رشید مشیری: من را ببخشید

رشید مشیری

من را ببخشید

عکس هایتان را که دیدم، نوشته هایتان را که خواندم، از ذوقها ، توانها، هنهایتان که شنیدم، آرزوهایتان که ورد زبانها شد، اندیشیدم  که شاید نشانتان میکنند ومی کشند. اخر مگر می شود این همه زیبا باشید.

مگر می شود همه در قلب های بی قرارتان جا برای این همه چیز، جا برای عشق ، جسارت، امید، حال، آینده، آرزوهای ساده و کوچک، تا بزرگ وبسیار بزرگ باشد.

مکر می شود این همه رنگین بوده باشید ومن شما را فقط خاکستری دیده باشم . مگر می‌شود از گلوله نترسید و من شما را کودکانی انگاشته باشم که از سوسک می ترسند.

من به خطا رفتم وهرگز خود را نمی بخشم . شما خاص نبودید، نفر نبودید، یک نسل بودید. در خانه ام بودید، همسایه ام بودید، فراوان بودید. در کوچه وخیابان میدیدمتان هر روز،  و در دل می گفتم خوش به حالشان که جز لباس و گوشی و عشق و جشن و لحظات خوش دغدغه ای ندارند. بی خیال‌ اند و باید نگران آینده شان بود.

اشتباه کردم. از مسیری سخت آمده بودم و از نسلی خسته . نسل من بسیار آموخت تا چگونه ضربه بزند اما یا در زمانیکه باید میزد، نزد و یا زماتی زد که هنگامه زدن ضربه نبود. از این رو چه آن زمان که نزد و چه آن زمان که ناوقت زد بدون اینکه ضربه ای جدی زده باشد ، متحمل ضربات سختی شد.  شما هرچند کمتر آموختید اما به ندای قلبتان گوش دادید و ضربه را جایی زدید  که باید میزدید تا حساب ها را به سخره بگیرید. من اشتباه کردم شما بی خیال، نبودید شما خود خیال بودید و جانتان در نبرد پندارها گرفته شد. شاید به تمامی زبانتان را نفهمم اما یقین دارم زبانی جدید آورده اید با پندارهایی زنده وعینی که  باید آنرا آموخت .

امروز نباید نگران نسل شما بود. و آینده نیز نه نگران که منتظراست تا قهرمانانش را در آغوش گیرد .

نام و یاد رفتگان جاودانه ، پندارهایتان پاینده .

من را ببخشید.

۱۴۰۱/۸/۲۰