چند شعر از منوچهر دوستی

چند شعر از منوچهر دوستی

 

عشق من کوتاه نیایی!

 

عشق من کوتاه نیایی!

من دور از توام

اما بی تو نفس نمی کشم!

از سیستان تا لرستان

وصلش کن به کردستان

آبادان همیشه در کوله ات بوده

بختیاری که کودکش بودی

ژینا و نیکا تکرارت بودند

زاهدان زخم دوباره قلبت شد

عشق من کوتاه نیا

کارگران در راهند

معلم های زندانی

باز هم تکلیف زیبای شان را می دانند.

عشق من کوتاه نیایی

تا سحر چیزی نمانده

کمی گوش تیز کن

خروس ها بانگ شادی را

بزودی اعلام می کنند.

فرانکفورت- اکتبر ۲۰۲۲

 

زنده باشی کردستان

 

زنده باشی کردستان

زنده باشی کوردستان

در رقص نورت

در گشودن چشم هایم!

زنده باشی دیگر باره

سقز!

در چرخاندن زبانم

و باراندن عشق در دلم.

پروازت را دوست دارم

دل بزرگت را

پر از «ژن، ژیان، ئازادی»!

فرانکفورت- اکتبر ۲۰۲۲

 

سمت راه زیبا

 

خاک زیبایی هنوز نمرده است

زبان من ریشه زده

گلبرگ های تماشایی اش را ببین

که در خیابان داده است.

 

نگاهت کرده و فوران کرده ام

بیشتر در میان بگذار

سمت راه زیبا را

«ژن! ژیان! آزادی!» را!

 

ما این بار مخصوصاً رشد کرده‌ایم

و بزرگی مان قد توست!

قد رویایی که تازه مثل خودت

کشفش کرده ایم!

 

آرزوی مان بود و نمی‌دانستیم

سر در نمی آوردیم

و خجول بودیم و

کهنه کهنه گام بر می داشتیم.

 

مرا چرخاندی

چرخاندی مرا

زیبایی را در راه نشاندی و

و بر کتف بلند زندگی نشان مان دادی!

 

نشسته ها همه برخاسته اند

سایه‌ها همه ظاهر شده‌اند

دمت را! دمت را!

همه در دست تو ظهور کرده ایم!

 

بازیچه‌ها همه پریدند

تا خورشید بر پهنه زمین پا بگذارد!

 

گرما روی زمین سبز شیرین بود

اما راویان کهنه ما را

در دریا غرق کرده بودند.

 

بر آمدن طعمی بود

که هر گم شده‌ای می شناخت

اما ساحلی نبود

تا بر آن پای بگذاریم.

 

ما فهم بیشتر از امروز را کشف کردیم

ژن! ژیان! ئازادی!» را »

که از راه دور

از «روژآوا» رسیده

و گرم گشودن گره ماست!

فرانکفورت- اکتبر ۲۰۲۲

 

سوء پیشینه خدا      

 

خدا شد خاک

که خاکی شد خدا اول

از اوج آسمان افتاد.

 

خدا روز نماز جمعه شد

امام جمعه شد

تفنگ ژ- س در دستش گرفت

آدم کشت و

زندان ساخت.

 

خدا شد لاجوردی

بازجو شد.

خدا دستار خلخالی به روی سر

به پا نعلین

لبخند جوان و پیر را رگ زد.

 

خدا لشگر کشید هر جا

عرب، کرد و بلوچ و ترکمن را زیر پا له کرد

خدا فرمانده کل قوا شد

شد بنی صدر و

پوتین­ها را ز پا بیرون نمی آورد.

 

شب و روز خدا پر بود

خدا پر بود

پر از کینه و نفرت

خدا با دست “حزب الله” درو می کرد.

 

خدا توی جماران بود

خالی بود از احساس

خودش در روز روشن گفت.

 

خدا کور و خدا کر بود

از شادی و شور زندگی بیزار

خدا خون بود و خون می خواست

خدا شر بود و جهل و جنگ

خدا ویروس ظلمت بود

سرایت کرد

روز عاشقان مسلول و مسموم شد.

 

خدا از فکر می ترسید

آتش بود

از اهل قلم بیزار

وزارت خانه ارشاد بود او

سالی چند هزاران

صدها صد هزاران فکر را

می چید و می سوزاند.

 

خدا خود شاعران اهل خود را داشت

خدا شهری ز یاران، “شهریاران” داشت

شمس آل احمد، طاهره صفار زاده

مهرداد اوستا و تنی چند ریزه خوار سفره رحمت.

 

خدا از تیرگی زاده است

هم با تیرگی خوش داشت

اهل نفرت و بغض و حسادت بود

با روبند و چادر زندگی می کرد

خدا دستور صادر کرد

تا هرچه زن پیر و جوان تحت نظام اوست

با چادر در انظار عموم آیند.

 

خدا آدم نبود اصلاً

که از آدم بیاموزد

وگرنه آدمی جانش

به کندوی عسل بسته است.

 

خدا ماه محرم توی سر می زد

و سالش سر بسر ماه محرم بود

برای چارده قرن پیش از اینها گریه سر می داد

علی اصغر، علی اکبر درست می کرد

ولیکن زندگان بیکار و سرگردان

برای نان و نوش ساده­شان

در شهر می گشتند.

 

خدا شد صف

خدا شد فقر و بدبختی

خدا شد نکبت و بارید روی هستی مردم

خدا صف داد مردم را

برای نان و گوشت و قندشان

حدی معین کرد.

 

خدا را بین

خدا آدم نخواهد شد

او چیزی نمی فهمد

خدا حزب است

و یک رهبر

خدا یک بُعدِ یک بُعد است.

 

خدا خود را به مردم کرده است تحمیل

خدا با رأی مردم آمد، اما

مانده او

بی رأی مردم باز.

 

خدا شد شاه و شاهنشاه

خدا می ترسد از حرف حساب و حق

خدا کلت و کلک دارد.

 

خدا خرپول خرپول است

پول نفت مال اوست

خدا هم باغ دارد، پسته می کارد

خدا همدست هم دارد

پول بانک ملی را به غارت برد و

یک لیوان آب سرد هم رویش.

 

خدا احمد خمینی بود و

با یک کامیون شمش طلا در مرز ایران- ترکیه لو رفت

خدا با حجت السلام رفسنجان کنار آمد

و بعد احمد خمینی را ز سر وا کرد

 

خدا یک دست هم باشد

ز قدرت می رود بالا.

 

خدا مرد هزاران چهرۀ تاریخ انسان است

زمانی او محمد بود

آمد تا خمینی شد

و حالا می تواند دیگری باشد

خدا هشیار هشیار است

مسعود است یا مریم

که بی رأی کسی حتا به روی تخت می آید

خدا شاید رضا باشد

رضای پهلوی حتا

خدا البته حتا می تواند بی خدا باشد

که یعنی می شود

فرخ نگهدار یا کیانوری

خدا حتا بنی صدر است

که یک باری ورق خورده است.

 

خدا باری یکی مشت است

مشتی باز

اگر حتا به رنگ خاتمی باشد.

 

خدا شد خاک

که خاکی شد خدا دیگر

ز چشم مردمان افتاد.

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰