احمد خلفانی: داستایفسکی، جوان خام

احمد خلفانی:

داستایفسکی، جوان خام

از میان پنج رمان بزرگ داستایفسکی (جنایت و مکافات، ابله، اهریمنان، جوان خام و برادران کارامازوف) رمان “جوان خام” کمتر شناخته شده و به همان نسبت، کمتر خوانده شده است. من نیز تا به حال آن را نخوانده بودم. “جوان خام” مثل همه رمان‌های دیگر داستایفسکی موضوعات اساسی مختلفی را مطرح ‌می‌کند. مهم‌ترین موضوع در این‌جا فروپاشی خانواده است که نشانه‌ای از فروپاشی اجتماعی نیز هست، ازهم‌گسیختگی جامعه‌ای که سنت‌ها را پشت سر گذاشته و رو به آینده‌ای مبهم و غیرقابل پیش‌بینی دارد. آرکادی که راوی است، فرزند یک رابطه “نامشروع” است و عملا تنها و بدون خانواده. مادرش از شوهر خود ـ ماکار ـ جدا شده  و با اشراف‌زاده‌ای به نام ورسیلوف زندگی ‌می‌کند. آرکادی فرزند ورسیلوف است ولی از نظر قانونی فرزند ماکار به حساب ‌می‌آید چرا که ماکار هنوز شوهر قانونی مادرش است. ورسیلوف، از طرف دیگر، عاشق دختری به نام کاتارینا است، و آنا، خواهر ناتنی آرکادی و دختر ورسیلوف، ‌می‌خواهد با پدر کاتارینا ازدواج کند که، در این صورت، عملا به مادرزنِ پدر خودش مبدل ‌می‌شود.

سال‌های سال بعد که بالاخره سروکله ماکار پیدا ‌می‌شود بیمار است و در شرف مرگ. پزشکی که برای بررسی بیماری قلبی او آمده است ‌می‌گوید: “…شما عادت ندارید مدت مدیدی یک جا بمانید. شما یک زائرید. ‌خانه‌به‌دوشی در توده‌ی مردم ما به یک عارضه تبدیل شده است. مردم آواره و خانه‌به‌دوش شده‌اند.” و چند سطر بعد تأکید ‌می‌کند که این را از “زاویه‌ی دید یک پزشک” ‌می‌گوید.

چنین چیزی در ارتباط با این موضوع بسیار جالب است، پنداری که ‌خانه‌به‌دوشی در معنایی کلی نوعی “بیماری” است.

این ‌خانه‌به‌دوشی در رمان “جوان خام” را باید در معنایی وسیع دید. نوعی انشقاق و دوپارگی و آوارگی ذهنی. چرا که شهروند روسیه در فضای این رمان، تمام تکیه‌گاه‌های کهن را از دست داده است .

مسئله در اینجا از طریق ماکار که آدم خداپرستی است به “خدا” نیز گره ‌می‌خورد. یعنی ما، نهایتا از طریق او، ارتباط خانواده، جامعه ودین را هم‌زمان ‌می‌بینیم. خدای ماکار، وظیفه‌ای را که قرار بوده است انجام بدهد، انجام نداده و یا از پس آن برنیامده است. پس ماکار با وجود ایمانش خانه‌به‌دوش ذهنی شده و آوارگی و سرگردانی بخشی از وجود اوست.

 

داستایفسکی در این رمان نشان ‌می‌دهد که موقعیت اجتماعی، نه تنها انسان‌ها بلکه باورها و قضاوت‌هایشان را عوض ‌می‌کند. “آنا” خواهر جوان آرکادی که تصمیم به ازدواج با یک پیرمرد گرفته، ‌می‌گوید: “چه کسی به خود اجازه ‌می‌دهد مرا محکوم کند؟” قضیه در حقیقت این است که شرایط جامعه وی را پیش از این به چنین کاری مجبور ساخته است. اگر به بقیه شخصیت‌های رمان دقت کنیم، می‌بینیم که همه آن‌ها، هر کدام به شکلی، دست به اعمالی زد‌ه‌اند که از حوزه “حق” و “قانون” و سنت‌ها فراتر ‌می‌رود و، پس، همه کمابیش محکومند. و وقتی که جامعه کسی را به عبور از قوانین مجبور ساخته، مسئولیت فردی، ظاهرا، از روی دوش او برداشته شده است. در رمان “جوان خام” ‌می‌بینیم که همه کمابیش مشغول همین فراروی هستند. در این جا قضاوت همراه با محکومیت یک شخص، دیگر محلی از اعراب ندارد.

آن‌چه که در رمان‌های داستایفسکی عرض اندام ‌می‌کند و قواعد را زیر پا ‌می‌گذارد خود زندگی است که گویا به تنگنا رسیده و به مسیر دیگری افتاده، و حتی، هر چند به آرامی و در لایه‌های زیرین، طغیان کرده است. صحبت از مثبت یا منفی بودن قوانین نیست. همان‌طور که صحبت از خوب یا بد بودن فراروی از قوانین نیز نیست. طرح این سئوال در این مورد ‌می‌تواند گمراه‌کننده باشد. واقعیت این است که قوانین اجتماعی از منطق خاصی (درست یا غلط) سرچشمه ‌می‌گیرند و زندگی در حالت طبیعی‌اش همیشه چیزی فراتر از قوانین اجتماعی و نیز فراتر از منطق است. و اگر زندگی رو به انبساط و فراروی دارد، وظیفه قوانین ـ قوانین فرسوده که جای خود دارند ـ ایجاد مانع در راه این فراروی‌هاست.

سئوال این است: جامعه‌ی در حال فروپاشی چه تأثیری بر رمان دارد؟ داستایفسکی این را در “جوان خام” به خوبی نشان ‌می‌دهد. در میان پنج رمان بزرگ داستایفسکی، این رمان از زبان و ذهن اول شخص گفته ‌می‌شود، از قول همان آرکادی که از “یادداشت”‌هایش حرف ‌می‌زند و نه از رمان. او در حقیقت با این کار نشان ‌می‌دهد که رمان چه مشکلاتی برای نشان‌دادن وقایع دارد، چرا که رمان به جامعه‌ای که دفرمه شده است نیز فرم ‌می‌دهد. و همین باعث شده است که منتقدینی حتی به درستی “جوان خام” را رمانی برعلیه رمان بدانند. راوی برای نوشتن این یادداشت‌ها عملا باید بارها و بارها رویدادها را پس و پیش کند، سعی کند میان آن‌ها ارتباطی ایجاد کند، گاهی در میان شرح واقعه‌ای ناچار است به سراغ واقعه دیگری برود، گاهی به عقب برگردد، گاهی به جلو برود و باز از راه دیگری به همان‌جا بازگردد. گویا همه چیز در حال فروپاشی است حتی همین شرح دادن.

نویسنده روس این رمان را در پنجاه و چهار سالگی، پیش از آخرین رمانش یعنی “برادران کارامازوف” نوشته است. اگر در این‌جا، پدر که نماد سنت‌هاست، در مسیری ـ گویا ناگزیر ـ از زندگی آرکادی و خانواد‌ه‌اش کنار گذاشته ‌می‌شود، در مرحله بعدی، در برادران کارامازوف، به قتل ‌می‌رسد و قتل پدر مهم‌ترین موضوع آخرین رمان داستایفسکی ‌می‌شود، و سه فرزندی که، به همراه فرزند ناتنی دیگری، هر کدام، دست کم از نظر ذهنی، به جهت‌های کاملا متفاوت ‌می‌روند.

 

به نقل از «آوای تبعید» شماره ۲۲