م. ح. صدیق یزدچی: درآمدی در فهم ” تاریخ”

م. ح. صدیق یزدچی

درآمدی در فهم ” تاریخ”

 

شرحی در مقدمه ی ” فهم تاریخ” می نویسم تا خوانده شود و پیرامون اش بیندیشیم. چرا و چطور؟ اینکه وقتی تاریخ را درک کردیم و شناختیم، پرسش هایمان روی تاریخ روشنایی دارد و از ابهام دور می شود. ما وقتی یاد گرفتیم و درست، یعنی روشمند یاد گرفتیم با یکدیگر کلنجار نمی رویم. یقه نمی درانیم. روی جاده ای راه میرویم که زیرپا را می شناسیم. در اینصورت در هپروت گام نمی زنیم و چرت و چوله نمی بافیم. این زمان است که تفهیم و تفاهم پیدا می کنیم. به جایگاه انسان متمدّن یعنی ” خردورز” بالا می آئیم. یعنی این زمان و  در گفتگو میان دو نفر یا دو جریان فکری معلوم می شود که از چه چیزی حرف میزنیم. ما در غالب گفتگوها و ارتباطات فکری مان، معلوم نیست درخصوص چه چیزی مشخصا گفتگو می کنیم. بعضا پرسش دقیق است اما پاسخ ها خارج از موضوع ست. پاسخ مثل نوای سازی ست که خارج می زند. خارج کوک شده. ما در مناظرات مان خارج می زنیم. از این جهت مناظرات ما به جایی نمی رسد، اگر به یقه درانی و ناسزا گویی نرسد. یعنی همیشه به دیوار بسته میرسیم. یکی از علّت های جدایی ما اینجاست. مثالی میزنم. کسی می آید و یکی از قلّه های فکری ما، جلال الدین مولوی را نقد و حتی نقد سنجیده یا همان ” نقد تاریخی” می کند. لذا به ضرورت ملاکهای نقد روشمند، منتقد آگاه چند و چون خصلتهای های تاریک بینش یا فهم مولوی را آشکار می کند. مثلا نخستین و مهمترین ویژگی او تاریک اندیشی مولوی یعنی ” ضدّ عقلانیت” اوست. یعنی ذهنیّت مولوی نه تنها غیر عقلی irationonel است بلکه ” ضد عقل” است. مولوی حتی گامی فراتر از ضدّیت با عقل بر میدارد. اینکه معنی و مفهوم روشن و رایج عقل را قلب می کند و آنرا به عالم موهوم قدسی بنیاد خویش می کشد و عقل را آلوده ی اوهام قدسی مدار می کند. طبعا برای فهم این دو ویژگی بینش مولوی باید متد نگرش یا جهان بینی مولوی را خوب و دقیق شناخت. یعنی بر کتاب مثنوی معنوی اثر کلیدی او خوب و کافی احاطه داشت. امّا می بینیم که بلافاصله کسانی یقه می درانند که : به مولوی توهین شده!! چرا چنین می کنند. زیرا مولوی و نحو بینش او و فرهنگی که در آن پرورده شده و ویژگی های نحو نگاه او، برای ما و کسانی که خیال می کنند مولوی را می شناسند، شناخته نشده. ما دقیقا نمیدانیم مولوی کیست و از کجا یعنی از کدام آبشخورهای فکری یا ساختارهای نظری و فرهنگی می آید و چه چیزی را و چرا و چگونه می گوید؟ غالب اختلافات و دعواهای جاری میان ایرانیان باصطلاح روشنفکر، علت اش بی دانشی یا بی سوادی یا دانش کژ و معوج است. پس شاخص ترین عامل کژاندیشی های ما فهم نادرست مسئله یا مسائل تاریخی ما یعنی ” فرهنگ تاریخی” ماست. و هرآنچه که در بستر فرهنگ تاریخی ما پیدا شده. به سخنی ما بلد نیستیم میراث های تاریخی خود را بشناسیم و بلد نیستیم آنها را نقد کنیم. مثالی دیگر می زنم. بعد از گذر سد و بیست سال از صدور فرمان مشروطه و حدودا و گذشت سد و پانزده سال از استقرار مشروطه و وقوع چند واقعه سیاسی و تاریخی مهم و یک انقلاب در فاصله ی سد سال گذشته، اما هنوز بنابر واقعیّت های تاریخی یعنی خصلت های فرهنگی ما، و بنابر آنچه که از آثار و نوشته جات ایرانیان روی ” جنبش یا انقلاب مشروطه” بدست میآید، هنوز پژوهشگری ایرانی نبوده که بنابر واقعیّت های نقد شده ی تاریخی، توضیح دهد که انقلاب مشروطه چرا به کژراهه بلکه کژراهه ها رفت اگر نگوئیم شکست خورد؟ پاسخ لااقل برای من صاحب این قلم روشن است. اینکه :  ما تاریخ یعنی خصلتهای فرهنگ تاریخی خود را نمی شناسیم. بی تردید اگر پیشترها و قبل از شورش یا انقلاب ۵۷ روشمندانه علل شکست یا توقف مشروطه را می شناختیم و این شناخت در آگاهی های ما جا داشت، به احتمال اغلب انقلاب راه دیگری می پیمود. از اینرو نخست باید بدانیم که کار ما، دستکم کاری که من می کنم یا گروهی را که من با آنها همراه ام، مشخصا “نقد تاریخی” ست، آنهم روی وضعیّت تاریخی خودمان. یعنی ساختار فرهنگی مان. چرا تمرکز من بر فرهنگمان است؟  زیرا ما امروز و با سختی در نبردی نابرابر با رژیمی اسلامی و شیعه بنیاد ویرانگر مدنیّت و خونخوار و بینهایت خونریز هستیم و می خواهیم به تغییری جدّی فرهنگی و البته سیاسی و حاکمیّتی انسان بنیاد برسیم. امّا بدون شناختن دقیق پیکره ی فرهنگی مان و چگونگی ساختار آن، ممکن نیست به تغییری جدّی سیاسی و اجتماعی برسیم. ما بدون کالبدشکافی عریان و شجاعت در این کار ممکن نیست بطور جدّی از حاکمیّت سیاسی اسلام بنیاد عبور کنیم یا آنرا بطور موثّر و جدّی پشت سر گذاریم. ممکن است این رژیم را به نحوی شکست دهیم یا رژیم فرو ریزد، اما آیا این فروپاشی به معنی گذر ما از مجموعه ی فرهنگ اسلام و شیعه بنیاد مسلط برماست؟ پاسخ البته که “نه” است.

اینرا هم بلافاصله بیفزایم که منظور از گذر از سیطره ی فرهنگ اسلامی، انکار شخصی و خصوصی دین یا اسلام در وجدان خصوصی یا حریم شخصی انسانها نیست.باری  پس چاره ی کار کجاست؟ آنجا که ما باید که در شناخت عریان ویژگی های فرهنگ تاریخی مان شجاعت داشته باشیم و تاریکی های آنرا چونان که هست بپذیریم و از آنها عبور کنیم. عبور کنیم یعنی چه؟ یعنی: مبادی قدسی بنیاد اسلامی یا هر دینی را پارامتر/ ملاک سلوک و رفتارهای فردی و جمعی و عمل نهادهای عمومی قرار ندهیم. اسلامی که تمام فعالیتها و ارتباطات شخصی و خصوصی و روابط عمومی ما را در تصرّف خود دارد. ما فرهنگی داریم که بنیادهای آن یعنی پیچ و مهره هایش اسلامی و شیعی بنیاد است و پوسیده و فرسوده و متعلّق به پیش ” تاریخ”. به سخنی تمام ارزشهای این شبه فرهنگ، ضّد ارزش است. یعنی ” پیش تاریخ” است. بعبارتی ما تا اکنون در ” پیش تاریخ” زیسته ایم و هنوز در “پیش تاریخ” بسر می بریم. وقتی مفهوم ” تاریخ” را درک کنیم، می فهمیم که چرا پیچ و مهره های پیکره ی فرهنگ ما فرسوده است و پیش تاریخ، بلکه ضّدّ تاریخ است. یعنی ضّد “تغییر” است. یعنی ضّد “تحوّل” است. یعنی ضّد “آزادی”ست.  ممکن است فردا رژیم حاکم ولایت فقیهی تغییر کند، ولی بدون آگاهی از ساختار فرهنگ خاموش و بیابانی اسلامی/ شیعی یا همان ” اسلام ایرانی” ممکن نیست به جامعه ی مدنی” حدّاقلّی امّا معتبر، دست پیدا کنیم.

من به این ضرورت یا ضرورتهاست که راجع به تاریخ و نقد تاریخ می نویسم و سخن پراکنی می کنم.

لازم است بدانیم چه چیزی از تاریخ و ” تاریخ” در کدام چهارچوب کاربرد دارد آنهم در این گروه و مشخصا کاری که بعنوان ” نقد تاریخ” انجام میدهیم یا من انجام میدهم. بنابراین باید روی معنی ” نقد تاریخ” تامّل بکنیم. یکبار باید بدانیم که چه فهمی از ” تاریخ” وجود دارد؟ و ما تا امروز و در سد سال کار پژوهشی مان چه چیزی از تاریخ درک کرده ایم. خاصّه آنکه در شصت یا هفتاد سال عصر پهلویها و بعدش در این چهل سال، بینهایت از تاریخ حرف زده ایم و دائم ورّاجی کرده ایم. اما در سد سال گذشته خواه عصر پهلویها و خواه حکومت اسلامی و شیعی بعد اش بی وقفه عقب گرد کرده ایم. یکبار ( دوره ی پهلویها) تاریخ را عقب گرد به عصر باستان کردیم و راز سر به مهر سعادت مان را بازگشت به عصر کهن هخامنشی یا ساسانی دانستیم و یکبار، با انقلاب ۵۷ و استقرار حکومت دینی، تاریخ را بازگشت به آغاز قومی بیابانی و آئین بیابانی اش اسلام و شبه فرهنگ یا دقیقا بگویم ” ضّد فرهنگ” اسلامی رقم زده ایم و سرزمین خود حتی طبیعت آنرا با چنین بازگشتی به نابودی کامل نزدیک کرده ایم.

اما امروز لااقل سعی کنیم اندکی درک و فهم خود را بر میزانهای شناخت به قاعده مثل همه ملل و اقوام خرد بنیاد و واقع بین عالم، تنظیم کنیم تا بدانیم و بفهمیم که ” تاریخ” چیست؟  پس به واقع ” تاریخ” چیست؟ یکبار با دانستن به اجمال یا به تفصیل مفهوم تاریخ، می آئیم روی تاریخ سرزمینی یعنی فرهنگی یعنی ” تاریخ فرهنگی” یا ” مجموعه ی فرهنگی” تاریخی اینجا ایران، که در سرزمینی یا گسترده ای جغرافیایی شکل گرفته و زمانمندانه/chronologique ادامه داشته و فقط در این سد و ده بیست سال، “صورتهای نوعی” اش تغییر کرده.  یا نه، در قالب‌های نخستین اش ابقاء شده و درجازده و خاموش به زندگی گیاهی اش ادامه داده که داده.

ضمنا بیفزایم که ملاک یا الگویی برای ” خواندن” تاریخ داریم. اینکه می‌دانیم که: سنگ چرخشی تاریخ یعنی ” فرهنگ” دست‌آوردهای قوم یا مردمانی ست که در درازای زمان آنها را ابداع کرده اند. آنچه که نامش ” فرهنگ تاریخی” آن مردمان است. یعنی مردمانی تاریخی. منتها ” تاریخ” در اینجا در معنی زمانمندانه/ chronologique آن است و نه معنایی که مثلا هگل از آن سخن می گوید. و باز اینکه معنی تاریخ در مفهوم : ظهورات عینی یا واقعی چیزی یا امری ست که هگل آنرا ” روح تاریخ”  می نامد که ” عقل” است، پدیده ای که ” فرهنگ تاریخی” ما در همواره ی تاریخی زمانمندانه اش، فاقد آن ” عقل” بوده. که من در گفتاری دیگر آنرا توضیح میدهم. پدیده ای یا چیزی که در دوره های پیشین عالم مغرب زمین فرهنگی مثلا در آغاز قرون وسطی و عصر مسیحیّت، از جانب سنت آگوستن به نوعی دیگر توضیح شده. که در اثر او ” شهر خدا” ی اوگوستن تبیین گشته.

اما اینکه می گوئیم مثلا هندوان مردمانی تاریخی اند. یا ایرانیان/پارس ها مردمان تاریخی اند. یا چینی ها همچنین، اینجا امّا تاریخ در معنی زمانمندانه/ chronologique آنست. ضمنا تاریخی که در اینجا به ویژه یا در بررسی های دیگر من مورد گفتگو ست، به معنی زمانمندانه آن نیست. بلکه غرض از تاریخ : هر آن چیز یا امری ست که به مثابه نیروی محرّک فرهنگ و فرهنگ چونان عنصر هویّت انسانی یا  انسانها را ابداع می کند یا مبداء ابداع یا همان فرهنگ میگردد.

 

مردمی که پدیده هائی ” ذهنی” یا ” فکری” داشته و دارند که حاصل ” حیات انسانی” شان است. یعنی مجموعه ی تولیدات ذهنی شان. یعنی آنچه که بدانها ” انسان” اند و از جانداران دیگر متمایز می شوند. پس وقتی می گویم یا گفته می شود که به ” نقد تاریخ” می پردازیم یا بپردازیم، مقصود چنین فعالیّتی ذهنی یا فکری ست‌. اما شرط نخستین اینکار دانستن  متد شناخت و شناخت به مفهوم عّام آنست. اینجا چیزی را بیفزایم اینکه ما ایرانیها نوعا، به شناخت در علوم مختلف می پردازیم، مشخصا علوم انسانی. که غالب این دانشها مثل فلسفه، جامعه شناسی، تاریخ و علوم مشابه دیگر که دانشهای ابستره/ انتزاعی اند. دقیقا فلسفه و تاریخ چنین اند یعنی دانشهای ابستره ی ناب هستند. خاصه آنجا که تاریخ، نظری محض/ آبستره می شود. مثل نظریه پردازی های هگل روی تاریخ یا دیگر فیلسوفان مثل کانت یا فیخته. گرچه تاریخ وقتی به اسناد میرسیم می تواند عینی یعنی قابل لمس به حواّس باشد.

حال بیائیم روی معنی و مفهوم ” نقد” و ” نقد تاریخی” که من طرح می کنم. ما چه چیزی را نقد می کنیم؟ پاسخ: آن ” ملاک ” یا “پارامتر” تعیّن بخش و پدیده هائی را نقد یعنی بررسی می کنیم که نگاه و درک ما از هستی بطور عام و هستی انسان را بطور خاّص تعریف می کند و معنا می بخشد. اعّم از پدیده های عینی مثل امور طبیعت و هرآنچه  که درآن هست مثل موجودات یا هرآنچه که به کنش ها و رفتارهای جمعی انسانی یعنی فرد و جامعه مربوط است و آنها را در برمی‌گیرد. پس امور زندگی انسانها و جامعه و رفتارهای جمعی و ضابطه های رفتاری را که به اتیک یا اخلاق اطلاق می کنیم دربر میگیرد. و اینکه آن نظام اخلاقی را همان پارامترها یا ملاک‌ها یا مبادی، تعیین می کنند و شکل می‌دهند.

حال بیائیم روی فرهنگ خودمان که فرهنگ یا بعبارتی دیگر ” سنت فکری” و مجموعه ی ” ارزشها”ی آنست. وقتی ما از فرهنگ ایرانی سخن می گوئیم، از چه سخن می گوئیم؟ قهرا از هرآنچه که در درازای تاریخی اقوامی در درون جغرافیایی بوجود آمده که به دو نام نامیده شده: ( پارس) و ( ایران). با اینهم کاری نداریم که این مردم، ایرانیان یا پارسیان به واقع روزی که بودند چه نامیده می شدند. چون نام گذاری یا نام این قوم یا اقوام چیزی را عوض نمی کند. بنابراین ” تاریخ” در این خوانش مجموعه ی “پرنسیپ”ها یا “ارزشهای” معنابخش بینش و باورها و درک وفهم از زندگی یا حیات انسانی مان است. حال میرسیم به قلب مسئله. یعنی به چیزی که باید بدانیم. یعنی ویژگی ها و خصلت های درونی و هویّت بخش آن، یعنی ” فرهنگ ایرانی” را بشناسیم. اینجا باز پرسشی دیگر هست. اینکه کاویدن اینگونه ی این فرهنگ یا این تاریخ، چه ضرورت خاّص دارد؟ پاسخ : ضرورت دارد و بسیار هم ضرورت دارد. زیرا :  از سد و چهل پنجاه سال پیش و بنابر حضور عالمی متفاوت، یعنی فرهنگی بلکه ” تاریخی” متفاوت و نیز متعارض با عالم ما، یعنی همان مغرب زمین تاریخی/ فرهنگی، یا حضور ” تاریخی” متفاوت و متعارض با ” تاریخ ما”، باری ما به “آشفتگی فرهنگی”  رسیدیم که نتیجه اش سد سال بعد، انقلابی شد بنام مشروطه. مشروطه ای که به ضرورت مبادی ارزشی آن، جامه ی کهن ِ ” فرهنگی/ تاریخی” بومی ما را از تن ما بَر می کند و جامه ئی کاملا متفاوت و حتی متضاد آن بر تن فرهنگی ما می کرد. ما اینرا فهمیدیم اما نخواستیم و شش یا هفت دهه بعد، ناچیز ترین پاره ی آن جامه ی نو را که با هزاران رنج، بعضی هشیاران انگشت شمار بر تن ما کردند، با انقلابی کندیم و از خود دور کردیم و شتابان و بسیار شتابان همچون شتران مست و کف بر دهان، به بنیادهای ” تاریخ خاموش” یا ” شبه فرهنگ” خاموش خویشتن مان پرتاپ شدیم. ( از خواننده می خواهم که در فهم این ” جامه ی نو” تصوّر اش به ظهور رضاشاه پهلوی نرود. این جامه نو که ارمغان و عصاره ی برخورد ما با عالم مدرن بود، ” قانون” و ” دولت مدرن” یا اصلا ” دولت” در مفهوم سیاسی و حقوقی آن بود)

اما اینک گذر زمان، یا دوره ی چهل و پنج سال این پرتاپ شدگی، به ما نشان داد که ما اما به گونه ای دیگر و بنابر ضرورت و باید ” تاریخی” دیگر، یعنی همان تاریخی، یعنی مجموعه ی ” ارزشها”یی که از دو قرن پیش وارد عالم خاموش مای ایرانی شد، باری این تاریخ نوین و ارزشهای آن، ” تقدیر جهانی” ما هم است. یعنی ارزشهای این تاریخ یعنی غرب فرهنگی، تقدیر عالم را پیشتر رقم زده و ما چونان مردمی یا قومی ” پیش تاریخ” یا ” بیرون تاریخ” ناچاریم تا وارد ” تاریخ” و همان ” تاریخ عقل بنیاد” شویم. یعنی با تقدیر این تاریخ یعنی ” تاریخ قدسی زدا/ سکولر شده” یا ” تاریخ سوبژکتیو” همسو شویم. چنانکه در یک سده ی گذشته کشورهایی و فرهنگ هایی یا تاریخ هایی مثل هند و ژاپن و دیگران با آن همسو شدند.

حال و بنابه این ضرورت هاست که باید به ” نقد تاریخ” خود بپردازیم تا راهها بلکه سریعتر گشوده شود.

فعلا تا اینجا.

 

۷ سپتامبر ۲۰۲۴

پاریس

م. ح. صدیق یزدچی