حسین نوش‌آذر؛ رمان انقلاب و ضرورت بازنگری در تاریخ: «من بودم و چند میلیون نفر» از مسعود کدخدایی

حسین نوش‌آذر؛

رمان انقلاب و ضرورت بازنگری در تاریخ: «من بودم و چند میلیون نفر» از مسعود کدخدایی

نشر فردوسی در سوئد رمان تازه‌ای از مسعود کدخدایی، نویسنده تبعیدی مقیم دانمارک منتشر کرده است. این رمان بخش پایانی سه‌گانه‌ای است که با رمان «تو هم آرام می‌گیری» آغاز و با رمان «مرز» ادامه می‌یابد. هر کدام از این رمان‌ها را می‌توان مستقل از دو اثر دیگر خواند.

من بودم و چند میلیون نفر، رمان، مسعود کدخدایی، انتشارات فردوسی، سوئد، تابستان ۲۰۲۱/۱۴۰۰

بهرام که در دانمارک پناهنده است، در حادثه‌ای که از تبعیض جنسی و نژادی نشان دارد، دختر جوانش را از دست می‌دهد. او در تنهایی خویش، با به یاد آوردن دوران کودکی‌اش در سال‌های دهه ۱۳۳۰ که ایران کشوری فقیر بود تا دوران جوانی‌اش در سال‌های دهه ۱۳۵۰ که ایران در معادله‌های بین‌المللی کشوری ثروتمند و با اهمیت بود، تلاش می‌کند تا زندگی پر ماجرای خودش را به عنوان یک نفر از میلیون‌ها نفری که با آرمان عدالتخواهی در انقلاب شرکت کردند، صمیمانه بازگو کند. در فرازی از این اثر بهرام می‌گوید:

«از بهمن ماه ما دیگر قطره بودیم در دریای انقلاب. اما نمی‌خواستیم باور کنیم. کوچکی خودمان را در بزرگی یک احساس بزرگ غرق می‌کردیم و خود را بزرگ می‌دیدیم. قطره‌ای که در دریاست، همان دریاست».

مسعود کدخدایی درباره ضرورت بازنگری در حوادث دوران انقلاب می‌گوید:

«بعضی وقت‌ها، بعضی جمله‌های بسیار ساده و پیش پا افتاده عجب معنای ژرفی پیدا می‌کنند! مثل همین “کی بود، کی بود، من نبودم” یا “من نبودم دسّم بود، تقصیر آسّینم بود”. مدت‌هاست که حتا از بعضی از کسانی که در تظاهرات‌های میلیونیِ زمان انقلاب شرکت کرده بودند می‌شنویم که همین جمله‌های بالا را‌ با واژه‌هایی دیگر تکرار می‌کنند. سال‌هاست که در گفت‌وگوها و نوشته‌ها، از معمولی گرفته تا سطح آکادمیک، از چپ گرفته تا راست و از آته‌ایست گرفته تا مذهبیِ متعصب، چه به شوخی و چه جدی می‌گویند این شما بودید یا آنها که انقلاب کردید یا کردند. گذشته از این ارث اجدادی که سخت علاقه داریم هر چیزی را ساده و در چند جمله یا جوک خلاصه و ختم جلسه را اعلام کنیم، غلط‌آموزی‌های آگاهانه‌ی سیستم آموزشی جمهوری اسلامی در چهل و چند سال گذشته، قطع ارتباط و گفتگو میان نسل‌ها به واسطه‌ی سانسور و خودسانسوری، فرار بسیاری از نویسندگان و روشنفکران و کشتار دگراندیشان، این جمله‌ی کوتاه “شما بودید که انقلاب کردید” را باورپذیر و پر از معناهای گوناگون و دهان‌بند قفل‌داری کرده که هرکس از هر وضعی که نارحت است، حالا می‌خواهد وضعیت معیشتی باشد یا سیاسی، خانوادگی باشد یا اجتماعی، آموزشی باشد یا شغلی و… آن را برمی‌دارد و به دهان مخالفش می‌زند».

 

«من بودم و چند میلیون نفر” رمانی است رئالیستی و غیر خطی که از آوردن فاکت‌های تاریخی و گزارش‌هایی که می‌توان آن‌ها را در کتاب و رسانه‌های گوناگون پی‌گیری کرد، ابایی نداشته است. شخصیت اصلی آن بهرام، بیش و پیش از هرچیز در فکر این است که بفهمد چرا و چگونه آدمی از یک خانواده‌ متوسط در شرایطی که می‌توانست به یک زندگی آرام، با رفاهی نسبی دست یابد، در سراشیب زندگی، سر خورد و «در قیفِ رؤیای آینده‌ی تابناکِ پس از پیروزی انقلاب مکیده» شد. رؤیایی که دیری نپایید و به کابوسی دیرپا بدل شد. او در جایی می‌گوید:

«”مردمِ” آن روزهای انقلاب مثل غولی بود که کله اش را قطع کرده بودند و با هیکلی عظیم، گیج و حیران می گشت تا دوباره آن را پیدا کند و روی تنه اش بچسباند و در این گیر و دار، کله ی «رهبر شیعیان جهان» را پیدا کرد و به جای کله ی «شاهنشاه آریامهر» روی تن خودش گذاشت و این کله ی جدید که «قائد زمان» بود، فوری شروع کرد به فرمان دادن.»

کدخدایی می‌گوید:

«حالا که رمان به چاپ رسیده و از بیرون می‌توانم به آن نگاه کنم، می‌بینم که زندگی بهرام از آغاز تا پایانِ داستان، روی ریل عدالت‌خواهی حرکت کرده و این همان ریلی است که میلیون‌ها نفر را به ایستگاه انقلاب کشاند. بهرام که اکنون مردی جاافتاده است، با نگاه کردن به پشت سر می‌بیند که زندگی‌اش سه مرحله داشته است. او می‌بیند که دوران کودکی‌اش تا آغاز جوانی تنها صرف نگاه کردن و دیدن شده تا بلکه بفهمد که در اطرافش چه می‌گذرد. در مرحله‌ی دوم که کوتاه‌تر است، او خود را بر سر یک دوراهی می‌بیند و دو به شک است که جانب آرامش و عافیت را بگیرد، یا به راه پرخطر عدالت‌خواهی در جامعه‌ای سرشار از بی‌عدالتی برود. در مرحله‌ی سوم، او که در آن راه پرخطر افتاده است، نه تنها از تلخی، که از شیرینی‌های آن زندگی پرماجرا نیز داستان‌ها می‌گوید.»

در صحنه‌ای از رمان «بهرام»، راوی این اثر می‌گوید:

«با همه ی این ها اگر از من بپرسند که ۲۲ بهمن چگونه روزی بود، فوری می گویم بهترین روز زندگی من. یعنی روزی بود که احساس های زیبا و انسانی در من به اوج رسیده بود. احساس های امید و همبستگی و پیروزی و دوستی و مهربانی، همه باهم در وجود من به اوجی رسیده بود که دیگر هرگز آن را تجربه نکردم. در آن روز، جهان از آنِ من بود و هیچ کم نداشتم؛ برعکس زیاد هم داشتم. حسّ همکاری و کمک به دیگران و شادی- یک شادی غریب- را چنان زیاد داشتم که داشت منفجرم می کرد. در وسط خیابان خالی از دشمن که راه می رفتم، سردار فاتحی بودم که تاریخ را می نوشتم. من پیروز شده بودم! ما پیروز شده بودیم! همه ی بدی ها و زشتی ها در بزرگیِ این حسّ غرق شده بود. پس از آن دیگر هیچ گاه آن حس را تجربه نکردم. همان یک بار بود برای همیشه.»

به نظر نویسنده، روی‌هم رفته، ضرورتی که بهرام را به بازنگری گذشته می‌کشاند، یعنی ضرورتِ فهمیدن اینکه چه شد که چنین شد و آیا با بررسی گذشته می‌شود درسی برای آینده آموخت، همان ضرورتی است که همه‌ی ما به نوعی با آن درگیر هستیم و هر کدام روایتی از آن داریم و با اینکه انقلاب “یک قصه بیش نیست”، از هر زبان که آن را می‌شنویم “نامکرر است.»

در خارج از ایران پیش از این مهشید امیرشاهی با رمان «در سفر» با تکیه بر رئالیسم، محمود مسعودی با رمان «سوره الغراب» به شیوه نمادین و در گفت‌وگویی درونی با منطق‌الطیر عطار، و رضا دانشور با رمان «خسرو خوبان» با توجه ویژه به اساطیر ایرانی، هر یک روایتی از انقلاب را به دست داده‌اند.

کدخدایی درباره سهم تجربه شخصی او به عنوان نویسنده در پیدایش این اثر می‌گوید:

«من هم که در دوران جوانی «افتاده بودم توی انقلاب» و بارها با چماقِ “شما بودید که انقلاب کردید” مورد حمله قرار گرفته‌ام، برای اینکه دست‌کم بر خودم آشکار شود که تا چه اندازه در آن انقلاب که حالا حتا خیلی‌ها بدشان نمی‌آید به آن بگویند جنایت، دست داشته‌ام، از تجربه، دغدغه و خاطره‌های خودم استفاده کرده‌ام. اما هم به دلیل زیبایی‌شناسی و هم به دلیل خطری که ممکن بوده برای بعضی آدم‌ها و یا خانواده‌ها پیش بیاید، به قول نوشته‌ای که بر تارک خیلی از کتاب‌ها دیده‌ایم، باید بگویم که هیچ شخص و مکانی در این کتاب واقعی نیست. البته همه‌ی اتفاق‌های این کتاب چنان واقعی هستند، که هرکس که در زمان و مکان وقوع آن اتفاق‌ها در آن دور و بر بوده، درستی آن را تاًیید می‌کند. خلاصه اینکه، این داستان زندگی پناهنده‌ای است که حالا دیگر به سن خاطره‌نویسی رسیده و چون در جای امنی نشسته است، باکی از گفتن آنچه که می‌اندیشد ندارد.»

از مسعود کدخدایی علاوه بر بخش‌های پیشین این سه‌گانه که اولین آنها «تو هم آرام می‌گیری» به دانمارکی ترجمه شده، مجموعه داستان‌های «هیچ اتفاقی برای من نمی‌افتد» و «جشن یک‌نفره»، و نیز دو مجموعه در معرفی و نقد به نام‌های «همه‌ی میوه‌ها شیرین نیستند» و «بررسی سیزده اثر» منتشر شده است.

 

به نقل از نشریه بانگ