هادی خرسندی؛ پدرت را بزن، پناهنده بشو!

 هادی خرسندی؛

پدرت را بزن، پناهنده بشو!

پدر با عبا عمامه در نقش آخوند، ، پسر سر راهش را میگیرد و به عنوان یک جوان عاصی (نماینده همه جوانان عاصی و بیکار مملکت) به او بد و بیراه میگوید و یک کشیده میخواباند توی گوشش. فیلم میگیرند. نیروهای انتظامی و اطلاعاتی و امنیتی باهمان هشیاری مخصوصی که عوامل اسرائیل را پیدا نمیکنند، آنها را چند ساعته دستگیر کرده و با دست بند و پابند، میبرند. (ممکن بود پیرمرد  ۷۰ ساله با دستبند خالی از چنگ مأموران جان بر کف، فرار کند پابرهنه برود اسرائیل.)

 

رئیس پلیس تهران، افشاگرانه گفت که این فیلم ساختگی است و هدف آنها، «کسب پناهندگی از برخی دولت‌های خارجی بوده است و بخاطر قول ها و فریب هائی که به اونها داده بودند، آماده بودند که بروند آنور آب پناهنده شوند. آنها در حالیکه در منزل مشغول استراحت بودند و داشتند عازم غرب کشور میشدند، دستگیر شدند.»!

 

یک دادگاه رئالیسم جادوئی در لندن

قاضی – چرا پناهندگی میخواهی؟

پناهجوی پدر – واسه اینکه این زده توی گوش من!

قاضی – ولی فیلمتون قلابی بوده.

پناهجوی پدر – درسته آقای قاضی ولی دیدین که سیلی اش راست راستکی بود.

قاضی – مگر بابت سیلی خوردن شما، ما باید بهت پناهندگی بدیم؟

پناهجوی پدر – شما انگلیس ها خیلی مهربان هستید. بعله دیگه. من در کشور خودم امنیت ندارم. ممکنه دوباره پسرم بزنه.

قاضی – پسر خودت هم که تقاضای پناهندگی کرده. بنابراین اگر هردوتون اینجا بمونین، میتونه همینجا بزندت.

پناهجوی پسر – نه آقای قاضی نمیزنم. اون هم که زدم برای همین فیلم پناهندگی بود.

قاضی – چون شما زدی توی گوش پدرت کافیه که ما بهت پناهندگی بدیم؟

پناهجوی پسر – آره دیگه. کیسِ مون همینه. یک پناهندگی واسه ما کارشو بکن دیگه. من بمونم لندن بابام بره لیورپول، از هم دور باشیم که یکوقت من احیاناً نزنم توی گوشش!

قاضی- آخه الاغ، عملیه؟ خب میری لیورپول میزنی برمیگردی لندن!

پناهجوی پسر – آهان، از اون نظر.

(توضیح لازم: قاضی انگلیسی محال است اینطوری حرف بزند، من لحن او را ترجمه کردم)

پناهجوی پدر – آقای مستر قاضی، چرا به پسر من میگین الاغ؟

قاضی – نگفتم الاغ، گفتم دانکی.

پناهجوی پدر -فرقی نمیکنه. ولی الاغ اون کسی است که خیال کرده اگر کسی از پسرش کشیده بخوره، شما به اون پناهندگی میدین.

پناهجوی پسر – بعله دیگه. من بخاطر قول ها و فریب هائی که شما به ما دادین زدم توی گوش پدر نازنینم!

قاضی –

We have laughed to our father’s grave

ترجمه: ما به گور بابامون خندیدیم. چرا مزخرف میگین شما دو تا؟ مگه پناهندگی کشکه؟ ما مخصوصاً برگزیت کردیم از اروپا اومدیم بیرون که اختیار پناهنده پذیری دست خودمون باشه. (اضافه کاری مترجم به سبک زنده یاد ذبیح الله منصوری)

پناهجوی پدر – وی آر نات دانکی، نات مزخرفینگ. مستر حسن رحیمی ایز مزخرفین وری ماچ.

پناهجوی پسر – یس. بابام راست میگه.

-قاضی:

Who is this Gentleman?

پناهجوی پسر – روی در توالت!

پناهجوی پدر – ساری پسرم حالیش نیست. هی ایز د.رئیس آو د.پلیس آو تهران سیتی.

قاضی –  رئیس پلیس پایتخت گفته؟ جدی میگین؟

پناهجوی پسر– آف کُرس!

قاضی – باور نمیکنم.

پناهجوی پدر – به امام زمون آف کُرس.

قاضی: یارو رئیس پلیسه؟

پسر : اکسکیوزمی، یس.

قاضی:

Die meiste Freundschaft täuscht vor, die liebste bloße Torheit?

Väčšina priateľstva je predstieraná, väčšina milujúca iba bláznovstvo:

otom vysoko-ho, svätá!

sich ein Freund nicht erinnerte.

Heigh-ho! singen, heigh-ho! zur grünen Stechpalme:

Die meiste Freundschaft täuscht vor, die liebste bloße Torheit

(ترجمه: راستش ترجمه اش سخته. شرمنده. به نظر میرسد قاضی انگلیسی یکی از شعرهای ویلیام شکسپیر را به زبان اسلواکی قرائت میکند! البته انگلیس ها خصوصاً قضاتشان معمولا دیر قاطی میکنند.)

 

به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۹