پرتو نوری علا؛ پنج سبز

پرتو نوری علا؛

پنج سبز

۱

هاشور خورده گونه هام از خراش،

از خط چشم وُ ریمل، در اشک ِ گاز.

پرتاب می کنم هرچه سنگ وُ آجر

بر سرِ حرّامیِ اسلحه پوش.

زیر گلویم لوله می شود، گلوله

گره کور، روسری

میدَرانم‌ش با چنگ

با ناخن‌های سبز و سرخ سپید.

 

۲

در سکوتِ آینه، لبم به خنده می‌گشاید؛

برجسته‌تر می‌شود هاشورِ گونه‌ها

جِر میدهم روپوش خاکی را بر تنم

تکمه هاش، ساچمه؛

رگبارِ سرب میشکند سکوتِ آینه را

از پیکرم

تنها سینه بند وُ شلوارِ جین، بازمانده،

مابقی همه زخمی است در آینه.

 

۳

عکس‌ها ردیف می‌شوند بر صفحۀ کامپیوتر

آشنای جوانی، آن سوی آب‌ها

دست می کشم بر گلبرگ ها

صورت‌های جوان، پیکرهای بی جان.

ربوده می شوم، ریپ می شوم

پهلویم می شکافد به نیش چاقویی

سنگینی می کند گلوله بر قلبم

می سوزم، می سوزم…. سوختم؛

“می سوزم روزی هزار بار.”

 

۴

نام‌ها پَر می کِشند؛

می پاشد خاکسترِ پَر بَر گل ها

برای زنده نمردن بهانه می تراشم

می تراشم مداد برای کاغذِ سفید

سیاه نمی شود اما کاغذ

کبوتر می شود.

کبوترِ شکسته بال، بهانه ی گریستن.

 

۵

مترسانم!

مگو گزلیکی شود پُر گزند پا بیرون گذاشتن از…

که پاره پاره کنم گلیم،

تا پایم را پس نکشد از فراسوی خود رفتن.

لبریزِ فریاد آزادی، صاعقه می‌شوم

تا گُر بگیرد تلاقیِ کلمه وُ ابر

و گفته شود این همه شعرِ نگفته

و شعر شود، باران

زنده کند نام خفته گان.

شهریور ۱۳۸۸- سپتامبر ۲۰۰۹

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰