ابراهیم محجوبی؛ ازاینجا، ازآنجا، ازهمه جا

لابد افراد ” ماچو” را می‌شناسید. کسانی که تجلی بیرونی و اجتماعی سکسیسم مردانه‌اند. اصولاً، مردان سکسیست، این رفتاررا بی‌اختیاربروزمی‌دهند. زیرا درسر، چنین می‌اندیشند. دقیق‌تربگویم، اینان درسر، با آلت رجلیت خود می‌اندیشند! این پدیده، درزبان فاخرآلمانی، با واژه رسای schwanzgesteuert یعنی” هدایت شونده بوسیله اِحلیل” بیان می‌شود. زبان ترکی هم، واژه جالبی برای همین افراد پرورانده است: ” سیک بئین” یعنی کسی که مغزش برآلتش سواراست! می‌بینید که روزگاری درازپیش ازآنکه، علم، پدیده فرهنگی – روانشناختی سکسیسم یا ماچوئیسم را توضیح دهد، معرفت عمومی، آن را بازشناخته ودر زبان‌ها وارد کرده است.

هرچه فکرکردم، آیا درفارسی هم می‌توان واژه‌ای معادل و یا هم‌ارز دو واژه عالی ترکی وآلمانی یادشده یافت، عقلم وجستجویم به جایی نرسید. درنتیجه، به دانش و قوه ابتکارناچیزخود متوسل شدم و این واژه را ساختم: ” اِحلیل مدار” و یا ” اِحلیل اندیش”. تا نظرشما چه باشد.

ورجهورجه کردن کودکان

اینکه چراکودکان از ورجه‌ورجه کردن خسته نمی‌شوند، سرانجام از نظر علمی توضیح داده شد: پژوهشگران فرانسوی دریافته‌اند که ماهیچه‌های کودکان دیر خسته شده و نیز زود رفع خستگی می‌کنند. سبب این امر: آنها موقع فعالیت بدنی، بیشتراز سوخت و ساز هوازی استفاده می‌کنند. یعنی، انرژی لازم را مستقیماً از اکسیژن خون می‌گیرند. اگراین کافی نباشد، آنگاه از متابولیسم غیرهوازی یعنی از قند بهره می‌گیرند و با تبدیل آن به لاکتات، انرژی لازم را به دست می‌آورند! جالب است، نه؟

* سرانجام معلوم شد که لکنت زبان علت‌های روحی ندارد بلکه نوعی عدم توازن میان شبکه‌های فعال‌کننده و مهارکننده در مغز، آن را سبب می‌شود. به طورمشخص: یک ناحیه معین در نیمکره راست، بیش از اندازه فعال است و به این ترتیب ناحیه متقابل درنیمکره چپ را مهار می‌کند .اما سبب اصلی عارضه، اختلال در ژن‌هاست که اتفاقاً چندان هم نادر نیست. کما اینکه، از هر بیست کودک، یکی، زمانی شروع به لکنت می‌کند و از هر صد بزرگسال، یکی درتمام عمربا لکنت باقی می‌ماند. عارضه معمولاً پیش ازشش‌سالگی شروع می‌شود. دربسیاری از موارد، عارضه به مرور زمان، به خودی‌خود ناپدید می‌گردد اما نه همیشه. درچنین مواردی، باید هرچه زودتردرمان را آغازکرد که شامل تکنیک‌های ویژه آوایی و زبانی است.

* لابد نام بیماری هموفیلی را شنیده‌اید. یک اختلال ارثی انعقاد خون که پسرها به آن مبتلا می‌شوند اما دخترها فقط به صورت حامل ژن بیماری، باقی می‌مانند. این بیماری از زمان‌های قدیم شناخته شده بود، بی‌آنکه علت وچگونگی انتقال آن مکشوف باشد. مثلاً در تلمود، درقرن پنجم میلادی آمده است: “…آن پسربچه‌ای از ختنه معاف می‌شود که دو برادرش پیشترها در اثر ختنه فوت شده باشند…”!

ملکه ویکتوریا که ۶۴ سال برانگلستان حکمرانی کرد، حامل ژن هموفیلی بود. پسرش لئوپولد از این عارضه مرد. دو خواهر ملکه نیز، حاملان ژن مربوطه بودند که آنرا با خود به خانواده‌های سلطنتی در روسیه و اسپانیا بردند! به این ترتیب، می‌شود گفت که هنگام جنگ و جدال میان این خانواده‌ها، علاوه بر سلاح‌های سنتی، ازسلاح بیولوژیک هم استفاده شده بود!

* چند واژه واصطلاح رایج درایران را درصفحه تلگرام همدوره‌ای‌های دانشکده‌ایم دیدم که بازگوکردنش خالی ازلطف نیست:
– ” فرقه سرکوبعلیشاه”: منظورگروه‌های فشارحزب‌اللهی است.

– ” ولایت‌معاشان”: آن لایه‌های اجتماعی که از قَبلِ ولایت فقیه به آلاف و الوف رسیده‌اند.

– ” آلزایمر ملی”: منظور ضعف حافظه جمعی است.

– ” ملت بی‌پاشنه”: ملتی که نکته اتکا درست و حسابی ندارد.

*”بادشناسی” بدن انسان!

وجود باد دربدن ما، بخشی از سازوکار فیزیولوژیک آن، امری بس طبیعی است. برخی از این بادها، دائمی‌اند، مانند وزش هوا درریه‌ها؛ برخی دیگر موسمی‌اند، مانند نفخ شکم بعد از خوردن و نوشیدن؛ و بالاخره بعضی بادها غیرمنتظره و نوعی فاجعه طبیعی است، مانند “گوزمهبلی”! تعجب نکنید، چنین چیزی وجود دارد. مثلاً وقتی که فیستولی، یعنی راهی غیرطبیعی میان روده و دستگاه تناسلی زن پدید می‌آید.

بعضی‌ها هم، نوع دیگری از باد دارند. مثلاً یکی باد در غبغب می‌اندازد و یکی دیگر، کله‌اش پُرباد می‌شود که البته مقوله‌های دیگری هستند.

و اما باد شکم برای خود مقوله ایست: وقتی هوا در معده و روده جمع شده ولی بیرون نمی رود، از نفخ یا Meteorism سخن می‌گویند. اما وقتی این هوای جمع‌شده، مدام از راه مقعد بیرون آید، به آن “تیز” دردادن و یا به زبان علمی Flatulence گویند. این پدیده می‌تواند فیزیولوژیک و یا پاتولوژیک  (بیمارگونه) باشد. چرا که انسان، با هر بار بلعیدن غذا، حدود ۳-۲ میلی لیتر هوا می‌خورد. این هوا در معده و روده تلنبار شده و با گازهای ناشی از تجزیه مواد غذایی توسط باکتری‌های روده، حجم قابل توجهی را تشکیل می‌دهد. درموارد مرضی تیزدردادن، شخص هرساعت بیش ازیک گوز و درمجموع حدود نیم تا دو لیتر هوا ازمقعد به بیرون می‌فرستد!

تیز، دو نوع است که درتداول عامه، نام‌های متفاوتی دارد: نوع صدادار، “گوز” و نوع بی‌صدایش، “چُس” نامیده می‌شود. صدای گوز، ناشی از ارتعاش ماهیچه‌های حلقوی مقعد است و برحسب ویژگی‌های تشریحی این ناحیه در هر فرد و درجه انفباض ماهیچه‌های آن، موسیقی متفاوتی ایجاد می‌کند!

* آلفرد دوبلین A.Döblin نویسنده و روانپزشک آلمانی یهودی‌تبار، در رساله دکترایش، بحثی را مطرح کرده که قابل تعمق است: او، معتقد است که میان ادبیات و پسیکوزیا جنون، نوعی خویشاوندی وجود دارد! به نظر وی، آنچه نویسنده روایت می‌کند و آنچه که بیمارمبتلا به مثلاً سندرم کورساکوف (نوعی اختلال حافظه) افسانه بافی می‌کند، هر دو نوعی ” اختلالات ارتباطی” هستند: “آنچه این افراد واقعا تجربه می‌کنند، دچار جابجایی می‌شود و همین جابجایی‌ها با خیالات، فانتازی‌ها، خوانده‌ها و اندیشیده‌ها و نیز توهمات درهم می‌آمیزند.” درچنین پروسه پیچیده‌ای، محصول کار، یک رمان و یا شعر و یا افسانه‌سازی‌های بیمار مجنون است. به نظر من نکته جالبی در هسته این تز وجود دارد که قطعاً ارزش اندیشیدن دارد.

* تاریخ، همواره بازی‌های غریبی دارد. همه می‌دانند که حکومت هیتلری چه اندازه یهودی‌ستیز بود که نقطه اوج شرم‌آورش نیز سوزاندن میلیون‌ها انسان درکوره‌ها بود. حال، اگر بدانید که همین دشمن بی‌رحم یهودیان، زمانی در فکر ایجاد یک دولت یهودی بود، لابد یکه می‌خورید و چشمانتان از حدقه درمی‌آید. اما واقعاً چنین بوده است. پاره‌ای جزئیات دراین ارتباط:
درماه‌های نخست جنگ، رژیم هیتلر در نظر داشت همه یهودیان ساکن آلمان را به اجبار به جایی دیگر بکوچاند. لهستان، نخستین سرزمین نامزد این طرح بود. بعدها، به ماداگاسکار اندیشیدند! به این خاطر که درآن زمان، بعضی ازمردم‌شناسان به غلط مدعی بودند که ساکنان اصلی آن جزیره یهودی‌تبارند! ولی این نقشه نیز قابل اجرا نبود. این بار نازی‌ها تصمیم گرفتند طرحی را که پیشوا از بیست سال پیش در ذهن معلولش می‌پروراند عملی کنند. به این معنی که یهودیان را به فلسطین بفرستند تا در آنجا یک کشور- دولت یهودی پای بگیرد. در راستای اجرای این طرح، درسال‌های پایانی دهه سی، یک هیئت نازی به فلسطین رفت تا با نمایندگان صهیونیسم گفتگو کند. می توانید حدس بزنید، رئیس این هیئت که بود؟ آیشمن! مردی که به خاطر برپایی کوره‌های آدم‌سوزی، توسط دولت اسرائیل در آرژانتین ربوده شده و درپی محاکمه به دار آویخته شد.

به نظر من، احساسات ضدیهودیان در رژیم نازی چنان شدید بود که می‌خواست به هر قیمتی از “شر” آنان خلاص شود و آلمان را مهد “نژاد برتر” آلمانی کند. در این مسیر، شاید ایتدا می‌خواست با روش‌های دیپلماتیک و سیاسی نقشه نژادپرستانه خود را عملی کند. اما با شروع جنگ و کشورگشایی‌های نسبتاً سریع ، احتمالاً گردونه جنایت‌اندیشی و تبهکاری در مغز علیل پیشوا چنان دوری گرفت که “راه حل” صنعتی و تکنیکی برای نابودی یهودیان را ترجیح داد. و یا شاید هم شکست‌ها و دشواری‌های پیشبرد جنگ در مراحل بعدی، به ویژه در روسیه، چنان فشاری به رژیم آورد که به عنوان واکنشی ازسر عجز و ناچاری و بن‌بست مرامی، به آن روش وحشتناک غیرقابل توصیف دست یازید.

* اخیرا در یک کتاب تاریخی، نکته جالبی درباره چگونگی “کشف” رضاخان میرپنج از سوی دولت فخیمه انگلیس خواندم: سِر “پرسی لورن”، نماینده دولت انگلیس درتهران، درسال ۱۹۲۲ پس از آشنایی با رضاخان، درگزارش خود به لندن چنین نوشته بود: ” اگرچه تحصیل نکرده و بی‌اطلاع است، اما احساسم این است که کلّه‌اش تهی نیست بلکه فقط از آن استفاده نشده است”!

* خر، حیوان نجیب و باهوشی است. اما بی‌انصافانه همواره به نداشتن این دو صفت معروف شده است. با انگیزه پیگیری این مسئله، ویرم گرفت تا درلغت‌نامه‌های فارسی سیری بکنم و بیش از هر چیز، واژه‌های ترکیبی با خر را جستجو کنم. نتیجه کار، غم‌انگیزبود و نه چندان به نفع خر:

خرپا؛ خرمهره؛ خربزه؛ خرمگس؛ خرزهره؛ خرچسانه؛ خرکار؛ خرخوان؛ خرپول؛ خرشانس؛ خرمقدس؛ خرموذیگری؛ خربازار؛ خرحمالی؛ خرتوت (شاه توت)؛ خرزور؛ خرخاکی؛ خرتوخر؛ خرپُشته؛ خربز (هندوانه)؛ خرسنگ؛ خرغلت؛ خرطبع؛ خرکیف؛ خرگردن؛ خرمست؛ خرگوش؛ خرگور (گورخر)؛ خرنای (کَرنا)؛ خروار؛ خرمردرِند؛ خرمردم.

* واژه ایتالیایی ciao (چائو) حتماً معرف حضورتان است. کلام سلام و خداحافظی که دارد در دیگر زبان‌های اروپایی هم رایج می‌گردد. این واژه در اصل ازیک لهجه ونیزی گرفته شده و معنایش این است: “من برده تو هستم”! معادل واژه لاتین Servus که در اتریش وجنوب آلمان مصطلح است با همان معنا. “سرووس” یعنی خدمت و در خدمت کسی بودن. به این ترتیب، اصطلاح “نوکرتیم” و یا “چاکرتیم” که در ایران رایج است، نیز برابرنهاد همین “چائو” و”سرووس” است.

** سلجوق، بنیانگذار سلسله سلجوقیان (خاستگاهشان در قزاقستان امروز است و مردم ترکیه امروز خود را با غرو اعقاب او می‌شمارند)، به پسرانش چنین نام‌هایی داده بود: میکائیل، اسرائیل، موسی و یونس! به نظرتاریخ‌پژوهان، این نشان می‌دهد که قوم یادشده، ازسوی میسیونرهای مسیحی یا یهودی، ابتدا به یکی از این دو دین گرویده بود. اما وقتی ستاره اقبال قوم برای حکمرانی بر منطقه‌ای وسیع درجهان اسلام درخشیدن گرفت، دیگر آنها نمی‌توانستند با دین یک اقلیت برجامعه‌ای با اکثریت مسلمان حکومت کنند. این است که مطابق “منطق حکومتی” و یا به قول خمینی، “مصلحت حکومت”، سرِ خر را برگردانده و در یک چشم به‌هم‌زدن به اسلام گرویدند.

* غالباً چنین تصور می‌شود که مسیحیت یک پدیده اروپایی است. درحالی که چنین نیست. قطع نظر از اینکه خاستگاه این دین، خاورمیانه بوده، اما درسده‌های پنجم و ششم، نفوذ آن درآسیا بسیار چشمگیر بوده است: در میانه قرن ششم، شهرهای بصره، موصل، تکریت از مراکز مهم مسیحی‌نشین بودند. و نیز شهرهایی مانند مرو، جندی‌شاپور و حتی کاشغر در چین، بسیار پیش‌تر از کانتربوری، مناطق اسقف‌نشین محسوب می‌شدند! و بالاخره، صدها سال پیش از آنکه لهستان و یا اسکاندیناوی، نخستین مسیونرها را به خود ببینند، شهرهای یاد شده مراکز مسیحی‌نشین بودند. حتی سمرقند و بخارا هم حدود هزارسال پیش از رسیدن مسیحیت به آمریکا، مناطق مسیحی‌نشین بودند! خلاصه اینکه، در قرون میانه، شمار مسیحیان آسیا به مراتب بیشتر از اروپا بود. به این ترتیب، زمانی، مسیحیت داشت آسیا را تسخیر می‌کرد که ناگهان درمیانه قرن هفتم، باد دیگری بر بادبان تاریخ وزیدن گرفت وپدیده‌ای دیگر، همه ورق‌ها و قواعد بازی را به هم ریخت: اسلام پدیدارشد و چون برق و باد درجهان شناخته‌شده آن دوران گسترش یافت.

* این حجرالاسود کعبه هم برای خود داستانی دارد. ازجمله، حکایت ربوده شدن و گروگان گرفته شدنش: درسال ۹۳۱ میلادی، قرمطیان اسماعیلی، آنرا ربوده و به بحرین بردند. بیست سال بعد، با پادرمیانی فاطمیان (که باز اسماعیلی بودند) و در برابر مبلغ کلانی پول، بار دیگر به مکه بازگردانده شد. به این ترتیب، معلوم می‌شود که گروگانگیری وشانتاژ خیلی زودتر از آنکه آدم فکر می‌کند، درمیان دو جریان عمده اسلام رایج بوده است.

* ” عقل” چیست؟؛ ” هوش” کدامست؟

(اشاره: هرچند خودم ازعقل و هوش بهره درخور ندارم، اما به خود اجازه می‌دهم، پاره‌ای نکات علمی مفید درباره این دو مقوله بنویسم!)

عقل یا خرد (intellect) در یک کلام یعنی تفکر منطقی. اما هوش یا intelligence به معنای توانایی شخص برای تفکر و عملکرد منطقی و معقول است. بنا براین، عاقل بودن درگرو وجود درجه معینی از هوش است!

هوش، چهار نوع است: انتزاعی، مکانیکی یا عملی، اجتماعی و عاطفی.

هوش انتزاعی یا تحلیلی، توانایی فهم و درست به کاربردن مفاهیم انتزاعی و نمادها و نظایر آن است. هوش عملی یا مکانیکی، توانایی فهم، ابداع و کاربرد صحیح مکانیسم‌هاست. هوش اجتماعی، استعداد برای عملکرد معقول و مستدل در روابط انسانی و اجتماعی است. و بالاخره هوش عاطفی، توانایی درک درست احساسات و عواطف خود و دیگران (از جمله ازخلال رفتار و حرکات، میمیک و لحن صدا و امثال آن).

* ” افسانه سازی یا confabulation یعنی چه؟

نوعی اختلال حافظه و جهت‌یابی روانی است که درآن، فرد مبتلا بی‌آنکه قصد فریب داشته باشد، چیزهایی را تعریف می‌کند که قروقاطی‌اند ویا کاملاً ساخته و پرداخته ذهن وی هستند. او با گزیده‌گویی و انتخاب واژه‌های جالب، حوادثی را تعریف می‌کند که فقط در عالم خیالات وی وجود دارند، اما به بافت و ساختار آنچه تعریف می‌شود، خوب می‌خورند و منسجم جلوه می‌کنند. درهمان حال، شخص گوینده به آنچه می‌گوید، سخت باور دارد! در یک کلام می‌توان گفت که این عارضه، نوعی تعریف مفصل و مبسوط خاطرات کاذب است! این پدیده در بیشتر موارد پیش افراد سالم دیده می‌شود. یعنی نوعی اختلال معرفتی – رفتاری است. اما گاهی هم نشانه بیماری است. مثلاً، افراد مبتلا به سندروم کورساکوف (نوعی عارضه عضوی مغز ناشی از الکلیسم) این الگوی رفتاری را نشان می‌دهند. زیرا اینان به اختلال عضوی حافظه دچارند و با افسانه سازی در واقع می‌کوشند خلاء حافظه را پر کنند. نوعی مکانیسم دفاعی در برابر ضعف حافظه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *