دو شعر از مونا محمدزاده

دو شعر از مونا محمدزاده

« جوانه»

دوربرگردان‌ها، جوانه‌ها را روی زمین می‌کِشند و می‌کُشند.

دُورهای رفته را برمی‌گردند تا از قلم نیفتند.

قلم‌ها را دُور می‌زنند تا باز ننویسی از رنج کشیده شدن بر زمین‌های سخت،

زمین‌های کش‌آمده از جوانه‌های پیش‌رس.

هر روز از مرگی تازه می‌آغازیم دُورهای تن‌مان را.

قهوه و سیگاری نو،

پشت هر چراغ قرمزی، قصه به آخر می‌رسد.

آن‌قدر می‌دوی که ایست!

قرار نبود همه کلاغ‌ها به خانه نرسند.

قرار نبود ملافه‌های مچاله و بویناک تن‌ات

آخرین بمانده‌های دُورهای زندگی‌ات باشند.

آوازهایت، در گیرودار دوربرگردان‌ها له شوند و هر پرنده‌ای حنجره‌ای را به غنیمت برد.

طبق گزارش پزشکی‌قانونی، قرار این نبود.

تو در گورستان‌های سبز گیلان

به رنگ‌های ناشناخته، ایست نمی‌دهی.

چین بر چین خزر

رنگ به رنگ زیتون‌ها

هوای قهوه‌های آن‌جا، چیز دیگری است.

۲۵/۳/۱۴۰۱

 

« ۱۴ آذر»

همه‌چیز در جای خود مانده بود.

گل‌های پرده، گاه روی قوری می‌افتادند و چای، دم‌نکشیده به لب‌ها می‌چسبید.

فرش‌های نازنین، یاد چروک انگشتان تو را به پِرز می‌کشید و گل می‌داد.

عطر روی تخت به میان دستمال تاشده زیر بالشت سرک می‌کشید، بی‌قطره‌ای حتی.

ما آمدیم.

با لرزش مردمکان دریازده و فریاد حنجره‌هایی مغروق.

ظهرِ تن به شامگاه مرگ رسید.

رد نگاه تو بر دیوارها جا می‌انداخت و زنگ ساعتت که همیشه به قدیم می‌گشت، بیدارت نکرد.

تو نیامدی.

تو در راه مُردی.

 

۱۸/۸/۱۴۰۱

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰