چند شعر از رضا باقری
رضا باقری
دیوار اوهام!
از اشک
قطره بر نان
چکیده بر آب
لمیدن بر خاکی لزج و چسبناک
و نیلوفر
میخزد بر دیوار اوهام
دهان میگشاید صبحدمان
میشکند سکوت را با رنج
اشک
میلغزد بر ماسیده لبخندِ
پیکری آرمیده
بر دستان
پر از آرزوهای بر باد رفته
خنده عفریته
نمک میریزد بر زخمی
از شمشیرش بر دل
آرام میکوبیم
بر دیوار کهنه اوهام
تا بریزد خاک
زیر پای دلدار
و ویران شود دیوار
تا در هم ریزد سجده گاه اغیار
***
شعر نا تمام!
تو شعر ناتمامی
که صدها بار خواندم
صدها بار نوشتم
هنوز تمام نشدهای
با من هستی ، در من نیستی
نوشتم و گفتم دوستت دارم
صدایم غرق شد در گردابی
نوشته ها محو شدند در کتابی
شاید ناتمام بمانی
و شاید نگاه عاشقانهات
خط آخرت باشد
******
جنگل عشق!
غرق شدم
و حیران در این شب سرد
گم شدم در سکوتی غمگین
از پنجره سرخ شامگاه
شنیدم نعره گزمه وحشی
وشیون مادر داغدار
که با اشکی غمین
در خاک سرخ نهالی دگر میکاشتُ
حافظ اوهام گلوئی دگر میدرید
تا کی میدراند؟
تا کی میتواند؟
در گلدانها وُ
جنگلها گل میرویند
گزمهها مست خواهند شد
و فریاد و خشم، سکوت را میدرانند
تا مادران داغدار
سر به دامن عشق بگذارند وُ
اشک از دیده بزدایند
***
زمان را به تو میبخشم!
وقتی به دستانت خیره میشوم
لحظهای
و یا قسمتی از جانم را
به تو میبخشم وُ
میریزم به دریای آرزوهایت
یا که وقتی
نامت را میجویم
ترسیمت میکنم با آونگ زمان
میگردم بدور خویش
شوریده وُ حیران
و اگر با تو در این شب الدنگ
به ستارگان بنگرم
شاید
آواز ستارهای سرود ما باشد
بیا دست در دست هم گیریم وُ
چون دل باختگان صبح سحر
در سایه روشنهای دریای خیال
قدم زنان
جدال زندگی را نظاره کنیم
بیا فریاد کنیم
تا اطاقم روشن شود وُ
داستان غمت را بنویسم
و پتک گران
بر سندان خجول فرود آوریم وُ
تا طوفانِ اخگر
بسوزاند جهل و ریا را
******
چشمانش!
چشمانش نرم بارید
بر گرد و غبار
کویر تنهائی من
آرام نشست
در تنگ غروبِ دیدن و رفتن
بر نوای جست و خیز
موج آرامِ در تناوب
تا من غرق شوم در گرداب این انتظار
حال نشستهام تنها
با یاد آن چشم خمار
میگذرد رعشههای خیال
از میان دیوارها،
شهرها و پرواز میکند
به آن سویترها
میخواهم بدانم
فقط بدانم
آیا میدانی در تو غرقم
میدانی بر تو بیدارم ؟
******
رضا باقری
من متولد سا ۱۳۲۸ در تویسرکان هستم. از جوانی- از سال ۱۳۷۰ – دست به نوشتن بردهام، اما چنان به فعالیت سیاسی و کار تشکیلاتی مشغول بودهام که عملاً در زمینه ادبی ناپیگیر ماندم. اما اکنون خوشبختانه سالیانی است که دوباره بطور جدی شعر و داستان را پی گرفتهام. حضور در کارگاه شعر و قصه هم در این میان نقش محرک و خوبی را برای من داشته است.