محمود فلکی؛ راهی دیگر

 

من به راه خود می‌رفتم

و پاره‌های رؤیا، پشت سر

در دو سوی سویه‌های دیگر سوسو می‌زدند

و من به راه خود می‌رفتم.

لاشخورها‌ی خوش‌آواز

از گردنه‌های ستمی کهنسال

در پی‌ام روان بودند

پاره‌های رؤیاهای بی سر را می‌دیدم

که در خاک

در پیِ چیزی شبیه هیچ می‌گشتند.

به سمت حقیقتی گنگ پیچیدم

که شکل غروب بود

و هیچ شباهتی به رؤیاهای قربانی‌شده‌ام نداشت.

به سمت واقعیت پیچیدم

خودم را دیدم در سمت نادانی

که گردنه‌های ستم را آباد می‌کرد

خودم را دیدم

لاشخور رؤیاهایم را

که بیهوده خودم را تکرار می‌کرد

خودم را می دزدید.

از جانبِ سرخِ گذشته از خودم بالا رفتم

تا در آینه‌ی آینده خودم را تماشا کنم

شبیه خودم نبودم

چیزی از جانبِ آبی مرا دربرگرفت

شکل واقعیتِ دیگرِ من بود

خودم را می‌توانستم در نگاه دیگری ببینم:

وحشتی خردسال

چهره‌ی درون مرا رسوا می‌کرد

دیگر به راه خود نرفتم

برنگشتم

راهی دیگر در پیش گرفتم.

 

هامبورگ- ژوئن ۲۰۱۶

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *