بهروز شیدا؛ تصویرِ تکرارِ اجبار نگاهی به مفهوم زنانهگی در شش سریال سیمای جمهوریی اسلامی
بهروز شیدا
تصویرِ تکرارِ اجبار
نگاهی به مفهوم زنانهگی در شش سریال سیمای جمهوریی اسلامی
جستاری که پیشرو دارید، نگاهی است به تصویر زنانهگی در شش سریال سیمای جمهوریی اسلامی در دوران سه رئیس جمهور که هریک یکی از «جناح»های جمهوریی اسلامی را نمایندهگی میکنند: محمد خاتمی، محمود احمدینژاد، حسین روحانی.
در نگاه به این سریالها از نظریهی ساختارگراییی ولادیمیر پراپ و نظریهی جنسیت جودیت باتلر بهره میبریم.
جوهر نظریهی ولادیمیر پراپ را بخوانیم.
۱
ولادیمیر پراپ، در کتابِ ریختشناسیی حکایتهای عامیانه، بر این اصل انگشت میگذارد که در قصههای پریان روسی اگرچه شخصیتهای حکایتهای گوناگون تغییر میکنند، اما کارکرد آنها ثابت است. در راه اثبات این اصل او به چهار عنصر توجه میکند:
۱ـ در یک حکایت کارکرد شخصیتها ثابت اند. عناصرِ پابرجای یک قصه اند؛ فارغ از اینکه چهگونه و توسط چه کسی انجام میشوند. آنها اجزای بنیادین یک حکایت را تشکیل میدهند. ۲ـ میزان کارکردهای شناختهشده در قصههای پریان محدود اند. […] ۳ـ توالیی کارکردها همیشه شبیه اند. […] ۴ـ قصههای پریان با توجه به ساختارشان از یک نوع اند.[۱]
نظریهی ولادیمیر پراپ به این معنی است که شخصیتهای محدودِ یک قصه اعمالی محدود انجام میدهند تا ساختاری بسازند که تنها چهرهی مجریاناش تغییر میکند؛ ساختاری که انگار جز تکرار یک فراساختار نیست. ولادیمیر پراپ در قصههای پریان روسی این کارکردها را تشخیص میدهد: ۱ـ یکی از اعضای خانواده خانه را ترک میکند. ۲ـ قهرمان از انجامِ کاری منع میشود. ۳ـ ممنوعیت نقض میشود. ۴ـ شخص خبیث تلاش میکند اطلاعاتی جمعآوری کند. ۵ـ شخص خبیث در مورد قربانیی خویش اطلاعاتی دریافت میکند. ۶ـ شخص خبیث تلاش میکند قربانیاش را فریب دهد تا به داراییهای او یا وابستهگاناش دست یابد. ۷ـ قربانی به فریب تن میدهد. به این ترتیب ناخواسته به دشمن خود کمک میکند. ۸ـ شخصِ خبیث به یکی از اعضای خانواده آسیب یا صدمه میزند. ۸ آـ یکی از اعضای خانواده چیزی کم دارد یا چیزی تمنا میکند. ۹ـ بداقبالی یا کمبود شناخته میشود. تقاضا یا فرمانی به قهرمان میرسد. به او اجازه میدهند برود یا به مأموریتی فرستاده میشود. ۱۰ـ جستوجوکننده با نیروی مقابل به توافق میرسد یا در مورد آن تصمیم میگیرد. ۱۱ـ قهرمان خانه را ترک میکند. ۱۲ـ قهرمان آزمایش میشود، از او پرسش میشود، به او حمله میشود و غیره؛ چیزهایی که راه را آماده میکنند تا او به ابزار یا یاوری جادویی دست پیدا کند. ۱۳ـ قهرمان در برابر عمل فردی که در آینده چیزی به او خواهد بخشید، واکنش نشان میدهد. ۱۴ـ قهرمان طرز استفاده از ابزاری جادویی را میآموزد. ۱۵ـ قهرمان به محل چیزی که جستوجو میکند، منتقل، حمل و راهنمایی میشود. ۱۶ـ قهرمان و شخص خبیث نبردی روی در روی آغاز میکنند. ۱۷ـ قهرمان زخمی میشود. ۱۸ـ شخصِ خبیث شکست میخورد. ۱۹ـ بداقبالی یا کمبود اولیه رفع میشود. ۲۰ـ قهرمان بازمیگردد. ۲۱ـ قهرمان مورد تعقیب قرار میگیرد. ۲۲ـ قهرمان از تعقیب جان سالم به در میبرد. ۲۳ـ قهرمان، بهصورت ناشناس، به خانه یا کشوری دیگر میرسد. ۲۴ـ قهرمان دروغین ادعاهای بیبنیاد میکند. ۲۵ـ از قهرمان خواسته میشود کاری شاق انجام دهد. ۲۶ـ کار شاق انجام میشود. ۲۷ـ قهرمان شناخته میشود. ۲۸ـ قهرمان دروغین یا شخص خبیث افشاء میشود. ۲۹ـ قهرمان دروغین هیئتی تازه مییابد. ۳۰ـ شخصِ خبیث مجازات میشود. ۳۱ـ قهرمان ازدواج میکند و بر تخت مینشیند.[۲]
بر مبنای نظریهی ولادیمیر پراپ هر قصه سفری است که قهرماناناش از منزلهای گوناگون میگذرند. روند این منزلها ساختار قصه را میسازند. ساختار هر قصه اما جز تکرار یک ساختار کلی نیست؛ ساختاری که گفتمان – پیام حاکم بر قصههای پریان روسی را میسازد.
جوهر نظریهی جودیت باتلر را بخوانیم.
۲
جودیت باتلر تأکید میکند که اگرچه اغلب به هویت همهشمول زنان اشاره میشود، اما میان جنس و جنسیت تفاوت هست. هر چهقدر که جنس یبولوژیک و خودسرانه است، جنسیت از طریق فرهنگ ساخته میشود. از همین رو جنسیت نه برآمده از جنس است نه امری ثابت. جنسیت تفسیرهای گوناگونی از جنس است.[۳]
در چهارچوب فرهنگیای که که برمبنای آن هویت جنسی تعیین میشود بیش از هرچیز هویتهایی که در آنها جنسیت از جنس یا کنشهای میل جنسی از جنس یا جنسیت پیروی نمیکنند، موجودیت پیدا نمیکنند.[۴]
قوانین پدرسالارانهای که شکل و معنای جنس، جنسیت و تمایل جنسی را تعیین میکنند، اما همهشمول، همهجانبه و معتبر نیستند. یعنی اگر این درست است که جنسیت ساختهگی همیشه وجود داشته است، پس نه امر بیرونیای در کار بوده است نه شناختی از وضعیتِ پیشافرهنگی که بر مبنای آنها بتوان از ارزیابیی انتقادیی روابط جنسیتیی موجود چشم پوشید. سازوکاری که جنس را به جنسیت تبدیل میکند هم ساختهگی بودن جنسیت را فاش میکند هم ستم فرهنگی به جنسیت غیربیولوژیک را.[۵]
به روایت جودیت باتلر در یک جامعهی پدرسالار مردان تصویری ساختهگی از خودمختاری میسازند تا تعریف خویش از جنسیت را جاودانه کنند: «سوژهی مردانه […] معانی را به وجود آورده است […]. خودمختاریی خودبنیاد ظاهریی او تلاش دارد که سرکوبی را پنهان کند که هم بنیاد او است هم امکان همیشهگیی بیبنیادیی او. این فرایند ساخت معنا اما نیاز دارد تا زنان این قدرت مردانه را منعکس کنند و بر خودمختاریی متوهمانهاش صحه بگذارند […] این وابستهگی […] اگرچه انکار میشود، اما توسط سوژهی مردانه تمنا میشود، چه زن بهمثابهی نشانهی اطمینانبخش جایگزینِ بدن مادرانه است […] بنابراین مردانهگی در راه تأیید کامل خودمختاریای نبرد میکند که وعدهی بازگشت به همهی لذتهای پیش از سرکوب و فردیتسازی را به مردان میدهد.»[۶]
جودیت باتلر اعتقاد دارد که تعریف جنس و جنسیت ثابت یا آزاد، برآمده از کارکرد گفتمانی است که یا برای تبیین معنای جنسیت مرز تعیین میکند یا بنیانهایی را میسازد که معنای جنسیت باید بر آنها بنا شود.[۷]
به دو سریال دوران ریاست جمهوریی محمد خاتمی بنگریم: مسافر، دوران سرکشی.
۳
سریال مسافر، ساختهی سال ۱۳۷۹ خورشیدی، به کارگردانیی سیروس مقدم، در بیستوسه قسمت به نمایش درآمده است.
مسافر ماجرای عشقهای بحرانساز بین زنان و مردان و ویرانیی معتادان به مواد مخدر را روایت میکند.
بابا بزرگ، در بستر مرگ است. او سالها پیش از این با عروسیی دخترش تارا با ابراهیم، نویسندهی فقیر، بهشدت مخالف بوده است. تارا و ابراهیم ازدواج کردهاند. تارا اما «سرِ زا» رفته است. دختر او افسانه اکنون پزشکی برجسته است.
بابا بزرگ از فرزند دخترِ دیگرش، رضا، که ساکن فرانسه است، خواسته است که به ایران بیاید و افسانه و پدرش را پیدا کند تا او از آنها «حلالبود» بطلبد.
رضا سراغ دوستاش، رسول، میآید. رسول در جستوجوی افسانه، به همسایهی سابق او، منیژه، تلفن میکند.
منیژه به همراه برادرش حمید، زن برادرش، و پدر و مادرش در یک خانه زندهگی میکند؛ همه خلافکار. منیژه و داییاش، مجید، معتاد اند.
کامران، دوست مجید، افسانه را پیدا کرده است. همسر کامران، سوری، از مجید خوششاش نمیآید. مجید اما میخواهد از این ماجرا پولی به دست آورد.
با نقشهی مجید، مردی کیف افسانه را میزند. مجید کیف افسانه را از او پس میگیرد. آنگاه برای پانسمان دستاش به بیمارستان میرود. مجید یادداشتی برای دکتر مینویسد. افسانه که نقاش و بسیار پرمطالعه هم هست، به یادداشت او دل میبندد. آنگاه نزد یک زن فالگیر، زهره، میرود. زهره به او میگوید بختاش در کوه باز میشود.
مجید در کوه سراغ او میرود. بین مجید و افسانه عشقی به وجود میآید؛ بین منیژه و رضا هم. دکتر صارمی به افسانه علاقه دارد. افسانه اما به او بیعلاقه است. پرستار دیگر بیمارستان، محبوبه، به دکتر صارمی علاقه دارد.
رضا افسانه و ابراهیم را پیدا میکند، اما پیش از آنکه آنها را به تبریز نزد پدربزرگاش ببرد، پدربزرگ میمیرد. یکی از قاچاقچیان، بهرام خُله، منیژه را که اعتیاد را ترک کرده و میخواهد با رضا به فرانسه برود، میکشد. برادر منیژه، حمید و بهرام هم کشته میشوند.
مجید سراغ سلطانی، رئیس باند قاچاق، میرود. سلطانی میگوید منیژه را بهرام کشته است؛ بهرام را حمید. همهی قتل ها به دستور او بوده است. مجید که دانشجوی فیزیک بوده است، حالا نامهای برای افسانه نوشته و برای خودکشی به همان کوهستانی رفته است که بار اول افسانه را ملاقات کرده است.
ابراهیم، افسانه، رضا و دکتر صارمی سراغ او میروند و او را نجات میدهند. دکتر صارمی افسانه را رها کرده و از محبوبه خواستگاری کرده است.
در صحنهی آخر مجید را در جلسهی ترک اعتیاد میبینیم که خود را بهعنوان مسافر معرفی میکند.
مراحل اصلیی ساختار مسافر را میتوان چنین شماره کرد: ۱- مردی در انتخاب همسر برای دخترش، جهان مادی را به مسلمانی خداجو ترجیح میدهد. ۲- حاصل ازدواج دختر او با مردِ مسلمان خداجو، دختری با ویژهگیهای خداجویانه – اسلامی است. ۳- دختر همچون مادرش، مرد تهیدستی را برای همسری برمیگزیند. ۴- او را از نیاز جسمانیی اعتیاد نجات میدهد.
ویژهگیهای زن آرمانیی مسافر را میتوان در وجود افسانه یافت. شغلی دارد که نوعی مادرانهگی در آن هست. به جهان مادی بیاعتنا است. مسلمانی خداجو است. شیفته و ستایشگر پدر خود است.
تکههایی از سریال مسافر را بخوانیم: مادری دختر خردسالاش را به بیمارستان آورده است، اما پول ندارد هزینهی درمان را بدهد. مسئول امور مالیی بیمارستان مشغول بحث کردن با او بر سر هزینهی درمان است. افسانه سر میرسد: «فوراً این بچه رو بستری کنین. […] این بچه داره میمیره. شما وایسادین اینجا دارین بحث میکنین. من خودم تمام مسائل مالیشو متقبل میشم.»[۸]
افسانه مشغول نقاشی است. بهخاطر سماجت دکتر صارمی در خواستگاری به خانه آمده است. از پدر میپرسد چهطور ممکن است دکتر صارمی با این ثروت و موقعیت خواستگار او باشد. گفتوگو آغاز میشود: «- ثروتی هم داریم که از همهی ثروت آقای صارمی با ارزشتره. ما با هم خوشبختیم و این ثروت کمی نیست.
– شما رو رنجوندم آقاجون؟ میبخشین. شما گنجی هستین که با همهی ثروتای دنیا عوضاش نمیکنم. من سعی کردم همیشه مثل شما به زندهگی نیگا کنم. […] یه حسی به من میگه این آقای صحرایی همون کسیه که من همیشه دنبالاش میگشتم. فکرامون خیلی به هم نزدیکه.»[۹]
افسانه در دادگاهی در مورد زندهگیی کودکی شهادت میدهد که پدر و نامادریی معتاد دارد و بهدلیل آسیب جسمی به بیمارستان آورده شده است: «آقای رئیس به این کودک به دروغ گفته شده که مادر واقعیاش مرده. در صورتیکه اون زن الان زنده است و داره یه گوشه در همین شهر زندهگی میکنه، ولی از ترس تهدیدهای پدر و نامادری جرئت نزدیکی به بچه رو نداره.من میخوام از این جنایت حرف بزنم. […] و حالا ما همهگی در دادگاه وجدان خودمون کمی بیندیشیم. آیا خدای کریم و مهربون نمیخواد این بچه رو به مادرش برسونه. ای کاش من جای شما بودم و با دادن این حکم از این صواب و اجر عظیم بهره میبردم.»[۱۰]
سریال دوران سرکشی، ساختهی ۱۳۸۰ خورشیدی، به کارگردانیی کمال تبریزی، در بیستوشش قسمت به نمایش درآمده است.
دوران سرکشی ماجرای ویرانیی دختری تنها و کمکهای بیدریغ زنی دیگر، مسئول یک مرکز بهزیستی، به او است.
روناک دختری چند شخصیتی است که در شانزده سالهگی از خانهاش بهخاطر خشونت پدر گریخته است. او را متهم کردهاند بهعنوان عضوی از سازمان مجاهدین خلق ایران در «ترور شهید ذاکر» نقش داشته است. از این جرم تبرئه شده است. مادر روناک، اکرم، از پدر او جدا شده و با یک معلول جنگیی ایران و عراق، صفور، ازدواج کرده است.
روناک در یک مرکز بهزیستی بستری میشود که مسئول آن زنی تعاونمند، دکتر حنانه، است. در رفت و برگشتهای بسیار، بخش بزرگی از زندهگیی روناک را میبینیم. روناک مدتی در خانهی عمویش، میرزا علیجانی، ساکن میشود. عمویش او را برای پسرش، قادر، عقد میکند. زنعموی روناک، بهیه، و دو دختر عمویش، گلاره و فیروزه، مطیع عموی او هستند. عموی روناک مردی خشن است که او را کتک نیز میزند.
کمی بعد روناک درگیر همکاری با یک باند قاچاق مواد مخدر میشود. دستگیر، محاکمه، زندانی و آزاد میشود. مدتی در خانهی دکتر حنانه و همسرش، حمیدرضا، که مهندس است، زندهگی میکند.
حنانه و حمیدرضا بر سر پارهای از مسائل با هم اختلاف دارند. حمیدرضا از کار زیاد حنانه و اینکه بچه دار شدن را به تعویق میاندازد، آزرده است. حنانه وانمود میکند که حمیدرضا از آمدن روناک به خانهشان خشمگین است تا او را قانع کند در خانهی مادرش ساکن شود.
حالا عموی روناک فلج شده است؛ قادر معتاد. روناک در خانهی مادرش ساکن شده است. روناک با خواهرناتنیاش، دخترِ ناپدریاش، به در خانهی حنانه و حمیدرضا آمده است. حنانه و حمیدرضا برای زیارت به مشهد رفتهاند. حنانه یاداشتی برای روناک گذاشته است که سلاماش را به امام رضا میرساند.
مراحل اصلیی ساختار دوران سرکشی را میتوان چنین شماره کرد: ۱- دختری بهخاطر جداییی پدر و مادرش، گمراه میشود. ۲- به یاریی زنی دیگر مادرش را مییابد.۳- مادرش با یک معلول جنگی ازدواج کرده است که در راه دین اسلام و جمهوریی اسلامی جنگیده است.۴- زنی که او را یاری کرده است پس از نجات او مادر شدن را طلب میکند. ۵- آن زن به زیارت امام رضا رفته است تا آرزویش را با او در میان بگذارد.
ویژهگیهای زن آرمانیی دوران سرکشی را میتوان در وجود حنانه یافت. شغلی دارد که نوعی مادرانهگی در آن هست. دختری گمراه را به مادری میرساند که همسرش معلول جنگِ ایران و عراق است. همسری وفادار و مسلمانی خداجو است که مادر شدن را مقدس میشمارد.
تکههایی از سریال دوران سرکشی را بخوانیم: ناپدریی روناک به سرغ او، به محل کار دکتر حنانه آمده است. روناک و ناپدریاش با یکدیگر سخن میگویند: «– حنانه میگفت شما تو جبهه زخمی شدین. […] آخه ما با هم مثل دو تا خواهریم، ولی نه مامامان نه رباب خانم هیچکدوم به من نگفته بودن که شما جبهه بودین.
– خوب خیال میکنم نمیخواستن تو و فامیلات بفهمین که من تو کردستان ترکش خوردم. من اوجا چار تا از بهترین دوستامو از دست دادم. […] خوب یه صحبتایی داشتم. یه سری شرط و شروط. منتها یه جور دیگه شد. […]
– اگه شما نگران دختراتونین، من با اونا کاری ندارم. […] من نمازمو میخونم. ولی همینام.
– باقیی شرط و شروطو خانم دکتر از سرم پروند. یعنی با حرفایی که در مورد تو زد. […] خوب گفت این دختر یه مقداری قُد و یهدنده است. […] خوب منام نگفتم مثل مادرشه […]
– اگه من یه سوالی بپرسم اشکالی نداره؟ […] میشه شما بگین چرا یه دفعه کوتاه اومدین؟ اومدین اینجا منو ببینیین؟ بهخاطر گریهزاریهای مامانام؟ – مادرت هنوز نمیدونه که من اومدم اینجا. […]
– شما عصا که دست نمیگیرین؟ میگیرین؟ […] درسته من عصا داشتم. چند سالاس که استفاده نمیکنم. […] من یه رفیق دارم که با دو تا پای مصنوعیش قلهی دماوندو میره بالا. شیرپلا که هیچی. […]
– پس اون دیگه خیلی رودارتر از منه. آره یه چیزایی تو مایههای شما. یه بارم منو وادار کرد که با خودش ببره.»[۱۱]
روناک، عمویش، دکتر حنانه و قاضی در دادگاه هستند. قاضی و حنانه در مورد شرایط دادگاه حرف میزنند: «- کسی که با قلاب کمربند بچههاشو و آش و لاش میکنه یا عقده و سادیسم داره یا داره درس معلمای قبلیشو پس میده. […] شما یه حکم بدین بچههای این آقام مورد معاینهی پزشکیی قانونی قرار بگیرن. بعد در مورد حضانت هر حکمی که خواستین بدین. […]
– حرف ایشان این است که یک بار بهخاطر لاابالیگری آن دختر را کتک زده بهقصد تنبیه. […] بهخاطر روابط نامشروعاش با همان پسرکی که با مادرش همین جا پرونده داشت. […] پسرشما […] میتواند بیاید دادگاه تعهد بدهد که دیگر به سمت اعتیاد نمیرود و زناش را هم کتک نمیزند. […]
– سوای شکنجههای زن هیستریک […] جوشخوردهگیی ناجور دو تا از دندههاش هم هست، که مال دو ماه قبل از دستگیریشه. […] آتیش جهنماش پای من. ولی این دختر دیگه بسهاشه. از بس بهاش گفتن امام تو امیرالمومنینه، ولی فعلاً تا هجده سالات نشده، مث مسیح طرف دیگهی صورتاتو بگیر جلو.»[۱۲]
به دو سریال دوران ریاست جمهوریی محمود احمدینژاد بنگریم: صاحبدلان، پنج کیلومتر تا بهشت.
۴
سریال صاحبدلان، ساختهی ۱۳۸۵ خورشیدی، به کارگردانیی حسین لطیفی، در سی قسمت به نمایش درآمده است.
صاحبدلان ماجرای عروج مردی مسلمان – خداجو به آسمان خدایی است.
سید خلیل صحافزاده مغازهای دارد که در آن کتابهای اسلامی را صحافی میکند و میفروشد. برادر او، سیدجلیل ثروتیان، قرار است آژانسی را که مغازهی سیدخلیل نیز در آن است، بازسازی کند. سیدخلیل اما هنوز مغازهاش را نفروخته است.
شخصی بهنام بهادری به شاهین، پسر سیدجلیل، که میخواهد دفتر تبلیغی باز کند، تهمت دزدی میزند و به او میگوید سیدخلیل هم با برادرش همدست است. سیدخلیل میخواهد مغازهاش را بفروشد و پول بهادری را بدهد.
شاهین از دینا، نوهی سیدخلیل، که بهشدت مرید پدربزرگاش است، خواستگاری کرده است. دینا که دانشجوی فیزیک در کرمان است جواب رد داده است.
اکرم، همسر دوم سیدخلیل، نازا است، اما خواهان بچه است. سیدجلیل ساختمانسازِ بسیار ثروتمندی است که برای هیچکس و هیچ چیز حرمتی قائل نیست. سیدخلیل در خواب دیده است که قرآنی را برای صحافی پیش او میآورند. شخصی قرآنی را برای صحافی پیش سیدخلیل میآورد. سیدخلیل به برکت این قرآن عهدیه، همسر سیدجلیل، را که معلول است و بر صندلیی چرخدار مینشیند، راه میاندازد.
محمود، پسر سیدخلیل از همسر اولاش، با وانت یکی از دوستاناش مسافرکشی میکند. رامین، پسر دیگر سیدجلیل، میخواهد شرکت تبلیغاتی بزند.
محمود به سیدجلیل وعده داده است که قرآن معجزهآسای سیدخلیل را بدزد و برای او ببرد. اکرم اما بهتصادف قرآن را سر بخاری برداشته و به جای قرآن جعبهای در جلد قرآن گذاشته است. محمود به اشتباه جعبه را به جای قرآن برداشته است که دینا سررسیده است. محمود او را با ضربهی بیل بیهوش کرده و در چاهی در باغ سیامک حشمتیان انداخته است.باغبان اما دینا را پیدا کرده و حشمتیان او را به خانه برده است. هنگامه، همسر سیامک حشمتیان، از دینا خواسته است که چادر سر نکند تا به کاملیا، خواهرزادهی او، شبیه باشد که در سوئد زندهگی میکند.
دینا مدتی دچار فراموشی میشود، اما اندک اندک حافظهاش برمیگردد. سیدجلیل کوشش میکند با نشان دادن جعبهای که در جلد قرآن است، وانمود کند، که سیدخلیل کلاهبردار است. روزی اما سیدخلیل در ذهن او حاضر میشود و ماجرای هابیل و قابیل را روایت میکند.
سیدجلیل بههمراه وکیل سیامک حشمتیان به در خانهی سیدخلیل میآید. سیدخلیل اما مرده است. دینا رواندازی بر او میاندازد و با او خداحافظی میکند. چندی بعد قرآن پدر بزرگ را به شخصی میدهد و به او میگوید پدر بزرگاش خواب او را دیده است.
مراحل اصلیی ساختار صاحبدلان را میتوان چنین شماره کرد: ۱- مردی از طریق باور به کلام مقدس قران قدرت معجزه پیدا میکند. ۲- نوهاش به او اعتقاد بسیار پیدا میکند. ۳- برادر دنیاپرستاش تلاش میکند معجزهی او را کلاهبرداری بخواند. ۳- مرد از همهی توطئهها سربلند بیرون میآید. ۴- بهآرامی میمیرد و به آسمان خدایی میپیوندد.
زن آرمانیی صاحبدلان را میتوان در وجود دینا یافت. دینا در وجود پدر بزرگ، تقدس مسلمانی خداجو و قرآندان مییابد. خود مسلمانی خداجو و قرآنخوان است. همچون یوسف پیامبر از چاه دنیاپرستان نجات داده میشود. تا لحظهی مرگ پدر بزرگ در کنار او است.
تکههایی از سریال صاحبدلان را بخوانیم: دینا در حال قرآن خواندن است. این آیه را میخواند: «موسی و هارون عرض کردند، بارالله ما میترسیم که فرعون نسبت به ما افراط یا سرکشی کند و خداوند فرمود هیچ نترسید که من با شمایم و میشنوم و میبینم. اینک هر دو به جانب فرعون رفته و بگویید ما هر دو رسولان پروردگار توییم. پس بنیاسراییل را با ما روانه کن و آنها را شکنجه و عذاب مده. همانا ما با آیت و نشانه از جانب پروردگار تو آمدهایم. و سلام حق بر آن کس که طریق هدایت را پیروی کند. و بر ما رسولان خدا چنین وحی شده که عذاب سخت خدا بر آن کس است که خدا و رسولاناش را تکذیب کند و از حق روی برگرداند.»[۱۳]
دینا در حال قرآن خواندن است. اکرم سر میرسد و از حاجت گرفتن از قرآن صحبت میکند. دینا به او پاسخ میدهد: «کتاب خدا برای حاجت گرفتن نیست. […] حاجت روا شدن از دل پاکات و خواست و نخواستن خدا است.»[۱۴]
سریال پنج کیلومتر تا بهشت، ساختهی ۱۳۸۵ خورشیدی، به کارگردانیی علیرضا افخمی، در بیستوچهار قسمت به نمایش درآمده است.
پنج کیلومتر تا بهشت ماجرای مرگ مردی جوان، سفر او به دنیای پس از مرگ و بازگشت او به زمین فانی را روایت میکند.
امیرحسین، فرزندخواندهی فرزین همایون و مهشید، از دوران کودکی در خانهی آنها بزرگ شده است. او در دوران جوانی عاشق آیدا دختر آنها شده و او را از فرزین همایون خواستگاری کرده است. فرزین همایون با توهین بسیار به او جواب رد داده و او را از خانهاش بیرون کرده است. امیرحسین مدیر شرکت داروییی فرزین همایون است.
روزی جمشید، پسر فرزین همایون، به همراه سه دوستاش برای دزدی به شرکت پدرش میرود. امیرحسین سرمیرسد. سه دوست جمشید امیرحسین را میکشند. روح او پرواز میکند و در جهانی دیگر نزد مینا میرود که بهخاطر عشق ناکامانه به احمد خودکشی کرده است.
جمشید و سه همدستاش جسد امیرحسین را در پنج کیلومتری بهشت زهرا، در جادهای در نزدیکیی بزرگراه «سردار شهید علی هاشمی» انداختهاند. بهدلیل سررسیدن ماشین پلیس اما فرصت نکردهاند، جسد او را آتش بزنند.
روح امیرحسین از جسم او جدا میشود، به خواب آیدا میآید و در روندی طولانی محل جسد خود را به او نشان میدهد.
سرانجام امیرحسین زنده میشود و با آیدا ازدواج میکند. پیش از این بهروز، پسر دوست همایون فرزین، حسن پور از آیدا خواستگاری کرده و جواب رد شنیده است. در این میان همایون فرزین نیز میمیرد.
آیدا و امیرحسین بر مزار همایون فرزین میروند. امیرحسین میگوید او را بخشیده و دلاش برای او تنگ شده است.
جمشید خود را به پلیس معرفی کرده است. سه همدست او نیز دستگیر شدهاند.
روح مینا از امیرحسین خواسته است که پیش پدر و مادر او برود و از آنها بخواهد که دستگاه پزشکی را از دست او بکشند تا بمیرد. امیر حسین پیام روح مینا را به آنها میرساند. آنها خواست مینا را اجابت میکنند.
مینا میمیرد. همچون امیرحسین اما به وجود دوزخ و بهشت اعتقاد پیدا کرده است.
مینا و همایون فرزین برای اینکه بدانند ساکن دوزخ یا بهشت اند، باید تا روز رستاخیز منتظر بمانند.
مراحل اصلیی ساختار پنج کیلومتر تا بهشت را میتوان چنین شماره کرد: ۱- مردی مسلمان – خداجو توسط دنیاپرستان کشته میشود. ۲- زنده میماند.۳- به عالم برزخ میرود. ۴- دختری را که در برزخ است و به روز رستاخیز اعتقاد ندارد، به وجود روز رستاخیز متقاعد میکند. ۴- به زن دلخواهاش که او نیز مسلمانی خداجو است وصل میشود. ۵- دنیاپرستان افشا و دستگیر میشوند ۶- مرد به دنیا بر می گردد. ۷- با زن دلخواهاش ازدواج میکند. ۷- آن دو صاحب فرزند میشوند.
زن آرمانیی پنج کیلومتر تا بهشت را میتوان در وجود آیدا یافت. با آسمان خدایی از طریق ایمانی خالصانه به اسلام تماس میگیرد. با انتخاب همسری مسلمان – خداجو هم او را به زندهگی باز میگرداند هم پدر خود را در دم مرگ بهسوی او بازمیگرداند. خیلی زود مادر میشود تا فرزندانی همچون خود و همسرش بپرورد.
تکههایی از سریال پنج کیلومتر تا بهشت را بخوانیم: آیدا امیر حسین را خواب میبیند و پدرش را در بیمارستان. با امیرحسین صحبت میکند. آیدا بر بستر پدرش ایستاده است و گریه میکند. چنین میگوید: «سلام امیرحسین […] میبینی بابام به چه روزی افتاده؟ همهاش تقصیر جمشیده. اون این بلا رو سر بابا آورده. از من دلخور نیستی؟ […] من نمیدونم چی کار کنم امیرحسین. نه میتونم رو حرف بابا حرف بزنم نه میتونم بذارم به تو تهمت دزدی بخوره. اگه جمشید بیفته زندان، بابام همین طوری میافته رو تخت بیمارستان.»[۱۵]
امیرحسین و آیدا ازدواج کردهاند. مادر آیدا سرمیز غذا، از فرزین همایون صحبت میکند: «غم باباش هنوز تو چشاش هست. مواظب باش. جاش خیلی خالیه اینجا. چهقدر دوست داشت بچههای آیدا رو ببینه. […] به قول بابات شفته شده. من هر جا باشم همهاش یاد باباتام.»[۱۶]
مینا در آن دنیا خطاب به امیرحسین میگوید که رفتن به خواب زندهها تخیل است و واقعیت ندارد: «فکر میکنی میشه؟ […] رفتن تو خواب زندهها را میگم. […] من چند تا واحد روانشناسی پاس کردم. یه استاد داشتیم که میگفت خواب آدما زاییدهی اتفاقاتیه که تو زندهگی واسهشومن میافته. […] میگفت خواب آدما کاملاً تخیلیه.»[۱۷]
امیرحسین خواب مینا را میبیند. مینا به او میگوید: «رفتم به همون دنیایی که فکر میکردم نیست. اون دنیا همون طوریه که خدا وعده داده. بهشت و جهنم هست.»[۱۸]
به دو سریال دوران ریاست جمهوریی حسن روحانی بنگریم: کیفر، سالهای ابری.
۵
سریال کیفر، ساختهی ۱۳۹۳ خورشیدی، به کارگردانیی حسین تبریزی، در شش قسمت به نمایش درآمده است.
کیفر زندهگیی دو دوست قدیمی را روایت میکند؛ زندهگیی دو «رزمنده»ی جنگ ایران و عراق.
عطا و جهان دو مرد میانسال هستند که در دههی ۱۳۶۰ خورشیدی در جبههی جنگ ایران و عراق «همرزم» بودهاند. اکنون عطا در دههی ۱۳۹۰ خورشیدی در قوهی قضاییهی جمهوریی اسلامی قاضی است. فرخنده، همسر او، مسئول یک مرکز تربیتی است. آنها دو دختر و یک پسر نیز دارند: حدیث، ثنا، حمید. جهان مالک یک مغازهی ماشینشویی است. از همسرش جدا شده است و پسری بهنام نوید دارد. رضا، «همرزم» عطا و جهان و «شهید» جنگ ایران و عراق است.
در مغازهی جهان مادهی مخدر شیشه پیدا شده است. جهان دستگیر شده است. نوید پیش عطا آمده است که برای آزادیی پدرش راهی پیدا کند. اندکی بعد اما نوید که مایل است با حدیث ازدواج کند، در تصادف اتومبیل میمیرد. حدیث مایل به ازدواج با او نبوده است. نوید معتاد بوده است. برزو که قاچاقچی است، او را معتاد کرده است. جهان بروزو را گرفتار میکند و در خانهی خود از سر خشم به صندلی میبندد تا به جرم خویش اعتراف کند. جهان بازداشت و چندی بعد آزاد میشود.
چندی بعد جهان و عطا سر قبر رضا میروند. جهان عطا را متهم میکند که برای نجات خود رضا را زیر تانک عراقیها انداخته است.
سرانجام برزو جهان را از پشت با چاقو میزند و دستگیر میشود. نرگس، همسر رضا، قانع میشود که عطا در «شهادت» رضا بیتقصیر بوده است. فرخنده به ثنا میگوید که پدرش مثل آینه بوده است. جهان از عطا عذرخواهی میکند و آن دو بازهم به دوستانی صمیمی تبدیل می شوند. عطا حتا خانهاش را فروخته و خرج نرگس کرده است تا مقام دوستی به جا آورد.
مراحل اصلیی ساختار کیفر را میتوان چنین شماره کرد: ۱- یک «رزمنده»ی جبههی جنگ ایران و عراق «رزمنده»ی دیگر را به قتل «همرزم» مشترکشان در جبهه متهم میکند. ۲- مردی که متهم شده است بر بیگناهیی خود پای میفشارد. ۳- همسر و فرزنداناش بر بیگناهیی او پای میفشارند. ۳- همسر «رزمندهی شهید» به بیگناهیی مرد متهمشده باور پیدا میکند. ۴- دو رفیق جداشده رفاقت از سر میگیرند.
زن آرمانیی کیفر را میتوان در وجود فرخنده، همسر، حدیث یافت. فرخنده زن مسلمان – خداجویی است که در ایمان اسلامیی همسر خداجوی خود هرگز تردید نمیکند. به فرزندان و از آن میان دختران خود نیز آموخته است که در ایمان اسلامیی پدر خداجوی خود هرگز تردید نکنند. شغلی دارد که در آن نوعی مادرانهگی هست.
تکههایی از سریال کیفر را بخوانیم: عطا جهان زخمی را که توسط قاچاقچیان زخمی شده است به بیمارستان آورده است و نگران او است. حدیث، دخترش، به او چنین میگوید: «بابا نگران نباشین. ما توکلو از شما یاد گرفتیم. خوب میشه ایشالله.»[۱۹]
فرخنده و نرگس باهم در مورد «شهادت» رضا سخن میگویند؛ در مورد این که مرتضی، «همرزم» رضا، گفته است که عطا خود را به اسارت داده است تا او و رضا را نجات دهد. فرخنده چنین میگوید: «تو ذهنام غیبتاتو کردم که گناه عطا رو شستی. نه بهخاطر این که خودم آروم شم. نه. بهخاطر این که عطا همهی باورمه. […] عطا که برگشت، وقتی فهمید رضا شهید شده هیچی نگفت. سکوت کرد.»[۲۰]
سریال سالهای ابری، ساختهی ۱۳۹۳ خورشیدی، به کارگردانیی مهدی کرمپور، در سی قسمت به نمایش درآمده است.
سالهای ابری روایت مردان مسلمان – خداجویی است، که بهیاریی همسرانشان در جبهههای جنگ ایران و عراق ستیزها کردهاند و حالا، سالها بعد از جنگ، هنوز زخم و خاطره و باور آن سالها در زندهگیشان جاری است.
حسین سالار رئیس یک بانک خصوصی است. همسرش، راحله، روانشناس است. دختر آنها، لیلا، مدیر یک دبستان خصوصی است. پدر مهران سمیعی در جبههی جنگ ایران و عراق کشته شده است. فرهاد میردلجو عضو هیئت میرهی بانک خصوصیای است که حسین سالار رئیس آن است. کامران، فرزندِ فرهاد میردلجو و همسرش، نازنین، به دلیل افسردهگی در یک بیمارستان روانی بستری است. جاسم یک خلافکار باسابقه است. سعید طالبآبادی ناظم مدرسهای است که لیلا مدیر آن است. فرهاد میردلجو به کمک جاسم، میخواهد وانمود کند که پدر مهران سمیعی در جبههی جنگ ایران و عراق به دست حسین سالار کشته شده است.
روزی مهران سمیعی برمبنای یک طرح از پیش برنامهریزیشده دزدی را که کیف لیلا را میزند، تعقیب میکند و کیف او را پس میگیرد. آنگاه در دبستانی که لیلا مدیر آن است، معلم ورزش کودکان استثنایی میشود.
فرهاد میردلجو علیه حسین سالار توطئه میکند و مدتی بهجای او مدیر بانک خصوصی میشود. جاسم با توطئهی فرهاد دلجو در تصادفی ساختهگی با ماشین کشته میشود. حسین سالار بهجرم قتل جاسم دستگیر میشود. چندی بعد اما برای پلیس ثابت میشود که قتل جاسم توطئهی فرهاد میردلجو بوده است. فرهاد میردلجو دستگیر میشود. نازنین که با فرهاد میردلجو اختلافها دارد، برای رواندرمانی سراغ راحله میآید.
سعید طالبآبادی به لیلا علاقهمند است، مجبور میشود که از عشق خود دست بکشد؛ چرا که لیلا و مهران سمیعی به یکدیگر علاقمند اند.
سرانجام فاش میشود که لیلا فرزند یکی از «شهیدان» جنگ ایران و عراق بوده است که حسین سالار او را به فرزندی پذیرفته است. رحیم دوست وفادار و صادق حسین سالار و «همرزم»اش در جنگ ایران و عراق، بهدلیل بیماریی سرطان نزدیک به مرگ است.
در صحنهی آخرمراسم عزاداری ماه محرم را در خانهی حسین سالار و راحله و لیلا میبینیم.
مراحل اصلیی ساختار سالهای ابری را میتوان چنین شماره کرد: ۱- به یک «رزمنده»ی جنگ ایران و عراق که در کارهای اقتصادی نیز دستانی پاک دارد، تهمتها زده میشود۲- دنیاپرستانی در راه ویرانیی او توطئهها میکنند. ۳- همسرش در تمام مدت در کنار او میایستد.۴- دختر آن دو که دریافته است دختر خواندهی آنها است، در کنار پدر میایستد. ۵- دوست «رزمنده»اش در کنار او میایستد. ۶- مرد «رزمنده»ی از همهی آزمایشها سربلند بیرون میآید.
زن آرمانیی سالهای ابری را میتوان در وجود راحله و لیلا یافت. راحله بهعنوان همسر هرگز در نیکیی همسر مسلمان – خداجو و «رزمنده»ی خود تردید نمیکند. بهعنوان مادر نیز دختری مسلمان – خداجو و پدردوست تربیت کرده است. شغلی دارد که در آن نوعی مادرانهگی هست.
لیلا دختری مسلمان- خداجو است که هرگز در نیکیی پدر تردید نمیکند. به مردی مسلمان – خداجو که پسر «رزمندهای شهید» است، علاقهمند میشود. شغلی دارد که در آن نوعی مادرانهگی هست.
تکههایی از سریالهای سالهای ابری را بخوانیم: حسین سالار و لیلا در ماشین حسین سالار هستند. سالار او را به محل کارش میرساند. حسین سالار نگران است که لیلا از ایران برود. لیلا به او پاسخ میدهد: «- یه وقت دختر ما هوای رفتن به سرش نزنه. […] لیلا تو همه چیز مایی. – من کجا برم از زیر آسمونی که توش دختر حسین سالارم. کجا از اینجا برا من بهتر.»[۲۱]
حسین سالار و راحله در خانه نشستهاند و با هم صحبت میکنند: «– راحله باورت میشه که یه چیزی پشت حسیناتو لرزونده باشی.
– تو واسه خودت نیست که میترسی. […] بالاخره آنقدر باهات زندهگی کردم که بدونم جوناته و خونوادهات. امروز سر خاک فکر کردم حسین سالارم میتونه بشکنه، ولی تو بلند شدی […] بلند شدی. خودم دیدم. تو میری باهاش حرف میزنی. این کابوسو تموم میکنی. من بهات ایمان دارم.»[۲۲]
راحله و لیلا در خانه نشستهاند و در مورد مهران سمیعی با هم صحبت میکنند: «– لیلا تو چرا آقای سمیعی رو برا کمک به بابا پیشنهاد دادی.
– پسر خوبیه دیدیناش که اون روز. نگران همینام.
– آخه دختر من تو این همه سال آنقدر راحت راجع به آقایون حرف نمیزد.
– میشناسی که منو. من همیشه مرزای خودمو نگه میدارم.
– اونو که مطمئنام، ولی میخوام حواسات به کاراتام باشه. ببین مامان برای آوردن یک غریبه تو حریم خانوادهگی شناختی بیش از چند هفته لازمه.
– بله میدونم.
– بابا من میخوام تو لیلای همیشهگی باشی. میتونی خیالامو راحت کنی که چهارچوباتو حفظ کنی؟
– خیالتون راحت باشه. من میدونم دارم چی کار میکنم.»[۲۳]
چند خط دیگر بخوانیم.
۶
ساختار شش سریالی را که تماشا کردیم، میتوان در سه مرحله فروکاست: ۱- انحراف زنان یا مردانی از اهداف خداجویانه – اسلامی در تقابل با زنان و مردان خداجو – مسلمان۲- گذر پرحادثه از مسیر اثبات حقانیت اهداف خداجویانه – اسلامیای که جمهوریی اسلامی منادیی آن است. ۳- تحقق اهداف خداجویانه – اسلامی یا پیروزیی زنان و مردان خداجو – مسلمانی که در کنار جمهوریی اسلامی ایستادهاند.
مخرج مشترک ویژهگیهای زن آرمانی در این شش سریال را میتوان چنین خواند: زنانی که در مسیر اثبات اهداف خداجویانه – اسلامی در همهی داوریها، گزینشها و اعمال خویش بر باور به جمهوریی اسلامی و ستیز با مخالفان آن پای میفشارند.
در همهی سریالهای سیمای جمهوریی اسلامی بر مبنای روایتهایی که توهم واقعیت و حقیقت را تبدیل به فریاد صدای جمهوریی اسلامی میکنند، تصویرزن آرمانی ساخته شده است؛[۲۴] که از تکرارِ گفتمانِ قدرتِ حاکم تصویرِ زنانهگی ساختهاند؛ تصویرِ تکرارِ اجبار.
فروردینماه ۱۴۰۲
آپریل ۲۰۲۳
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۳
[۱]– Propp, V. (1979), Morphology of the Folktale, Translated by Laurence Scott, Rivised byLouis Wagner, London, pp. 21 – 23
[۲]– Ibid; pp. 25 – 65
[۳]– Buthler, Judith. (1990), Gender Trouble, New York and London, pp. ۹ – ۱۰
[۴]– Ibid; pp. 23 – 24
[۵]– Ibid; pp. 48 – 49
[۶]– Ibid; 57 – 58
[۷]– Butler, Judit. (2005), Könet Brinner, Översättning: Karin Lindeqvist, Finland, sid. 49
۸- مقدم، سیروس. (۱۳۷۹)، سریال مسافر، قسمت ۲، دقیقهی ۱۹ – ۱۸
۹- همانجا، قسمت ۷، دقایق ۴۵ – ۴۰
۱۰- همانجا، قسمت ۸، دقایق ۴۳ – ۳۹
۱۱- تبریزی، کمال. (۱۳۸۰)، سریال دوران سرکشی، قسمت ۲۸، دقایق ۱۷ – ۱۱
۱۲- همانجا، قسمت ۲۴، دقایق ۳۶ – ۲۹
۱۳- لطیفی، حسین. (۱۳۸۵)، سریال صاحبدلان، قسمت ۱۰، دقایق ۲۸ – ۲۶ (سورهی طه، آیههای ۴۸، ۴۷، ۴۶، ۴۵)
۱۴- همانجا، قسمت ۱۱، دقایق ۲۴ – ۲۱
۱۵- افخمی، علیرضا. (۱۳۸۵)، پنج کیلومتر تا بهشت، قسمت ۱۹، دقایق ۱۹ – ۱۶
۱۶- همانجا، قسمت ۲۴، دقایق ۲۹ – ۲۷
۱۷- همانجا، قسمت ۱۰، دقایق ۳ – ۱
۱۸- همانجا، قسمت ۲۴، دقایق ۲۹ – ۲۷
۱۹- تبریزی، حسین. (۱۳۹۳)، سریال کیفر، قسمت ۶، دقیقهی ۹ – ۸
۲۱- کرمپور، مهدی. (۱۳۹۳)، سریال سالهای ابری، قسمت ۱، دقایق ۸ – ۶
۲۲- همانجا، قسمت ۸، دقایق ۳۱ – ۲۸
۲۳- همانجا، قسمت ۱۲، دقایق ۹ – ۶
[۲۴]– Baudrillard, Jean. (2006), Symbolic Exchange and Death, Translated by Lain Hamilton Grant, London