رحمت بنی اسدی؛ دخو در تبعید
رحمت بنی اسدی؛
دخو در تبعید
- این بنده از ترس زیاد شدن قرض، پانسیون را رها کرده و اینک در منزل جناب شیخ محمد خان قزوینی به قدر پهن کردن یک رخت خواب روی زمین،آن هم فقط در شب، جا عاریه کرده ام و با سه فرانک و نیم پول که الان در کیف دارم… می خواهم محمد علی شاه را از سلطنت خلع کرده و مشروطه را به ایران عودت دهم
تبعید در ایران دیر پا و تاریخی است و هر دوره یی تبعیدیان ویژه خود را داشته است. شمار تبعیدیان پیش و پس از انقلاب مشروطه کم نیستند. هر کس دانش و آگاهی و شور میهن پرستی اش بیشتر بوده، بیشتر از دیگران رنج خانه به دوشی و تبعید را دیده است و این داستان همیشگی تاریخ در سرزمین هایی است که دانش و آگاهی را بر نمی تابد. در کنار ده ها تبعیدی دوران مشروطه باید، به یکی از مشهور ترین و فعال ترین آنان،یعنی استاد علی اکبر دهخدااشاره کرد که در واقع، نماد تبعید روشنفکران ایرانی است که حتی در بیرون از میهن نیز دست از مبارزه بر نمی داردو با سری پر شور و اراده یی استوار می خواهد شاخ استبداد تاریخی در ایران را بشکند.
برای بازنمایی از دوران تبعید دهخدا می باید به طور خلاصه به شرح موقعیت ایران پیش و پس از انقلاب مشروطه و حوادثی پرداخت که در بطن روز های انقلاب صورت می گیرد.
انقلاب مشروطیت در ایران اهداف گوناگونی داشت و انقلابیون مشروطه در پی ایجاد حکومتی بودند که در آن اعمال گسترده ی قدرت مطلق و خود کامه ناممکن باشد[۱].
تاریخ نگار مشهور ایرانی فریدون آدمیت که در زمینه ی انقلاب مشروطیت، پژوهش های ارزشمندی دارد، سه نیروی عمده را به عنوان نیروهای رهبری کننده انقلاب مشروطیت بر می شمارد: ۱ -روشنفکران اصلاح طلب و انقلابی،۲ –.بازرگانان ترقی خواه یا بورژوازی نو پا،۳ – روحانیون روشن بین[۲].
قصد ما در این جا بررسی نیرو های عمده رهبری مشروطیت نیست، پس بر روی یکی از نیروهای اصلی این جنبش، یعنی روشنفکران تکیه می کنیم و به طور اجمال فرجام همراهی این نیرو با دو نیروی دیگر را به اختصار توضیح می دهیم.
آدمیت در جنبش مشروطه خواهی ایران برای توده مردم نقش چندانی قایل نیست و می نویسد: حرکت مشروطه خواهی را مردم “کوچه و بازار” به وجود نیاوردند و نظام مشروطه پارلمانی، ابتکار عوامل سر گذر نبود. هیچ لازم نیست از توده ی عوام، تصوری شاعرانه و رمانتیک بیافرینیم، توده یی که تجسم ابتذال و معیار های ابتدایی و شور وهیجان غیر عقلانی بود. از مغز عوام چه می تراوید که در جهت ترقی جامعه به کار آید؟ نظام مشروطه ما به زمانی تاسیس یافت که توده ی بی فرهنگ و بی سر و پای شهری خبر نداشتند که در جهان هستی، چیزی هم به عنوان حقوق انسانی و آزادی سیاسی و حکومت انتخابی هست. آدمیت سپس از طالبوف نقل قول می کند و می نویسد: ” از رجاله یا جهله و فعله در هیچ نقطه ی دنیا اصلاح امور جمهور به عمل نیامده مگر هرج و مرج[۳] ”
این سخن آدمیت شاید اندکی به دور از واقعیت باشد، زیرا در همین زمان ما شاهد مهاجرت ده ها هزار نفری “رجاله و فعله” یا توده های گرفتار رنج نان و آب از ایران هستیم. دلیل این مهاجرت ها شرایط سیاسی و اجتماعی ایران، وجود استبداد حکومتی، ضعف بورژوازی نو پا در ایران، سلطه زمین داران بر اقتصاد کشور، شیوه بدوی زندگی روستایی، چادر نشینی و کوچ و عدم جاذبه شهر نشینی در کنار حمله ها و گریز ها و کشتار ها و غارت ایل ها و منازعات درونی و بیرونی و نظایر آن بود. صد ها هزار ایرانی ناگزیر از مهاجرت از کشور شدند و بسیاری از آنان دیگر هرگز بازنگشتند. نواحی جنوبی روسیه، هرات، مرو، بخارا، سمرقند، ترکستان و نیز کراچی و مسقط، حتا جزایر زنگبار و هند پر از ایرانیان آواره و سرگشته از وطن بود. طبق آمار قرنطینه دولت عثمانی، در آستانه انقلاب مشروطیت ۹۵ هزار نفر از خانقین گذشتند.یا به قول کنسول انگلیس در تبریز در سال های نخستین جنگ، سالانه بالغ بر ۲۰۰ هزار نفر راهی روسیه می شدند و درون کارگاه های قرون وسطایی و معادن مس و نفت باکو و جاهای دیگر جان می کندند. اینان را “هم شهری” می نامیدند همشهری ها مانند گوسفند خرید و فروش و تحقیر.می شدند. و در غذاخوری ها و قطار ها یا در محل های تفریح و تفرج اجتماعی راه نداشتند[۴].
شماری از این کارگران تبعیدی، تحت تاثیر تلاش های آزادی خواهان روسیه و در اثر آشنایی با روشنفکران و دسته های سیاسی به عرصه سیاست کشانیده می شدند و در جریان آمد و شد شان به ایران، ناقل اندیشه های آزادی خواهانه بودند بنابراین فکر و اندیشه ی دموکراسی اجتماعی از طریق همین کارگران از غرب و روسیه به ایران راه می یافت. باکو در قفقاز و اسلامبول پایتخت حکومت عثمانی، دو مرکز انتقال آگاهی های سیاسی به ایران بود.
گرچه عمر.بسیاری از آزادیخواهان پیش از مشروطیت کفاف نداد تا نتایج مبارزه و تلاش خود را در راه انقلاب و آزادی ایران ببینند، اما نسلی از این روشنفکران، در آستانه ی انقلاب مشروطیت، به عنوان.نیروی رهبری کننده انقلاب در آمدند.
دهخدا و نشریه صور اسرافیل
نه ماه از قیام زحمت کشان و تسلیم مظفرالدین شاه در برابر خواست های آنان و صدور دستخط معروف به “فرمان مشروطیت” می گذرد که نخستین شماره صور اسرافیل از زیر چاپ در می آید، در سطح شهر پخش می شود و غوغایی به پا می کند.
در بالای صفحه نخست، تصویر “اسرافیل” است که در صور (شیپور) خود می دمید تا انبوه خفتگان و مردگان زیر پایش را بیدار کند و شعار های “حریت”(آزادی)، “مساوات” (برابری) و “اخوت”(برادری) برگرفته ازشعار های انقلاب فرانسه را بین آنان تعمیم دهد. در سرمقاله شماره نخست.صوراسرافیل اهداف این نشریه بر شمرده می شود که از جمله عبارت است از:” تکمیل مشروطیت، حمایت از مجلس شورای ملی، کمک به روستاییان، ضعیفان و فقیران و حمایت از کارگران و…” سرمقاله نویس اعلام می کند:”تا آخرین نفس ثابت قدم هستیم ….با صدای بلند می گوییم از تهدید و هلاکت و بیم خوفی نداریم…. از احدی نمی ترسیم…..تملق کسی را نمی گوییم و به رشوه گول نمی خوریم و مدح بی جا از کسی نمی گوییم[۵]”
هفته نامه صور اسرافیل گرچه عمر درازی ندارد و بیش از ۳۲ شماره نمی پاید، اما بی پرواترین و تاثیر گذارترین نشریه عصر مشروطیت است. به نوشته ملکزاده ” در خانه هر یک از مشروطه خواهان واقعی…چون کتاب مقدسی نگاه داری می شود[۶]“.
نشریه صور اسرافیل را سه تن می گردانند: جهانگیر صوراسرافیل به عنوان مدیر، قاسم تبریزی و علی اکبر دهخدا و هموست که بار عمده نشریه را بردوش دارد. انسانی فرهنگ دوست، ادیب، سیاستمدار و درس خوانده و فرنگ دیده و آشنا به مسایل ایران و جهان است. نوشته های او در دو قالب طنز و جد است. نوشته های طنز او در هر شماره زیر نام” چرند و پرند” و با امضای های گوناگون مانند “دخو، خرمگس، سگ حسن دله، غلام گدا، اسیر الجوال، روزنومه چی، خادم الفقرا، نخود هر آش و… ” به چاپ می رسد و با زبانی قابل فهم، ظریف ترین و دشوارترین مشکلات جامعه ایران را برای همگان طرح می کند و نابسامانی های جامعه، عاملان عقب ماندگی کشور، خرافات و جهل دینی، تن آسایی و حقه بازی.را به باد حمله می گیرد.این نوشته هاست که در یک جامعه تازه از خواب بیدار شده، خشم ملایان مرتجع، خان ها و زمین داران بزرگ و در واقع دشمنان انقلاب را بر می انگیزد و کمر به نابودی نشریه و گردانندگان آن می گیرند.
.دهخدا در کنار این مقالات طنز، نوشته های جدی نیز دارد که در برگیرنده مسایل عمیق جامعه مانند زمین، مالکیت، کشاورزان، کارگران، استبداد و استثمار و استعمار است. مثلا در شماره ۲۱، مساله کارگران را مطرح می کند که فریدون آدمیت، نویسنده اش را علی اکبر دهخدا معرفی می کند. در بخشی از این مقاله آمده است:
” ترقی مملکت بسته به کثرت کار و کثرت کار منوط به تسهیل طرف آن است…. در زیر لقمه های چرب و شیرین فلان امیر، فلان وزیر، و فلان مجتهد که تحصیلش بی زحمت متصور می شود…. عرق های گرم رنجبران و آه های سرد کارگران به تیرگی ابرهای توفانی و ظلمت شب های دیجور دیده می شود …..امروز به هر درجه که ما بتوانیم از حقوق اربابی و مطامع صاحبان سرمایه…..کسرکرده و برعایدی رعایا و کارگران بیفزاییم، به همان درجه در احترام به کار کوشیده ایم و بر ازدیاد طبقه کارگر سعی کرده ایم….فقط به کارگر باید حالی کرد که تو برای تحصیل و تربیت جماد و نبات خلق نشده یی، جماد ونبات برای اسایش و راحتی تو موجود شده است[۷].”..
دهخدا به خوبی آگاه است که گرچه با حرکت و قیام مردم و با ایجاد قانون و مجلس، حوزه قدرت نامحدود شاه تا حدی کاهش یافته است، اما قوانین وضع شده و نمایندگان مجلس را توان آن نیست تا کوچک ترین تغییری در زندگانی مردم ایجاد کنند. فقر و گرسنگی، بی سوادی و بی فرهنگی، بیماری و بی بهداشتی، سیل، وبا، گرانی و قحطی، غارت و چپاول خان ها، شور بختی و سیه روزی میلیون ها انسان، کشاورزان و کارگران را در بر گرفته و زندگی شان هر روز سیاه تر می شود. پس می نویسد تا شاید از این طریق راه اصلاح امور باز شود
نخستین شماره صور اسرافیل به تاریخ ۱۴ دی ماه ۱۲۸۶ خورشیدی روی دکه روزنامه فروشی ها ظاهر می شود و آخرین شماره این نشریه تاریخ شنبه ۲۹ خرداد ۱۲۸۷.(۱۹ ژوئن ۱۹۰۸) را بر پیشانی خود دارد، یعنی سه روز پیش از کودتای محمد علی شاه و چهار روز پیش از کشته شدن جهانگیر خان صوراسرافیل مدیر نشریه و شماری از شیفتگان آزادی است.
از کودکی تا تبعید
علی اکبر دهخدا در سال ۱۲۵۶ خورشیدی در تهران زاده می شود و پس از آموزش های ابتدایی نزد بزرگان،.به مدرسه سیاسی تازه تاسیس تهران راه می یابد. با پایان تحصیل همراه وزیر مختار دولت ایران روانه شبیه جزیر بالکان می شود و مدتی را در اتریش می گذراند و زبان فرانسه را می آموزد. پس از آن با سمت “معاون الدوله” به رم می رود، مدتی را نیز در باکو یکی از مراکز جنبش ازادیخواهی روسیه می گذراند. این اقامت که در مجموع دوسال و نیم به درازا می کشد، دهخدا را با اندیشه های مترقی جهان غرب آشنا می کند. در بادکوبه نیزاز نزدیک با شماری از عناصر سوسیال دموکرات آشنا می شود. با بازگشت به ایران فعالیت های آزادیخواهانه اش.را به دو صورت مخفی و علنی ادامه می دهد. فعالیت علنی اش در چارچوب نویسندگی، روزنامه نگاری و هم کاری با نشریه صور اسرافیل، نمایندگی مجلس و عضویت در احزاب رسمی است، اما در زمینه فعالیت های مخفی، او را از موسسان حزب یا “کمیته سوسیال دموکرات ایران ” یا “کمیته اجتماعیون عامیون ایران ” و نیز “کمیته سری انقلاب ” می دانند. این کمیته با حزب “همت” قدیمی ترین حزب.سوسیال دموکرات قفقاز بستگی و حزب همت نیز یکی از شاخه های اصلی حزب سوسیال دموکرات قفقاز به شمار می آمد و با حزب سوسیال دموکرات روس پیوند نزدیک دارد. فریدون ادمیت موسسان کمیته اجتماعیون عامیون ایران را یک “گروه ایرانی ” می داند و می نویسد: نام آن هیات موسس را نمی دانیم، اما ملکزاده ضمن بررسی کار “کمیته ملی انقلاب”.که به منظور مبارزه علیه خودسری های محمد علی شاه به وجود آمد، نام چند تن از جمله ملک المتکلمین، جهانگیر صور اسرافیل، سلیمان میرزا اسکندری، و علی اکبر دهخدا را به عنوان اعضای موسس کمیته اجتماعیون عامیون ایران ذکر می کند[۸].
مجموع اعضای این کمیته ۱۵ نفر بود که به گفته ملکزاده از ” رشید ترین و مهم ترین فرزندان انقلاب ” تشکیل می شد و.هدف آن مبارزه با استبداد، واژگونی تخت و تاج مستبد و به وجود اوردن یک مشروطه حقیقی بود که از “نیروی خون و آتش ” سرچشمه گرفته باشد. کمیته در یکی از جلسات خود تصمیم به اعدام انقلابی اتابک صدراعظم و محمد علی شاه می گیرد. عباس اقا تبریری اتابک را با تیر می زند، اما محمدعلی شاه در انفجار بمب جان سالم به در می برد.
به نظر می رسد طرح ناموفق ترور شاه، اختلافاتی را میان اعضای کمیته دامن می زند و با اوج گیری اختلافات، هر کس به سویی می رود تا در ۱۶ تیر ۱۲۸۷خورشیدی (۷ ژوییه ۱۹۰۸) محمد علی شاه به یاری مستقیم روسیه و جلب رضایت انگلستان دست به کودتا می زند و در نخستین یورش به بهانه این که گروهی از مخالفان شاه در مجلس بست نشسته اند، مجلس را به توپ می بندد. به دنبال کودتا، عناصر فعال و انقلاب دستگیر و زیر شکنجه های وحشیانه کشته می شوند. جهانگیز خان مدیر صوراسرافیل عضو کمیته احتماعیون عامیون و موسس کمیته ملی انقلاب و نیز هم رزمش ملک المتکلمین همراه با سلطان العلمای خراسانی مدیر روزنامه روح القدس در باغ شاه به طرز فجیعی به قتل می رسند[۹] نزدیک به هفتاد تن از نمایندگان و فعالان اجتماعی از جمله تقی زاده، معاضدالسطنه، بهاء الواعظین، سید حسن حبل المتین و علی اکبر دهخدا به سفارت انگلیس در قلهک پناه می برند.
با هجوم مخالفان شاه به سفارت انگلیس، محمد علی شاه تلاش می کند آنان را از سفارت بیرون بیاورد، اما موفق نمی شود. کسروی این بست نشینی در سفارت بیگانه را نکوهش می کند و نویسنده حیات یحیی نیز می نویسد: “مشروطه طلبان بی آن که متوجه سیاست مشترک روس و انگلیس شوند،.هجوم می اورند که وارد سفارت خانه شوند[۱۰]”
از سرنوشت و کار هفتاد تن بی خبریم، اما در مورد دهخدا،تردید نیست که اگر او در آن روز به دست نیروهای شاه می افتاد، سرنوشتی بهتر از دوست و همرزمش جهانگیر صور اسرافیل نداشت که در باغ شاه، طنابی بر گردنش انداختند و از دو سو آن قدر کشیدند تا به طرز فجیعی خفه شد.
دهخدا، خود در باره این روز شوم می نویسد:
“عصر روزی که فردای آن جنگ شد، تقی زاده به من گفت: شما امشب بیایید منزل من، می خواهم یک لایحه مفصل و جامع از اعمال ناشایسته و کردار ناپسندیده محمد علی شاه تهیه کنم تا فردا آن را در مجلس قرائت کرده و کار او را یک سره کنیم. من شب به منزل تقی زاده رفتم. چون هوا خیلی گرم بود، روی پشت بام رفتیم و قلم به دست گرفتم و تا نزدیک صبح که لایحه را تمام کردم. چون بسیار خسته بودم خوابم برد. ولی صدای توپ و شلیک تفنگ مرا از خواب بیدار کرد. تا بعد از ظهر را با اضطراب در خانه تقی زاده گذراندم و سپس به وسیله درشکه که تهیه شده بود به طرف سفارت روانه شدیم[۱۱]
عبدالرحیم خلخالی دستیار مدیر روزنامه مساوات که در آن روز برای دیدن تقی زاده به خانه اش می رود، می نویسد: “.نشسته بودیم و گفت و گو می کردیم که ناگهان آواز شلیک برخاست و دانستیم که جنگ آغاز شده است. هم چنان آن جا می بودیم و چون همه آن پیرامون ها را سرباز ها فرا گرفته بودند، کسی را یارای بیرون رفتن نبود. …نمی دانستیم چه باید کرد؟ چندان ترس بر ما چیره شده بود که با چشم خود دیدم که موهای سر دهخدا سفید گردید[۱۲]“.
به هرصورت، دهخدا با پناه بردن به سفارت خانه انگلیس جان سالم به در می برد. او در این جا به نکته یی اشاره می کند که نشان از هماهنگی دو کشور روسیه و انگلستان در از میان بردن اساس مشروطیت است. دهخدا می نویسد:
“همین که وارد سفارت شدیم، از کاردار پرسیدم: چه طور شد که دولت انگلیس حاضر شد که محمد علی شاه به دستیاری روس ها، مجلس را به توپ ببندد. و مشروطه را از بین ببرد؟ کاردار سفارت فقط این جمله را گفت:
“آلمان در اروپا خیلی قوی شده است![۱۳]”
ایوانف می نویسد که پناه دادن مشروطه خواهان به باغ سفارت، هم دردی با آنان نبود، بلکه برای نجات عمال خود بود که در صفوف نمایندگان مجلس وجود داشتند. آن ها می خواستند این افراد را محافظت کنند تا در آینده مجری برنامه های امپریالیستی شان در ایران باشند.[۱۴]
محمدعلی شاه پس از ناکامی در بیرون راندن پناهندگان درون سفارت، حکم به تبعید شان داد و در باره تقی زاده، دهخدا، بهاالواعظین، صدیق حرم، و مدیر حبل المتین.چنین نهاده شد که شاه در رفت سفر را بپردازد تا از ایران بیرون روند. ..همگی سوار در کالسکه دولتی شده، همراه غلامان سفارت از راه گیلان روانه قفقاز شدند و چون به باکو رسیدند، هر یک به سویی رفت.[۱۵]
دهخدا زن و فرزندان را در ایران به جا می گذارد و تنها عازم فرانسه می شود. مدتی در پاریس می ماند و در آن جا به فکر نشر دوباره صور اسرافیل می افتد. اما مقامات دولتی فرانسه ظاهرا با نشر چنین روزنامه یی موافقت نمی کنند. پس، به همراه تنی چند از یاران گذشته از جمله معاضدالسطنه برای انتشار مجدد صور اسرافیل به سوییس می روند.
ملک زاده به نقل از میرزا کریم خان رشتی می نویسد: “لنین رهبر ازادیخواهان روسیه در این زمان در شهر زوریخ واقع در سوییس می زیست و با آنان [تبعیدیان ایرانی] آشنایی پیدا کرد و توصیه هایی به مراکز آزادیخواهان روسیه برای تقویت و معاضدت انقلابیون ایران نمود و در روزنامه یی که در سوییس به مدیریت خود منتشر می نمود، مقالاتی چند راجع به مشروطیت ایران و هم کاری دولت مستبد ایران با دولت تزاری و مظالم روس ها در ایران و فجایع محمد علی شاه منتشر کرد[۱۶]“.
چگونگی رابطه میان تبعیدیان ایرانی با روس ها از جمله با رهبران انقلابی روس بر ما معلوم نیست. مثلا ما به درستی از میزان این روابط بی خبریم و نمی دانیم آیا دهخدا و یاران او با لنین و دوستانش نیز ملاقاتی داشته اند یا خیر و یا به درستی میان شان چه گذشته است؟ این امر نیازمند پژوهش همه جانبه و کند و کاو همه جانبه در آرشیو ها و مراکز دولتی دو کشور سوییس و فرانسه است و باید در مقاله یی دیگر به آن پرداخت.
به هرترتیب، نخستین شماره صور اسرافیل در تبعید در محرم سال ۱۳۲۷ مطابق با ۲۳ ژانویه ۱۹۰۹ در شهر ایوِردون سوییس، از زیر چاپ بیرون می آید و در مجموع سه شماره بیشتر نمی پاید. خشم و خروش دهخدا در این زمان حد و حصر ندارد. از بیست و دو مقاله کوتاه و بلندی که در سه شماره صور اسرافیل اروپا به چاپ می رسد، بیست و دو مطلب بر ضد.شاه، ضد سلطنت و نظام استبدادی است. «طبیعت سلطنت چیست؟» مهم ترین مقاله روزنامه است که به طور مستقیم نهاد سلطنت را به نقد می کشد و عده یی از پناهندگان محافظه کار را به واکنش وا می دارد. دهخدا در سر مقاله شماره نخست صور اسرافیل، ضمن حمله به کودتای دار و دسته محمد علی شاه، از جهل و عدم آگاهی مردم و انتساب امور روزانه به عالم دیگر به سختی انتقاد می کند.و بیداری و آگاهی را نخستین شرط برای تغییر اوضاع زندگی می داند. نویسنده در بخشی از مقاله “طبیعت سلطنت چیست؟”.می نویسد:
” در مملکتی که جهل جای علم، زور جای حق و اوهام جای حقایق را گرفته است، سلطنت موهبتی است الهی. ….این طبیعت انسان است که هر قدر ضعف جهالت بیشتر بر او غالب شود، بیشتر اعمال این جهانی را از حوزه اختیارات استثنا کرده و نسبتش را به عالمی دیگر می دهد. تا وقتی انسان اسیر جهالت است، ضعف جهالت او را مجبور به اتکال به اسمانی بودن أمور عظیمه می کند . اما وقتی جهل بار بست و علم به تواریخ و سیر عمر نوعی بشر و فلسفه حیات ملل و هزاران شعبه از علم دیگر بر انسان مکشوف شد، آن وقت همین قوت کافی ست که سلطنت را در ردیف سایر اعمال یومیه بگذارد[۱۷].”
دهخدا در آخرین شماره صور اسرافیل، باشعری کاملا نو، از دوست و همدم روز های تهران یاد می کند. ” ای مرغ سحر” قطعه شعر مسمطی است در پنج بند که به یاد جهانگیر صور اسرافیل نوشته می شود و نخستین بند آن چنین است:
ای مرغ سحر، چو این شب تار——- بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفحــــه روح بخش اسحار—— رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زر تــــار——- محبوبه نیلگون عماری
یزدان به کمـــال شـــد پدیدار——- واهریمن زشتخو حصاری
یاد ار زشمع مرده یار آر..
در باره سرایش این شعر، گفته می شود که شبی دهخدا جهانگیر صور اسرافیل مدیر نشریه صوراسرافیل را در خواب می بیند که خطاب به دهخدا می گوید” چرا نگفتی که او جوان به خاک افتاد؟ دهخدا می گوید:” من از این عبارت چنان فهمیدم که می گوید: چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشتی؟ و بلافاصله در خواب این جمله به خاطرم آمد: «یاد آر زشمع مرده یاد آر!» در این حال بیدار شدم و چراغ را روشن کردم وتا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم و فردا گفته های شب را تصحیح کرده و دوقطعه دیگر بر آن افزودم ودر شماره سوم صور اسرافیل در ایوردون سویس چاپ شد.”
در باره این شعر، تحلیل های زیادی وجود دارد وبرخی آن را نخستین شعر موج نوی ادبی در ایران می دانند. شاعر در زمان سرودن این شعر، در حالی که سوگوارِ قتلِ دوست و همکار خود، میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل است،اما، تقابلِ «سوک» و “امید به پیروزی”درون مایه اصلی شعر را تشکیل می دهد. در این شعر برخی از عناصر نمادین، از ناخودآگاه جمعی فرهنگ ایران باستان انتخاب شده است، اما شاعر در بهکارگیری بعضی از آنها، سنتشکنی کرده و برایشان وجهی اجتماعی قائل می شود.هم چنین نمونههای متعددی از جانبخشی، استعاره،تشبیه و تلمیح در آن مشهود است و شاعر با استفاده از ترکیبات آوایی مناسب،موسیقی درونی شعر را غنی می سازد. زبان این شعر روایی و لحن آن حزنانگیز است. برخی از ادیبان ایران مانند منوچهر آتشی، یحیی آرینپور و غلامحسین یوسفی، آن را شعری بدیع تلقی کردهاند که قالبهای کهنه در ادبیات فارسی را به چالش کشیدهاست. به نظر میرسد که شعری ترکی الهام بخش سرایش شعر بوده است. با این حال، نشانههایی از تأثیر اشعار شاعران اروپایی هم در آن به چشم میخورد. این شعر الهامبخش شاعران دیگری مانند محمدتقی بهار و پروین اعتصامی در سرودن اشعار بودهاست[۱۸]
چاپ صور اسرافیل پس از سه شماره در تبعید متوقف می شود، اما دهخدا خستگی نمی شناسد و به هر دری می زند تا شعله صور اسرافیل حتا در تبعید خاموش نشود. پس به این و آن مراجعه می کند، نامه می نویسدو یاری می جوید و در این فاصله به سراغ هفته نامه “روح القدس” می رود و با یاد مدیر آن سلطان العلمای خراسانی روزنامه نگاری که روز بعد از کودتا کشته شد، نشریه روح القدس را به راه می اندازد که عمر آن فقط دو شماره می پاید.
دهخدا پس از چاپ سه شماره صور اسرافیل از لحاظ مادی دچار دشواری های زیادی می شود. نگران و مایوس از ادامه راه، به پاریس باز می گردد تا شاید دوستان گذشته را متقاعد به ادامه چاپ صوراسرافیل کند، اما زندگی در پاریس چیزی به جز عذاب و رنج نیست. ” زندگی در پاریس ماجرای گیج کننده.یی است. تعداد مهاجران سیاسی هر روز اضافه می شدند. کسانی که می آمدند، در ابتدا سرشار از شور و شوق در باره آن چه می گذشت بودند، اما بعد کم کم افسرده می شدند. اضطراب های کوچک.زندگی مهاجری و مبارزات روزمره زندگی آن ها را پژمرده می کرد. اختلاف در داخل گروه ها یک مساله أعصاب خرد کن بود. تمام مسایل سیاسی در باتلاقی از مباحثات شخصی و تهمت های متقابل غوطه ور می شد. مشاهده اثار ویرانگر گرسنگی، بسیار رنج آور بود. یکی دو سال دیگر زندگی در چنین فضایی با این همه مشاجرات و تراژدی های زندگی مهاجری، به معنی رفتن به سوی یک درهم شکستگی بود..زندگی در میان.این مشاجرات و رسوایی ها، این تفاله های وازده زشت و جهنمی، تهوع آور بود. این همه را نظاره کردن تهوع آور بود[۱۹].”
دهخدا در پاریس گرفتار چنین مسایل و مشکلاتی است و نامه های پی در پی اش، از تلاشی بیهوده برای چاپ صور اسرافیل، دشواری های اداری، تنهایی و تنگ دستی خود سخن می گوید. در جایی می نویسد:
” به من حق بدهید. یک عمر زندگی سرگردان، یک دنیا استعداد و امید هدر رفته، دو سال با خون دل زندگی کردن و تحمل آن مخاطرات.از همه بدتر مایوس شدن از چهار نفر رفیق.[۲۰].”
این نامه ها اوج نومیدی و درماندگی دهخداست که گاه طلب مرگ یا خودکشی می کند. دوری از خانواده و وطن، بی پولی، و یاس و نومیدی او را تا سرحد خودکشی پیش می برد. از یک سو قلبش در “خانه نیم سوخته ” یی است که نامش را ایران گذاشته است واز سوی دیگر، زندگی در اروپا ست که ” قلب و وجدن و حقانیت ” را قرن هاست مسخره کرده است. این امر برایش سخت دردناک و اندوه آور است در ۱۱ اکتبر ۱۹۰۸ در نامه یی به معاضدالسطنه.که در لندن است می نویسد: ” برای من پاریس حکم تهران، تبعید حکم تکفیر و گرسنگی در غربت حکم بدبختی در وطن بود از این رو، تقریبا از زندگی و آن چه که در آن هست به غایت زده و متنفرم و گمان می کنم که راحتی در عزلت کلی یعنی مرگ است …”
در حالی که از سراسر ایران خواهان دریافت نشریه صوراسرافیل در تبعید اند و به نوشته دهخدا از تبریز صد نمره(نسخه)، از عشق اباد و شیروان چهل نمره حتا از بخارا هم نوشته اند و روزنامه خواسته اند[۲۱]، افسوس که دیگر امکان ادامه صور اسرافیل به ده ها دلیل میسر نیست.
در نامه یی از عشق و علاقه مردم ایران به نشریه صوراسرافیل سخن می گوید که خواهان آن اند، اما امکان چاپش در خارج فراهم نیست: ” از عشق آباد و ایروان دو کاغذ داشتم که قریب چهل نمره روزنامه خواسته بودند. عجب حکایتی است. مردم تصور می کنند که من همانی ام که در تهران.می نوشتم.. هیچ نمی دانند که الان یاس تا چه حد و نا امیدی من تا چه اندازه است .وطن مرا به خود راه نمی دهد. دوستان به واسطه فقر من، از من متنفر و فراری شده اند .شب و روز طعن و طنز می زنند که فلانی کاره[ یی ] نیست و فکری جز وقت گذراندن ندارد. در جواب این اشخاص فقط لازم است که بگویم: برادر های عزیز من! وزارت کردید، ریاست کردید، دزدیدید، بردید، خوردید و الان هم فرقی که در زندگی تان پیدا شده است، همین است که پول های تان را آورده اید در مملکت ازاد و با تجمل تری عیش می کنید. ”
“.به که می توان گفت که در میان این همه وزرا، رجال، اعیان و متفرقه که امروز به تهمت وطن پرستی تبعید شده اند آن قدر فداکاری نیست که دو هزار تومان برای فراهم کردن أسباب طبع یک ورق روزنامه صرف کنند.اگر واقعا حضرت عالی در صدد خدمت باشید، باید به هرسرعت که هست به پاریس تشریف آورده، اقلا هزار تومان فوری برای خریدن حروف فقط.حاضر کنید و بنده و شما و اگر خواست اقا میرزا قاسم خان ذست به کار شویم[۲۲]”
وباز در نامه یی دیگر به تاریخ ۱۵ نوامبر ۱۹۰۸ می نویسد: “بعد از صد فرانک پول تلگراف های متعدده دادن، هشت صد فرانک از آخرین پول مایه امید بستگان تهران از سفارت خانه رسید. قریب چهار صد فرانک به پانسیون مقروض بودم دادم، یک صد فرانک از بابت دویست فرانک قرضی.که به دبیر الملک داشتم دادم یک صد فرانک هم به مرور از عمرو و زید گرفته بودم. مابقی را هم یک لحاف و تشک و یک “ویستون”(وِست: کُت) زمستانی خریدم و الان هم بدون خجلت عرض می کنم که سه روز است با نان و شاه بلوط می گذرانم[۲۳] ”
و در جای دیگری می نویسد:
” این بنده از ترس زیاد شدن قرض پانسیون را رها کرده و اینک در منزل جناب شیخ محمد خان قزوینی به قدر پهن کردن یک رخت خواب روی زمین (آن هم فقط در شب) جا عاریه کرده ام و با سه فرانک و نیم پول که الان در کیف دارم (یعنی آن چه که پول در تمام دنیا دارم) می خواهم محمد علی شاه را از سلطنت خلع کرده و مشروطه را به ایران عودت دهم[۲۴].”
با گذشت زمان، زندگی تبعیدی هرچه بیشتر چهره اش را برای تبعیدیان عریان تر می کند. فقر و به دنبال آن، یاس مسایلی اند که دهخدا را نیز از آن گریزی نیست. یاران گذشته، آنان که صاحب مال و مکنتی هستند، خط و راه شان را از دهخدا جدا کرده اند و در گوشه یی از اروپا به زندگی عادی خود مشغول اند .برای اینان زمان مبارزه به پایان رسیده است، اما دهخدا به عنوان یک روشنفکر و کسی که قادر نیست ” همیشه مثل کارگران کار کند،” بیشتر گرفتار رنج و گرسنگی است و در عین حال، نمی تواند دست روی دست بگذارد و آرام بنشیند. در نامه یی به دوست خود می نویسد:
” مخبرالدوله چه می گوید؟ احتشام السلطنه چه می خواهد؟ در انجمن های تهران کم حرف بی فایده.شنیده ایم. کار ما معین است: ما باید رشته کار مان را بگیریم و پیش برویم. اگر به مقصود رسیدیم، رسیدیم و اگر نرسیدیم پیش وجدان و انسانیت خجل نباشیم[۲۵]“.
دهخدا از زندگی در اروپا روز به روز دل زده و مایوس تر می شود. پس، نا امید از ماندن در اروپا به دعوت “انجمن سعادت” یکی از مراکز مخالفان محمد علی شاه که در اسلامبول فعالیت می کند، عازم این شهر می شود. و کار نشر ارگان این انجمن به نام “سروش ” را بر عهده می گیرد.مقالات “أصول حقوق انسانی” و “روس و انگلیس چه می کنند؟” که در این نشریه به چاپ رسیده به قلم علی اکبر دهخداست[۲۶].
پانزده شماره از نشریه سروش را دهخدا در اسلامبول منتشر می کند که سرنوشت جنگ میان نیروهای انقلابی و ارتجاعی در ایران پایان می گیرد. آذربایجان وازادیخواهان این شهر که در کنار ستار، حیدر و یاران گرجی و قفقازی اش گرد آمده اند، پس از ماه ها پیکار سخت، اخرین سنگر های ارتجاع را در تهران فرو می ریزند. تهران فتح می شود و محمدعلی شاه می گریزد. تبعیدیان به کشور بازمی گردند و دهخدا هنوز در خارج است که از سوی مردم کرمان و تهران به عنوان نماینده در مجلس شورای ملی برگزیده می شود و او خسته و درمانده از یک تبعیدی که دوسال و نیم به درازا می کشد، باز می گردد، تا دور تازه از فعالیت های سیاسی اش را، البته این بار در جناحی دیگر، آغاز کند.
به نوشته ملکزاده: “در نخستین ماه های تاسیس مجلس دوم، تخم اختلافی که میان مشروطه خواهان در دوره اول یا به اصطلاح مشروطه صغیر کاشته شد و در دوره دوم مهاجرت ریشه دوانید، پس از فتح تهران سر از زیر خاک بیرون آورد و به قول معروف آفتابی شد[۲۷]“.
با سقوط تهران و تشکیل مجلس دوم دو حزب سر بر می دارند: حزب دموکرات و حزب اعتدالیون. یا به تعبیری دیگر، انقلابی و اعتدالی که رویاروی هم قرار می گیرند. کمیته اجتماعیون عامیون سابق ضمن نیاز به فعالیت علنی، عنوان “اجتماعیون” یا سوسیالیست را حذف و نام خود را به “حزب دموکرات ایران” تغییر می دهد و تشکیلات سابق خود را منحل می کند. در باره علل انحلال این کمیته بسیار نوشته اند که عدم. شرایط عینی برای سازماندهی و متحد کردن یک پارچه کارگران و تدارک برای انقلاب سوسیالیستی، بقایای فئودالیسم، عقب ماندگی جامعه از حیث اقصادی – اجتماعی، وضعیت طبقه کارگر، مداخلات مستقیم دول امپریالیستی از جمله آن هاست.رسول زاده.می نویسد که در ایران هنوز بقایای فئودالیسم وجود دارد و کلمه سوسیال حساسیت بر انگیز است[۲۸]. عبدالحسین آگاهی نیز انحلال کمیته را یک ” تدبیرتاکتیکی[۲۹]” می خواند. این حزب ضمن اعلام موجودیت خود در آغاز مجلس دوم، مرامنامه یی در ۴۳ ماده تدوین و به اجرا می گذارد و خواهان برابری و تساوی حقوق ایرانیان از هر مذهب و نژاد، آزادی بیان و اجتماعات، مصونیت افراد از تعرض، لزوم تحصیلات اجباری و رایگان، توجه مخصوص به زنان و تحصیلات آنان، تاسیس بانک ملی، جدایی دین از سیاست، لغو بیگاری، ممنوعیت کار برای کودکان کم تر از ۱۴ سال، تعیین ساعات کار کارگران به میزان ۱۰ ساعت در روز که به تدریج به ۸ ساعت کاهش خواهد یافت و نظایر آن است[۳۰]
در میان موسسان این حزب چهره هایی مانند حیدر عمو اوغلی، محمد امین رسول زاده، شیخ محمد خیابانی، مساوات، اردبیلی، نجات، میرزا احمد قزوینی،تربیت، نوبری و دیگران دیده می شود، و چیزی که در این میان شگفت آور است جای خالی دهخدا از موسسان سابق کمیته اجتماعیون عامیون است. دهخدا، به دلیلی که بر ما روشن نیست، صف خود را از یاران گذشته جدا می کند و در کنار اعتدالیونی مانند صادق طباطبایی، بهبهانی، میرزا علی محمد دولت آبادی، معاضدالسطنه، میرزا قاسم تبریزی، و دیگران می نویشند.
شگفت انگیزتر این که اگر کسانی چون حیدر خان بنا به ملاحظات سیاسی یک گام به عقب بر می دارند، دهخدا و یاران صور اسرافیل این بار دو گام عقب می نشینند و از کمیته اجتماعیون عامیون سر از حزب اعتدالی در می آورند که به قول بهار: “هوادار روش ملایم تر و رعایت سیر تکامل تدریجی بود ….از این رو، بیشتر اعیان بدان حزب پناه می بردند[۳۱].
رحیم رییس نیا نیز می نویسد: بسیاری از مالکان، و خوانین، سرمایه داران و افراد بانفوذ.چون خود را مورد حمله دموکرات ها می دیدند، زیر لوای حزب اعتدالی خزیدند[۳۲].
روزگار بدین گونه گذشت و شعله های نخستین جنگ جهانی به ایران افتاد و مسایل دیگری را رقم زد. اغلب کسانی که به زندگی دهخدا اشاره دارند، معتقدند که او با پایان جنگ و بازگشت به تهران، سرخورده از سیاست کناره گیری کرد و به فعالیت های فرهنگی از جمله تدوین لغت نامه مشغول شد. در واقع، از نظر دهخدا، انقلاب مشروطه شکست خورده و ارتجاع.جامه دیگری به خود پوشیده بود.
به روزگار پادشاهی رضا خان، مانند بسیاری از چهره های نام آور دیگر، نامی از دهخدا نیست. تنها در اسناد تاریخی جنبش کارگری که به کوشش خسرو شاکری منتشر می شد، می توان زیر نظامنامه “جمعیت اجتماعیون – اتحادیون” نامی از دهخدا یافت.از تاریخ تاسیس و مرامنامه این جمعیت چیزی در دست نیست تنها در مقدمه نظامنامه جمعیت اجتماعیون – اتحادیون یا ” سوسیالیست اونیفیه” مسلک و نام جمعیت این گونه آمده است:
ماده ۱ – برای طرفداری از مرام اجتماعی تاسیس می شود..
ماده ۲ -….
ماده ۳ –علامت مخصوص این جمعیت عبارت از هیات مجموعه ” پتک، بیل و قلم که خوشه گندم اطراف آن را گرفته است و سه “الف متوالی ” به نشان اجتماعیون اتحادیون ایران است . این علامت نشانه طبقه کارگر، برزگر و متفکر” انتلکتوئل” است که جمعیت سوسیالیست را تشکیل می دهد[۳۳].”
گردآورنده اسناد سپس درپانوشت این نظامنامه می نویسد: …اما این حزب به رغم آرمان اجتماعی مترفی آن جمعیتی منحصر به روشنفکران باقی ماند و در میان کارگران.صاحب اعتبار نشد و همراه با خفقان دوران رضا خان از صحنه سیاست خارج شد[۳۴]
اوضاع بدین گونه گذشت تا روزگار دیگری فرا رسید.
وقایع شهریور ۱۳۲۰ و سقوط رضاخان،سداختناق ۲۰ ساله را ترک داد. فضای نیمه باز و شرایط نسبتا آزادی که به وجود آمد، سیاست پیشگان قدیمی را دوباره به عرصه جامعه کشاند. مقارن حکومت دکتر مصدق در ایران، دهخدا را بار دیگر در عرصه سیاست می بینینم. او این بار به دفاع از آرمان های دکتر مصدق بر می خیزد، مقاله و شعر می نویسد، مصاحبه می کند و از او به عنوان “نابغه شرق[۳۵]” یاد می کند. در کودتای نافرجام ۲۴ مرداد ماه ۱۳۳۲ که شاه از کشور می گریزد، و در غیاب او اندیشه تشکیل شورای سلطنت بر بساط مذاکره قرار می گیرد،.دهخدا از سوی دکتر مصدق به عنوان ریاست شورا در نظر گرفته می شود و بر همین زمینه دهخدا گفتاری در رادیو ایراد می کند و خواهان هم کاری نیروهای آزادی خواه و ملی از مصدق است. این گفتار چندین بار از رادیو پخش می شود[۳۶]. اما کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲.اوضاع را به کلی به هم می ریزد.در جست و جوی دکتر فاطمی به خانه دهخدا می ریزند و به خاطر هم کاری اش با مصدق به محاکمه اش می کشانند. حقوق بازنشستگی اش قطع می شود و شبانگاه ۲۵ مهر ۱۳۳۲، در دفتر دادستانی نظامی به حال اغوا می افتد. جسد نیمه جانش را نیمه شب می آورند و در دالان خانه اش می اندازند. بر اثر این رفتار، دهخدا به کلی از پای در می آید و به گفته نویسنده یی در یک کلمه با کودتای ۲۸ مرداد، دهخدا دق مرگ می شود[۳۷].
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۲۶
[۱] – ۱ – اقتصاد سیاسی ایران – از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی- دکتر محمد علی کاتوزیان – ص۱۰۱
۲ – فکر دموکراسی اجتماعی – فریدون آدمیت – ص ۳۵۴
[۳] – ایدیولوژی نهضت مشروطیت – فریدون آدمیت – ص ۲۱۲
سندیکالیسم در ایران – فرهنگ قاسمی ص ۳۵ ۲–
۲ – تاریخ مشروطیت ایران، مهدی ملک زاده، ج۲، ص ۴۳۳
۳ – صوراسرافیل، شماره بیست و یکم
۱ – تاریخ مشروطیت ایران – مهدی ملکزاده، ج۲ – ص ۴۱۵[۸]
-[۹] شیخالملک در شهریور ۱۳۳۲ طی یادداشتی برای مجله اطلاعات هفتگی (مورخ ۲۷ شهریور ۱۳۳۲) از چگونگی روانه شدنش به اُدِسا و گفتوگوهایش با محمدعلیمیرزا( شاه مخلوع) در آن ایام روایت کرد: محمدعلیشاه صبحهای زود به کافه معینی لب دریا میرفت و آن قهوهخانه دارای چند شاهنشین بود. به مجرد ورود شاه کارکنان کافه پاراوانی جلوی شاهنشین محل جلوس شاه میگذاردند که مردم داخل کافه ایشان را نبینند…شاه عادت داشت کمی که به تماشای آمد و رفت مردم عابر در خیابان خیره میشد با خود حرف میزد و ملتفت نبود که دیگری در محضر او نشسته است. ..فرمود: «یک مشت مردم بیعلاقه به همه چیز در لباس دلسوزی نسبت به من اطراف مرا گرفته بودند و اتابک را دشمن من و مملکت معرفی کردند و آنقدر پا فشردند که مرا در تلف او موافق نمودند و خودشان پشت قرآنی را نوشته مهر کردند و هرچه کردند آن هفت نفر کردند. گناهی نداشتم و بعدها فهمیدم که نیت اتابک بد نبود و به صلاح من و مملکت بود و او میخواست با مشروطیت به مصلحت من سازش کند و خدا میداند که آن هفت نفر نگذاشتند و در تلف کردن صور اسرافیل و ملکالمتکلمین و قاضی قزوینی همان اشخاص آمدند و گفتند که قزاق با این افراد خونی است اگر این اشخاص سیاست نشوند قزاق شورش میکند و به من حتی مجال استخاره کردن هم ندادند. آن سید بدبخت سید جمالالدین اصفهانی را آن پدرسوختهها کشتند. خدا کند آن سید، سید واقعی نبوده و دست من آلوده به خون سید اولاد علی نشده باشد.”
۲- حیات یحیی- یحیی دولت آبادی – ج۲ – ص ۳۴۳
۴ – تاریخ مشروطه، احمد کسروی،ص۶۵۵
[۱۳] – همان جا ج ۲ – ص ۴۲۰
[۱۴] – انقلاب مشروطیت ایران- م. ایوانف – ص ۵۱
[۱۵] – تاریخ مشروطه – احمد کسروی – ص ۶۷۷-۶۷۸
– تاریخ مشروطیت – ج ۵ – ص ۹۹۰[۱۶]
[۱۷] – صور اسرافیل، دور جدید، شماره یکم
[۱۸] ویکی پدیا
– به نقل از یاد ها – ن. کروپسکایا- ترجمه ز. اسعد – ص ۱۹۱ -۲۱۴[۱۹]
[۲۰] نامه های سیاسی دهخدا ، به کوشش ایرح افشار، ص ۱۷
[۲۱] – همان جا، ص ۲۴
[۲۴] – همان جا، ص ۲۵
[۲۵] – همان جا،
[۲۶] – تاریخ سانسور در ایران، گوئل کهن- ج۲- ص ۵۰۴-۵۰۵
[۲۷] – تاریخ مشروطیت – ج۶ – ص ۱۳۲۳
-حید عمو اوغلی در گذر از توفان ها، رحیم ریس نیا ؛ ص ۱۵۴[۲۸]
[۲۹] – اندیشه مارکسیسم در یارن- ع. آگاهی ، نقل از اسناد تاریخی ج۱، ص ۳۵
– أوراق تازه یاب مشروطیت – ایرج افشار، ص ۳۶۶-۳۶۵[۳۰]
[۳۱] – تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران- محمد تقی بهار- دیباچه
[۳۲] – حیدر خان در گذر…
[۳۳] – اسناد تاریخی، به کوشش خسرو شاکری، ج۳ –ص۹
[۳۴] – همان، ص ۹
[۳۵] – دیوان دهخدا، بهکوشش دکتر دبیرسیاقی ص ۹
۴۲-دکتر مصدق و دهخدا، محیط طباطبایی، نقل از دهخدا، علی جانزاده، ص ۲۵۴
۴۳ – دهخدا، دبیر سیاقی، نامه نور، شماره ۱۱، اسفند ماه ۱۳۵۹