فرشته وزیری نسب؛ پایان شعر و مسأله زبان

فرشته وزیری نسب؛

پایان شعر و مسأله زبان

این روزها در ایران همه از بحران شعر می­گویند، چه کتابفروشی­هایی که از پایین بودن فروش کتاب­های شعر و تنوع شاعران جدید گله­مندند و هم اهل ادب که به طعنه از شاعران فیسبوکی و سطح پایین کتاب­های شعر منتشر شده حرف می­زنند. برخی دلیل بحران را نشرهای منفعت طلب و بی تخصص در گزینش شعرها می­دانند و برخی دیگر شبکه های اجتماعی را مقصر قلمداد می­کنند که این امکان را فراهم کرده­اند که همه بی­معیار و دانش کلامی بنویسند. بعضی بر این باورند که شعر به این دلیل محبوبیتش را از دست داده است که جریان شعر زبان به سمت تصنعی در شعر رفته که درک شعر یا علاقه به آن را تحت تاثیر قرار داده است و بعضی شعرهایی فاقد ساختار و اندیشه را که به نام شعر ساده رایج شده است را دلیل بی رونقی شعر می­دانند. جمعی هم اعتقاد دارند که شعری که از محتوای اجتماعی – سیاسی خالی شده و به انتزاع افتاده باشد طبیعی است که نتواند در میان مردم جایی پیدا کند. اغلب این تحلیل­ها در واقع عوامل بیرونی و مخاطب را در بحران شعر موثر می­بینند. شایدبعضی از مواردی که ذکر شد در بحران کنونی موثر باشد. اما اگر نگاهی به تاریخ شعر بیندازیم.می­بینیم که شعر تا زمان مشروطه هم بیشتر در حوزه دربار و نخبگان مورد توجه بوده و بین عامه مردم رواجی نداشته است. یعنی شعر کلاسیک در غیاب مخاطب عام و برای مخاطب محدود شکل گرفته است.فقط فرهنگ روایی، مثلا در نقالی و شاهنامه­خوانی، به بردن شعر به میان مردم کمک می کرده است. شعر از زمان مشروطه و با اشعاری که در آن از زبان عامه استفاده شده بود به میان مردم و یا حتی به خیابان­ها راه یافت. بسیاری از اشعار شاعران مشروطه بعدا به ترانه تبدیل شدند و جای خاصی در فرهنگ روایی ایران گرفتند، اما ادبیات مدرن ایران همچنان مخاطب محدودی داشت و کمتر به برنامه آموزشی مدارس راه می­یافت. متد آموزشی حفظ شعر، که در مدارس در مورد دانش آموزان اعمال می­شد و برای دانشجویان رشته ادبیات فارسی هم معمول بود سبب می­شد که بعضی از شعرهای شعرای قدیم در ذهن جایگزین و گاهی بیت­هایی از آن هم به جای ضرب­المثل استفاده شود. استقلال بیتی شعر کلاسیک این امکان را فراهم می­کرد که بخش­هایی از آن در ذهن بماند. علاوه بر نقالی سنتی دیرین، دیوان حافظ خوانی به شکل فال، هم سبب می­شد که شعر گوشه­ای از زندگی مردمان باشد. اما پیچیدگی شعر نو، فقدان قافیه و گاهی وزن و به­هم­پیوستگی ساختاری سبب شد که اشعار نو به راحتی در ذهن عموم نمانند و شعر نو بیشتر در سطح خواص بماند. امروزه هم شعر بیشتر دربین خود شاعران و معدود دوستداران شعر خوانده و به نقد گذاشته می­شود و بسیاری از شاعران جدید برای عموم ناشناخته­اند.

 بخشی از بحران شعر به عواملی که ذکر شد و از جمله مخاطب بر می­گردد اما عوامل دیگری نیز هست که جهانی است و موقعیت ادبیات و به خصوص شعر را در جهان دگرگونه کرده است. آدرنو زمانی با اشاره به کشتار یهودیان در زمان تسلط نازی­ها می­نویسد که «نوشتن شعر بعد از آشویتس بربریت است.» در واقع اشاره او به این است که جوهر احساسی و رمانتیک شعر با این خشونت شدید آسیب خورده است. اما بعد از آشویتس بسیاری در همان آلمان شعر می­نویسند و بعضی­ها مثل سلان و ماشا کاله کو از بازماندگان این دوره خشنونت آمیزند. جورجیو آگامبن نیز در رساله خود به نام «پایان شعر» (۱۹۹۹) از گذشته و آینده شعر و سرنوشتی که به واسطه تغییرات زبان در انتظار آن است می­نویسد. از نظر او در شعر نوعی ناهمزمانی بین لفظ و معنا وجود دارد که گاهی برقراری ارتباط بین این دو را دشوار می­کند. در واقع وقتی ما شعری را می­خوانیم در ابتدا در آن تقطیع آوایی ایجاد می­کنیم (هرچند گاهی این تقطیع هم در زبان فارسی نیاز به دانش خاصی دارد) و بعد به تقطیع معنایی می­رسیم. و گاهی اگر تنافر معنا و آوا زیاد باشد، دریافتی صورت نمی­گیرد. اگر نقطه شروع بحران را همین تنافر بگیریم می­شود درک کرد که چرا َعامه مردم به شعر پیچیده، که معنای آن به راحتی در دسترس آنها قرار نمی­گیرد، اقبالی نشان نمی­دهند. اما تنافر دیگری هم در جهان امروز وجود دارد و آن تنافر بین جهان شاعرانه و تکنولوژی حاکم بر جهان واقع است، تنافری که بین زبان شاعر و جهان پیرامون او جدایی می­اندازد. اگر شاعر بخواهد در مورد ابزارهای ارتباظی و سیستم‌های موجود در جهان، چون اینترنت، گوشی‌های هوشمند، یا سیستم بانکی، اقتصادی یا سیاسی­ای بنویسد که در دنیای روزمره با آنها سر و کار دارد، از جوهر شعر فاصله می­گیرد. اگر به جوهر شعر وفادار بماند و نخواهد در مورد آنچه که روزانه با آن سر وکار دارد بنویسد نمی­تواند بخشی از دغدغه هایش را بیان کند. یعنی تجربه زیستی و تجربه شعری او از هم فاصله می‌گیرند. از نظر آگامبن شعر امروز در معرض خطر تکنولوژی است و این تناقض آن را در نهایت به سمت نثر و سرانجام سکوت می­کشاند.

اگر پایان از نظر آگامبن را نوعی وحدت میان شعر و روزمره گی ببینیم متوجه می­شویم که چرا شعر امروز به اینجا می­رسد که در آن گاه نه تقطیع آوایی به چشم می­خورد نه تقطیع معنایی. مثلا در نوشته زیر که خود نویسنده (امیر قاضی‌پور) آن را شعر می­نامد ما با مجموعه ای از کلمات روبروییم که شاید با تجربه زیستی «شاعر» سر و کار داشته باشد اما بی شک از جوهر شعری فاصله دارد:


دل/ وا /دو

رگ های ناتسی نازی!
حروف به حافظیه
دست
کیسه زبالی

نیم طبقه سیگار،
پلاک دندان ها
لیزا! اعضای بدن
داخل سالن kele هستی
تمین ایستاده

مهم­ترین معضلی که برای خواننده چنین متن‌هایی پیش می‌آید عدم ارتباط‌ یا تاثیر‌گیری او با این شعر/ متن است. طبیعی است که وقتی حتی بین خواننده آشنا با شعر و این خطوط پیوندی ایجاد نشود خاصیت وجودی آنها هم مورد سوال قرار بگیرد. اما گاهی این قبیل شعرها از طرف کسانی هم انتشار می­یابد که با تئوری­های ادبی آشنا هستند و ظاهرا شعر را هم می­شناسند و به­محض اعتراض مخاطب او را به ضد آوانگارد بودن، عدم شناخت از شعر زبان یا روند حرکت شعر در جهان متهم می‌کنند. یعنی ما با نوعی سفسطه­گری در شعر هم مواجه می­شویم. از آنجایی که معیارهای سنجش فرمی شعر، مثل اوزان عروضی، دیگر به کار نمی­آیند و حتی معیارهای سنجش معنایی به واسطه نگاهی پست مدرن مورد پرسش قرار گرفته­اند، این سوال پیش می­آید که چگونه می­شود معیاری برای شعریت تعیین کرد؟ آیا نوشته بالا را به صرف تقطیع پلکانی می­توان شعر خواند یا نه؟ بسیاری از شعرهای معاصر دقیقا به چنین معضلی دچار شده­اند. هر گروه و دسته­ای معیاری برای شعر قرار می­دهد و دیگر حتی معیارهای زیبا شناسانه هم اعتبار خود را از دست داده­اند. در چنین ملغمه­ای از نظریات که گاهی شعری به خاطر داشتن وجه احساسی و رمانتیک تخطئه می­شود و دیگر حتی از ساختار هم نمی­شود دفاع کرد، چه معیاری برای تشخیص شعر خوب می ماند؟ چرا انتظار می­رود که مخاطبی که به هیچ ابزار سخن­دانی و نظری مجهز نیست با شعری که هم از زبان و هم از مفاهیم معمول فاصله زیادی دارد(و اغلب به عمد) ارتباط برقرار کند؟ از سوی دیگر آن «جوهر شعری» را که هایدگر در هولدرلین می­یابد چگونه می­توان با تحولات فکری و زبانی کنونی تعریف کرد؟ آیا آدم­ها در سرعت جهان معاصر و رفت و آمد بین فضاهای مجازی مختلف و جذابیت دنیای سلبریتی­های مختلف و تلفن­های هوشمند می­توانند فضای کوچکی را به­خواندن شعر اختصاص دهند؟ یا اینکه باید از امید مخاطب وسیع داشتن دست برداشت و به مخاطب خاص و محدود دلخوش بود؟ بی­شک چیزی که باید پذیرفت این است که زبان در طی زمان تغییرات فراوانی کرده است و به واسطه تکنولوژی جدید واژه­هایی به آن وارد شده­اند یا در شکل کاربردی آنها تغییراتی ایجاد شده است. آیا باید این زبان را نادیده گرفت و زبان خاصی برای شعر به­کار برد؟ آیا به­واقع به پایان شعر رسیده­ایم و دیگر آن جوهر شعری قابل دسترسی نیست؟ آیا باید همچنان به نوشتن برای سایه­هایمان ادامه دهیم یا به سمت سکوت برویم، چیزی که بعضی از هنرمندان غربی انتخاب کردند؟ اینها پرسش­هایی هستند که روبروی هر شاعری قرار دارند.

به این پرسش­ها بی­شک می­توان از منظرهای مختلفی پاسخ داد و راه­های رونق بخشیدن به شعر را هم می­توان بررسی کرد. اما به­راستی چقدر یک اثر هنری یا ادبی به منظور درک آن(حسی یا مفهومی) مورد توجه قرار می گیرد تا برای سرگرمی یا استفاده­های سیاسی؟ بعضی از تابلوهای ون گوگ، که خود در زمان حیات­اش در فقر شدید به­سر می­برد، امروزه به کالاهای سودآور بدل شده و زینت بخش خانه­های کلکسیون داران­اند.اجرای با شکوه بعضی از نمایش­های مشهور جهان فقط مخصوص عده­ای است که غنای مالی دارند. اغلب موزه­های جهان به مراکز گردشگری تبدیل شده­اند و آثار آنها فقط در گذری کوتاه مشاهده می­شود. شعر حافظ بیشتر مصرف فالگیری پیدا کرده است تا تعمق در مفاهیم پیچیده هستی شناسانه آن. علاوه بر این سرنوشت شعر و هنر را تا حد زیادی جریانات فرهنگی مسلط و گفتمان­های حاکم تعیین می­کنند. نشرهایی که بیشتر منافع مالی خود را در نظر دارند تا گسترش فرهنگ را، رسانه­هایی که گزینشی عمل می­کنند؛ کمبود رسانه­های مستقل ادبی؛ تسلط گفتمان­های سنت گرا و گاه ارتجاعی و مساله ممیزی بی­شک تاثیر خود را بر روند بحران ادبیات نوی ما گذاشته است. وقتی در کتاب­های آموزشی ما به ندرت اثری از شعر یا داستان­نویسی معاصر پیدا می­شود و بعضی از شعرا یا نویسندگان را فقط می توان در خارج از سیستم آموزشی شناخت؛ وقتی در اغلب رسانه­های دولتی ادبیات و معرفی نویسندگان جایی ندارد؛ وقتی نوشتن به محدودیت­های بسیار دچار است نمی­توان انتظار استقبال از شعر و ادبیات یا بالیدن آنها در بستری درست را داشت. در آلمان دو درس اصلی برای دانش آموزان در امتحان دیپلم آلمانی و انگلیسی است. در هر دوی این درس­ها آثار بزرگ ادبی، از کلاسیک تا مدرن، خوانده و بررسی می­شود و دانش آموزان به نوشتن خلاق و تحلیل فعال واداشته می­شوند. هم رادیوها و هم کانال­های تلویزیونی به­طور مرتب به معرفی کتاب­های جدید می­پردازند. خوانش بخش­هایی از کتاب­های رمان یا شعر جدید هم در دستور کار این برنامه­هاست. شاید برای این است که هنوز در تمام متروهای آلمان آدم­های کتاب به­دست می­بینیم که غرق مطالعه­اند. مدرنیسم نه تنها در عرصه فن آوری و سیستم­های سیاسی و اجتماعی بلکه در عرصه فکری هم به جامعه وارد شده است. خانه گوته، شیلر، موتسارت، مارکس و …نه تنها جزو نقاط گردشگری محسوب می­شوند بلکه از سمت دانش آموزان مدارس بازدید می­شوند. در تمام موزه­های اروپا می­شود گروه­های بزرگ دانش آموزان را دید که روبروی نقاشی­ها نشسته­اند و مشغول کپی کردن یا یادگیری تکنیک­های آنها هستند.در واقع می­شود گفت که مخاطب هنر به­تدریج و با سال­ها آموزش ساخته می­شود. در حالیکه در ایران شکل بر عکس آن را شاهدیم. در اغلب نهادهای رسمی به مدرنیسم و نوگرایی توجه نمی­شود و مدام فرم­های سنتی گذشته تبلیغ و پاسداری از آن تشویق می­شود فرم­های نو، حتی اگر به­وجود بیایند، مورد بی اعتنایی یا تمسخر قرار می­گیرند. در واقع می­توان گفت که یک نوع پروسه تخریب فرهنگ در کار است. چون طبیعی است که اگر هنر و نقد آن در بستری مطمئن رشد نکنند در نهایت مخاطب خود را از دست می­دهند. شعر به ویژه بیشتر در خطر است چون با روزمرگی فاصله بیشتری دارد.

با توجه به همه­ی عواملی که در بالا ذکر شد می­توان گفت که اگر نتوانیم به­طور قطعی از پایان شعر در روزگار خودمان حرف بزنیم اما بی­شک شعر، علیرغم تولید انبوه آن در ایران، بی رونق­ترین زمان خود را از نظر داشتن مخاطب می­گذراند. اما اگر فکر کنیم که هنر و ادبیات بیش از آنکه ضرورتی بیرونی باشد، برای هنرمند ضرورتی درونی است، می توان همچنان به ادامه شعر به شکلی نو امید داشت، بی آنکه به داشتن مخاطب گسترده فکر کرد. شاید بشود برای نسل­های آینده نوشت و آنها را با تجربه­های نویی که داشتیم آشنا کرد. شاید بشود شعرهایی نوشت که تجربه زیستی در دنیای مدرن را با حسی شاعرانه پیوند دهد، مثل این شعر شهین خسروی نژاد که جهان پر از تکنولوژی نو را به تجربیات انسانی مدرن پیوند می­زند:

اگر بتوان تا نزدیکی صفر مطلق

حرارت عکسشان داد و کنار هم نگه­شان داشت

همپوشانی داریم و نوسان

همین طوری روح­ها هویت زمینی­شان را می­دهند از دست

تا یکسان به نظر رسند

یکی، در یکی باشند

نیاز به آمار کوانتمی داریم

خوابش را دیدم

چگونه روح هایمان به سمت هم حرکت می­کرد

وقتی در نقطه­ای دور

مشغول زدن تخم مرغ­ها

بودم

برای تولد.

اما اینکه این نوع شعر به میان مردم راهی می‌یابد یا حتی خواننده­های خاص آنها را خواهند خواند مشخص نیست. شعر همچنان با بحرانی عظیم روبروست.

فرشته وزیری نسب متولد ۱۳۳۸در شهر کرمان است. در رشته های فیزیک و ادبیات انگلیسی تحصیل کرده است. بعد از اتمام دوره کارشناسی ارشد ادبیات انگلیسی تا سال ۱۳۸۰ که به آلمان مهاجرت کرد در دانشگاه های مختلف ادبیات انگلیسی تدریس می کرده است. در آلمان دکترای خود را در حوزه نمایش معاصرانگلیس از دانشگاه گوته فرانکفورت گرفته و چند ترمی هم در آنجا “نمایش معاصر انگلیس” تدریس کرده است. تا به حال سه نمایشنامه( تعلیم ریتا، برخیزید و بخوانید و خداوندگار برون) ،چندین داستان کوتاه و مقاله و تعداد زیادی شعراز آلمانی و انگلیسی ترجمه کرده است. از او همچنین شعر، داستان کوتاه و مقالات متعددی در مجله های داخل ایران و مجله های ادبی اینترنتی منتشر شده است. علاوه بر اینها در زمینه بازیگری و نقد تاتر نیز فعال بوده است. در سال ۱۳۹۳ اولین مجموعه شعراو به نام  با لک لک ها در باد و گزیده ای ازترجمه هایش از چند شاعر مشهور آلمانی به نام درستایش دور دست در ایران منتشر شد. در این سال همچنین نمایش “وطنی که بنفشه نبود”، به نویسندگی و کارگردانی او در جشنواره های تاتر هایدلبرگ و کلن، تاتر گالوس فرانکفورت و شهر گیسن اجرا شد.این نمایش به آلمانی هم ترجمه و درشهرهای فرانکفورت و گیسن به زبان فارسی و با بالانویس آلمانی اجرا شده است. از دیگر تجربه های تاتری او می توان به اجرای دو زبانه (فارسی / آلمانی)”یک نمایشنامه خیلی بد” نوشته داریوش رعیت و نمایشنامه خوانی اجرایی “پینوکیو می خواهد بمیرد” از همین نویسنده اشاره کرد. برگردان مجموعه اشعار سه شاعر ایرانی به انگلیسی از آخرین تجربه های او در زمینه ترجمه است. از او همچنین مجموعه شعر “قیچی خورشید” آماده انتشار است. آخرین اثر او نمایشنامه ای به نام «آوازه خوان دوره گردی از دور دست» به زبان آلمانی است که با کارگردانی او در دسامبر ۲۰۱۹ در دو شهر فرانکفورت و اوفن باخ به روی صحنه رفت و به زودی در چند شهر دیگر هم اجرا می شود.

به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۴