شعری از ابراهیم هرندی
ابراهیم هرندی
- ۱. وسـوسـه
وسوسه ی گیسوانِ تو
آتشی که درگرفته است
در کاهدانِ عبا و قبا و وبا.
وسوسه ی گیسوانِ تو
سودای سپیده
و رسیدن.
چیزی برای ماندن اگر هست
وسوسه ی گیسوان توست
تا در خیابان های شهر
شوخناک و رمان
بدست نسیم رها شود
و کولاکی از شعر و شور و شیدایی بپا کند.
- بسوی سـپییده
خروشان
با گیسوانی نیم-سوخته
در آب و آتش نفس تازه می کند
هیمنه ی دیو را شکسته است
و جمجمه های جنبانی که از گورگریخته اند
در حجره ها به لقلقه در استغفارند.
شب، از رویای کرکس می گذرد
از دهانِ دریده ی دهشت
از تنگنای نکبت و ننگی
که خورشید را
از نقشه ی جغرافیای جهان خط می زند.
در بیگاهِ ناباوری
همه ی پروانه های جهان
در من بال می زنند.
هشدار.
اینک عشق
سیل ستاره ای ست
که خیابان را بسوی سپیده می برد.
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰