علیرضا آبیز؛ بر پُلِ لندن
علیرضا آبیز؛
بر پُلِ لندن
بر پُلِ لندن لحظهای میایستم
به تیمزِ پُرآب خیره میشوم
که قایقهای بزرگ بر آن شناورند
در دوردست نمای پارلمان و بُرجِ لندن را میبینم
و تا سیگاری که گیراندهام تمام شود
این فکرها در سرم چرخ میزند:
عربستان روابط سیاسیاش را با ایران قطع کرد
بحرین روابط سیاسیاش را با ایران قطع کرد
سودان روابط سیاسیاش را با ایران قطع کرد
امارات سطح روابطش را با ایران کاهش داد
فردا تولد ویدا ست، هدیهی مناسبی برایش نخریدهام
پسر نوجوانی در خوابگاهِ مدرسهی عشایری خودکشی کرد
هفتهزار تومان از مغازه ای دزدیدهبود
سومالی روابط سیاسیاش را با ایران قطع کرد
جیبوتی روابط سیاسیاش را با ایران قطع کرد
دیشب خواب مادرم را دیدم
به لنگهی در تکیه داده بود با من وداع میکرد
این خانوادهی چهارنفره باید ایتالیایی باشند
آنها از قطعِ روابط نگران نیستند
انتخابات مجلس نزدیک میشود
تنشها بالا میگیرد
در عراق امام جماعتِ یک مسجدِ سنّی را کشتند
عربستان گویی افسار پاره کردهاست
سوریه برای همیشه نابود شد
چگونه چون ققنوسی سر از این خاکستر برآوَرَد؟
قهوه بعد از این سیگار میچسبد
هوا تازگی سرد شده
بروم یک کافهی غیرِزنجیرهای پیدا کنم
این زن باید سی سالی داشتهباشد
پتو به خود پیچیده و لیوان کاغذی در دست
پول خورد ندارم پنج پوندی به او بدهم؟
خیلی زیاد است! وضعِ مالی هم که تعریفی ندارد
قرار بود پوند ارزان شود نمیشود
در قاین یک پسرِ جوان را در مزرعه کُشتند
جنازهاش را در آغُلِ گوسفندان آتش زدند
طرف اقرار کرده که شب تا صبح کنار جنازه نشسته
هر وقت آتش خاموش میشده روی جنازه نفت میریخته
من در همان زمینها راه میرفتم
برای کنکور درس میخواندم
الشباب ویدیو داده
سومالی روابطش را با ایران قطع کرد
قطر سفیرش را فراخواند
کویت سفیرش را فراخواند
اُردُن سفیرش را فراخواند
داعش پنج نفر را سر بریده
کیکِ کارامل با شکلاتِ بلژیکی خوشمزه است
با قهوه میچسبد
همهی خاطراتِ ما در مغز است
تخیّلِ ما در مغز است
روح چیست؟
جز فرآیندهای فیزیکی شیمیایی چیزی نیست؟
رویاها از کجا میآیند؟
وقتی میروند کجا میروند؟
مظفر را هم خواب دیدم دیشب
در خواب خندان بود
داشت برای فرد سومی خاطرهی مشترکی از من و خودش را میگفت
احساس خوشایندی داشتم
کاش مخترع بودم
شرکتی تاسیس میکردم این ابرها را به ایران میبردم
هم از این سیلِ هولناک جلوگیری میشد
هم بیابانهای ایران سرسبز
هم از دولتِ انگلیس میلیاردها پول میگرفتم
بودجهی دفاع در برابر سیل میلیاردها پوند است
کارآیی هم ندارد
با پولش در همهی شهرها کتابخانه میساختم
ابرها را اگر بتوان حرکت داد میشود تمام صحراها را درخت کاشت
در مشهد جلوی معترضان را گرفتند
البته اوّلش یک خانهی بزرگ درجای خوبِ لندن میخریدم
در تهران سفارتِ عربستان را آتش زدند
به سفارتِ بریتانیا حمله کردند
این آدم ها کیاند؟
چرا کسی حریفشان نمیشود؟
امام جمعهها از جانِ مردم چه میخواهند؟
آیا نوههای من فارسی را از یاد خواهندبرد؟
تا کی میان دو دنیا معلّق باشیم؟
در فیسبوک چه خبر است؟
چه خوب که دیگر آنجا نیستم
باید شبها زودتر بخوابم
عُمر به پایان میرسد
جان کیتس در بسترِ بیماری بود
خواست که تختش را کنار پنجره بگذارند
از پنجره میتوانست درختِ گوشهی حیاط را ببیند
همچین گوشه هم نبود وسطِ حیاط بود
لابُد آن موقع گوشهی حیاط بوده
جوانمرگی ویژگیِ ادبیات ماست
شاعرِ حرفهای معنا ندارد
شاعری حرفه نیست
شاعری را ولش کن
آدمیت مُرده
کاش از این پل پایین میپریدم
آب خیلی سرد است
زن و سه تا بچّه دارم
تا بوده همین بوده
مگر وقتی مغول حمله کرد شاعرها خودکشی کردند؟
شاید هم کردند چه خبر دارم؟
کاش وارد سیاست میشدم
شاید میتوانستم موثر باشم
البته قبلش باید ریاکاری یاد میگرفتم
و چاپلوسی و دروغگویی و جرزنی
و دوبههمزنی و خبرچینی و بیشرفی
تُف به روحِ جهان
عجب دختر خوشگلی!
چه چشمهایی!
ساپورت همین است که او پوشیده؟
موهایش را دُماسبی بسته
تهِ موهایش را رنگِ بنفش زده چه خوشگل!
نه بابا اشتباه کردم!
انگار با تورِ بنفش موهایش را بسته
در هر حال قشنگ است!
خوش سلیقه است!
خدا ببخشدش!
خیر ببینی از جوونی ت ننه!
جاکشها چرا با جوانان دشمناند؟
چرا با زیبایی دشمناند؟
پلوتون پوشیده از یخ است
اگر آب هست شاید حیات هم باشد
میلیاردها ستاره و سیاره در جهان هست
این آدمها فکر میکنند کیاند؟
چرا اینقدر از خود متشکرند؟
هی عمو! فکر میکنی کی هستی؟
– در بُرجِ لندن خیلیها زندانی بودند
شبهای تاریک و سرد و بیروزن
ویدا خواب دیدهبود مرا گرفتهاند
در راهروهای دادگاه دنبالِ من میگشته
از سربازی پرسیده حالا با شوهرم چه کار میکنند؟
سرباز با لبخند گفته: اعدام خانم اعدام!
تیمز امسال حسابی پُرآب است
چه کشتیهای بزرگی!
بهتر است بروم به کافهای
بنشینم و قهوهای سفارش بدهم
دو تا قهوه خورده ام
بهتر است چایِ سبزی دمنوشی چیزی بخورم
فیلتر سیگار را در رودخانه نیندازم
همین جا بیندازم زیر پا لهکنم
هیچ کس به این زنِ جوان پولی نداد
گمانم شب این جا خیلی سرد میشود
لابد جای گرمی خواهد رفت
۴ ژانویه ی ۲۰۱۶، ساعت ۱۷:۴۵
لاندن بریج
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۲۲