریب، نشر چشمه، ص۶۹۱