ابراهیم محجوبی؛ برگی از نهصد برگ!
ابراهیم محجوبی؛
برگی از نهصد برگ!
در معرفی یک کتاب ارزنده دو پژوهنده تاریخ از شهر کلن به نامهای گونتر اشتوکل (Günther Stökl) و مانفرد آلکساندر (Manfred Alexander) کتابی نوشته اند با عنوان ” تاریخ روسیه “. اثری پر و پیمان، از تشکیل نخستین هسته های اجتماعی – سیاسی در روسیه تا دوران زمامداری پوتین. هفت بار بازچاپ شده و هر بار با بازنگری های لازم. مهم ترین شناسه کتاب، تسویه حساب با تاریخ نویسی شوروی است. همان تاریخ سازی مصلحتی که هفتاد سال آزگار، در تلاش برای سازگار کردن روندها و رخدادهای تاریخی با منافع حزب واحد حاکم، تصویری مغشوش از تاریخ بزرگ ترین کشور جهان ارائه داده بود. از جمله نکات جالب کتاب، پاره ای حقایق مربوط به روابط میان روسیه و ایران است. مانند این موضوع که نخستین تلاش روسیه برای تصرف بخش هایی از ایران نزدیک یک صد سال پیش از جنگ های ایران و روس( که به دو قرارداد گلستان و ترکمانچای منجر شد ) یعنی در زمان فرمانروایی پتر کبیر صورت گرفته بود. ارتش پتر در یک اقدام ناگهانی ولی برنامه ریزی شده بخش هایی را در گیلان و مازندران به مدت یک سال و نیم اشغال کرده بود با این استدلال رایج میان استعمارگران که اگر ما این کشور ضعیف را نبلعیم، دیگران این کار را خواهند کرد! نوعی بررسی استراتژیک زنده و در صحنه! اما پتر به سبب جبهه ای که سوئد علیه تزار گشوده بود، ناگزیر گشته بود طرح تصرف ایران را متوقف کند. علاوه بر انچه گفته شد، کتاب، سرشار از تحلیل های کوتاه و جامع است و به ویژه، نگاهی به ادبیات و فرهنگ در هر دوره ای، بخشی ثابت و جالب را تشکیل می دهد. در این راستا، به عنوان مشتی نمونه خروار، برگردان یک برگ از ۹۰۰ برگ این کتاب مفید را که به موضوع همواره مورد بحث و اختلاف در عالم روشنفکری، یعنی ” ادبیات و تعهد اجتماعی ” ( در اینجا در سال های پیش از انقلاب اکتبر) پرداخته است می آورم : ” در دو دهه مشرف به انقلاب اکتبر، در کنار < جنبش آزادی بخش > سیاسی و اجتماعی، یک نهضت معنوی – فرهنگی نیز جریان داشت. گرچه این دو جنبش، در نوعی تضاد ژرف با یکدیگر قرار داشتند اما هنگامی که تلاش برای رهائی سیاسی به شکست انجامید، خلاقیت هنری رهاننده نیز در بحران فرورفت.
یوغی که هنر و در درجه نخست ادبیات می بایست از گرده خویش به دور افکند، بیش از آنکه از نیروی برونی اعمال شده از سانسور دولتی ناشی شده باشد، حاصل پاره ای موازین درونی بود که ” بلینسکی “* و نیهیلیست ها پدید آورده بودند و روشنفکران رادیکال خود را نسبت به آنها متعهد و ملتزم می دانستند. به این معنی که واقع گرائی، یعنی نشان دادن واقعیت به صورتی افشاگرانه، بیرحمانه و بیدار کننده وجدان ها، به شعار اصلی منتقدان بدل گشته بود. بر این اساس، هر اثر ادبی، در وهله نخست و پیش از هر چیز دیگر می بایست در بردارنده فایده ای اجتماعی باشد؛ و در نتیجه به کیفیت ادبی کار و نقش فردی نویسنده چندان بهائی داده نمی شد. در این راستا، ادبیات بزرگ منثور، گرچه به این توصیه ” پیسارف “** چندان وفادار نمانده بود اما در مجموع انتظارات پیروانِ زیر و زبر کردن جهان را – البته تا جایی که همچون داستایوسکی، زیاد در عرصه مسائل روحی مذهبی غوطه ور نمی شد – بر آورده می کرد. به این معنی: هم لئو تولستوی ( که در آستانه جنگ اول جهانی در گذشت ) و هم ماکسیم گورکی ( که عامیانه سازی ” رئالیسم سوسیالیستی ” را تجربه کرده بود) هر دو آنها بیان واقعیت را به گونه ای جدائی ناپذیر با ایدئولوژی اجتماعی پیوند داده بودند. در مورد گورکی، این ایدئولوژی همانا مارکسیسم بود.اما جالب است که در پایان کار، تولستوی نجیب زاده و زمیندار و گورکی پرولتر را یک چیز به هم پیوند داده بود و آن، سکوت کردن شان بود. با این همه، در حالی که برای اوّلی، لحظات پایانی زندگی با حضور پرشور انبوه فرهیختگان روسیه در ” یاسنایا پولیانا “* همراه بود، برای آن دیگری، از سوی دوست اش لنین، مراسم بزرگ تدفین دولتی بر پا گشته بود.” * ویساریون. گ. بلینسکی ( ۱۸۴۸ – ۱۸۱۱ )، فیلسوف، پوبلیسیست و ناقد ادبی روس ** دیمیتری. ا. پیسارِف ( ۱۸۶۸ – ۱۸۴۰ )، منتقد ادبی و اجتماعی روس * عمارت و ملک شخصی تولستوی
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۲۰