چند شعر از فرانک احمدی
چند شعر از فرانک احمدی
زمان در درون تو …
قایق برافراشتهی قلبات
به سفر ادامه میداد…
قایق که به تاریکی نشست
آینهی چشمانت
به زمان پشت کرد
میدویدم سریعتر
تا با سرعتی از زمان برون تو..
تورا درآن شکارگاه
پر از شقایق ببینم
به گرد پایم نمیرسید خواب
به گرد پایم نمیرسید خیال
به گرد پایم رسید مرگ…….
******
نور در رکابت بهراه میافتد.
کلمه در رکابت بهراه میافتد.
ظلمت در رکابت بهراه میافتد
به لحن جادههای یک طرفه نزدیکم میکنی….
افتادن پرهای ریخته شب را به من خبر نمیدهی
و دیگر در سکوتم دخالتی نمیکنی.
تو باید سایه باشی
تا بدانی سایهی فراری به خانه باز نمیگردد.
آه دلبند افسانهای گمنامی
که سایهی فراریام را
از دشتهای وهم گرفته
به ترک اسبات نشاندهای
و میتازی
به نجوا و شیوناش وقعی نمینهی.
چهرهات از ظلمت است.
و فرود میآیی از نور
(نور در رکاب ظلمت)
به تنهی بی صبر درخت خانهام اسبت را میبندی
و سایهی متوحشام را
به خانه باز میگردانی.
و با لبان سیاه فشرده و خاموش
دوباره تاخت میروی
به سوی شکم آماسیدهی شب
مرا از پرهای ریختهی این شب
بر شانههایت خبری بده.
۲۰۲۰
******
شبح خنکی میگذرد
از پردههای جان
و تکان میدهد
قلک کودکانهاش را
که انباشته میکند
از شبهای پی در پی
سکههای زمان را.
بیشتر از اتفاق بود
که مرا ندیدی
داستان تکراری وصال حشرهای نادر
در رکاب گلی اسیرعشق،
شرمنده میشوم
اگر از دوست داشتنت دستبکشم
با تو تا به گذشتهها میآیم
اما تنها بر میگردم.
بازی میکند هنوز
شبح گریستهی کودک
تکان میدهد
قلک وارونهاش را
انبان از شب..
به سینهی خیابان میکوبد…
فرو میریزند
جرنگ جرنگ سکههای فلزی زمان و عمر
همه باطل شدهاند!!!
فرصتی…
به سونات
همآغوشی تو
در یک شب گمنام تابستانی
از عطراطلسیها آکنده ….
٢٠١٩ تابستان
******
ترجمهام میکنی
به زبان مرگ
از بین تمام زبانهای زندهی دنیا
بر سنگ یادبود
که فشرده است
به سختی و ایجاز
نامام را و تاریخ تولد و مرگام را
ترجمهام میکنی..
به زبان حسرت
بر درگاه عطشام
بر درگاه عطشات …
چشمهی خوابهایم
غلغل میزند بی دریغ
٢٠١٩
******
این منم ،
در نبض سنگ
اگر این خبر رسیده باشد؟!!!
گلهای سفید رز کریستین میدرخشند
در آبی کبود این غروب دسامبر
و ….
همهمه آغاز شده
رفت وآمد ها محوتر میشود
تراموا حرکت نمیکند
باد گلبرگهای سفید را دوباره میلرزاند
آژیردلخراش مُصر است
کسی خبر نیامدن مرا به خانه میبرد
در نبض صبور سنگ مردد نبودن،
پایان خوبی است،
خیره نگریستن
بر لرزش رزهای سفیدگل فروش
که میدرخشند
در این غروب تلخ..
آنان خبر نخواهند داشت.
همهمه پا بر جاست
آنان منتظرماند…!
آگر این خبر رسیده باشد.!!!!!؟
دسامبر ۲۰۱۷
******
برای تو ای پاک…..
این شب که آرام زیر درختها
بر زمین مینشیند
و صدای ساز تو
جهان را خنک میکند
این شاخههای
شب زندهدار تابستانی
این موسیقی غنوده
پشته پشته
هیبت شاخ و برگها را در برمیگیرد
نمیتوانم او را خوب ببینم
دوری
غمات را از چشمام دور نگه میدارد.
نمیتوانم او را خوب ببینم
اما من
تنها کسی هستم که اورا دیرتر
ترک میکنم.
جملهی کوچک تکراری ذهن من
خستهتر از من است
خستهتر از بازگویی
دوبارهی
سونات این شبهای قدیمی است.
تابستان ۲۰۱۸
******
پا پس گذاشتهای
دربست در اختیار افسانهی “آه” هستی.
این داستان تنها
مابین من و آینه و آن غروب سرد میگذرد.
آینه ترک میخورد،
و صدا در پاشنهی زمان
به عقب لیز میخورد.
سحر غایب صدا درنگم میکند.
اینجا…
کسی در آن سوی پنجره
پوست میاندازد
وگریه میکند
از مسبر افسانهی “آه”
غریب و بیهوده برگشتهای
پر این افسانه را در تن آینه میکاری
در سرسرای آینه تنهائیام را لگد میزنی.
اتاق پر از بوی تاریکی شده است.
این داستان ناتمام
مابین من و
کسی در آنسوی پنجره که آه میکشد
به پایان میرسد
نمیرسد…..
پاپیز ۲۰۱۱
******
عجیب عاشق شده است،
مرگ!!!
کسی به من بگوید
چگونه او را آرام کنم
او که
بی قرارم کرده،
به هیئت کبود و سیاه پرندهای
با منقار ارغوانی
در میان شاخسار درختان
نشسته است.
رو به پنجرهی من
که گنجشگان را نان میدهم
این صبح برفی
آنچنان…..
عاشقانه میخواند مرگ
گویی،
میخواهد به دنیا بیاید
مادر شود
و پشت پنجره
به جای من
غم مردن خود را بخورد،
رفتن کودکانم را به مدرسه بنگرد.
دسامبر ۲۰۱۷
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۴
فرانک احمدی متولد شهر سنندج از سال ۱۳۶۶سرودن شعر را به شکلی جدی آغاز کرده است، و به دو زبان فارسی و کردی شعر می نویسد. او در باغ فردوس تهران، کارگردانی آموخت و حاصل کار او تاکنون، ساخت فیلمهای مستندِ «عروس باران- نیایش-“ و “آوازهای پر طاووس” است. مجموعه شعر او با نام “عاطفه اشیا” در ۱۳۹۵ توسط نشر داستان چاپ شده و چند مجموعه شعر آماده چاپ دارد. همچنین از سال ۲۰۰۲ میلادی ساکن آلمان است، و در این سال فیلم “آوازهای پر طاووس” او در جشنواره لایپزیک و بی بی سی شرکت کرده است.