معصومه ضیائی؛ تبعید
معصومه ضیائی؛
تبعید
پوستی دارد
تیرهتر از شب
هزار پنجرهی بسته
و دری
که کلیدش را
به دریا انداختهاند
به شما فکر میکنم
برای قربانیان فاشیسم
شبها
وقتی که خواب
آرزویی محال میشود
و دردها و یادها میآیند
وقتی که سردم میشود
و شالی به گردن میاندازم
یا پتوی گرمی به خود میپیچم
وقتی که میترسم و دلم میخواهد
دست کسی را بگیرم
یا میلرزم و تو را میجویم
وقتی به مرگ فکر میکنم
به عشق تنهایی
به تاریکی و جنگ
به فریادهایی
که شنیده نمیشوند
وقتی گرسنهام
وقتی تشنهام
وقتی بیمارم و
نیازمند پرستاری و دارو
وقتی شادم
وقتی به فردا فکر میکنم
وقتی غمگینم
وقتی که فکر میکنم هنوز هستم
وقتی که منتظرم
وقتی که نگرانم
وقتی که جهان تاریکتر از همیشه است
وقتی که هیچ امیدی نیست
به شما فکر میکنم
به آخرین امیدها
به آخرین لحظهها
وحشت و
نگاه ناباورتان
به نقل «آوای تبعید» شماره ۱۵