مهرانگیز رساپور (م. پگاه)؛ من از آینه عبور می کنم

               

   من از آینه عبور می‌کنم

 

حیرت می‌کنم از این باغ

که دستِ پاییز را

می‌بوسد !

حیرت می‌کنم از این عطر

که خود را

بر جنازه می‌افشاند !

حیرت می‌کنم از این رود

که به مرداب می ریزد !

 

 

من در آینه‌ها تکرار نمی‌شوم

من از آینه عبور می‌کنم

من از عاقبتِ خویش

نمی‌ترسم

 

درختی که در اتاق می‌روید

به سقف نمی‌اندیشد !