چند شعر از عسگر آهنین
چند شعر از عسگر آهنین
بازی خونین
آهوی نو جوان
در محاصره ی گرگ ها
از نفس افتاد
می دانستم
چه بازی خونینی
بر صحنه ی سپید برف
در پیش است
فریاد کشیدم
فریاد کشیدم
از خواب پریدم
به سوی پنجره ام رفتم
دیدم هوا
هوای گرگ و میش است
از پنجره ام دور شدم
چه حس هولناک غریبی
که تعبیر خواب های پریشانت
بار دگر سپیده دمی خونین خواهد بود
۳۱ ژانویه ۲۰۲۳
دلتنگی دم صبح
چراغ های مه شکن
هنوز روشن بودند
که از شدت دلتنگی
سراغ درختان رفتم
دلم هوای صحبت
با همزبان قدیمی داشت
برف می بارد
برف می بارد
واژه های سیه پوشم
سپید می شوند
به رنگ بی گناهی کبوتری
که قطره های خونش
گواه سرخ جنایت
در بامداد برفی ست
کوکو
همیشه زمستان ها
به انتظار بهارم
بهار که می آید
حُزن سوال فاخته
تکرار می شود:
کوکو؟
کوکو؟
کوکو؟
تیله بازی
امروز هم کلاغ سیاهی
جاری کشید و پشت دودکشی گم شد
از ابر بوی باران می آید.
فنجان قهوه را بر می دارم
کنار پنجره ام منتظر زمزمه ی باران
سیگار می کشم.
بعد از شبی که خواب های پریشان داشت،
باران چه نعمتی ست.
امروز، نیز، رونوشت دیروز است
باید به تیله بازی
با واژه های رنگی دل خوش کرد؛
جبران غیبت رنگین کمان و آفتاب گمشده،
بر صفحه ی سپید کاغذ.
دروغ زیبا
زمانی ساکن همیشگی رویاهایم بودی
حالا که به تو می اندیشم
خمیازه می کشم و چرت می زنم
دیگر به انتظار آمدنت نیستم
این اعتیاد زیبا را ترک کرده ام
حالا رسیده ام به تلخکامی و بی حوصلگی
البته، از تو چه پنهان،
جای آن دروغ زیبا خالیست.