رضا بی شتاب؛ سخن با سنگ
رضا بی شتاب؛
سخن با سنگ
روح الله خمینی:«میزان رأی ملت است۱».
علی خامنه ای:«مگر همۀ مردمی که در رفراندوم باید شرکت کنند…امکان تحلیل اون مسئله رو دارن این چه حرفیه».
سخن با سنگ می گویند این مردم؟
چنین گویند آگاهان مثالی:
سخن در سنگ اثر دارد
ولی در کلۀ پوکِ تو بی تأثیر…
نسیمِ عطرِ گیسویِ زنِ آزادۀ ایران
دَرَک را می کند آمادۀ مهمانی از مُلّایِ نادان
وَ کوبد آخرین میخی به تابوت ات
که بفرستد همانجایی که دیگر برنگردی
همانجایی که می گویند؛ اجدادت نِی انداخت
به تارِ مُوی بندی وُ به زودی
بنوشی جامِ زهری از هلاهل
که بند از بندِ نامردِ تو وُ اصحابِ منحوس ات گشاید…
بدان ایران چو ققنوس ست وُ خاکستر
که از خاکسترش آتش ببارد…
به ماهِ مه نخستین روز انسانِ مبارز کارگر
تو وُ طومارِ ننگین ات به هم درپیچد وُ در آتش اندازد
زنان مردان به روزِ شادی وُ لبخند وُ آزادی
ترا از تختِ بُختُ النصرِ ابلیسِ سیه کارانِ کابوس آورِ دوران؛
فرو کوبد به سختاسختی وُ در زیرِ پایِ خلق اندازد…
تو این توهینِ تاریخی به مردم می کنی ای شَرِّ واصل؟
زِ چلواری وقیحانه بریده دوخته بر قامتِ خود قائدِ قاتل
مقامِ فقهیِ بیهوده وُ مضحک؛ به دلقِ دلقکِ تخدیر
تو گر ارزن بریزی بر سرت پایین نمی آید
نمی دانی که مردم از تو وُ دینِ تو بیزارند
نمی دانی که در تاریخ جز ویرانی وُ نفرت نیاوردی
تو ای مفلوکِ منفور! رسیده کارِ تو آنجا، کنی تقریر
که مردم را همه نادان وُ خود را عقلِ کُلِ مایشاء دانی
ترا عقلی اگر می بود کی خود را تو ای غافل
وَلّی وُ رهبر وُ علامه می خواندی
عبا وُ ریش وُ عمامه غلط انداز وُ بی مایه
شدی چون شیرِ برفینی فرومایه به میدان
نبرد وُ دشمنی با آفتاب آخر سلحشورا؛ اِماما!
چه خوش رقصی تو با آهنگِ وهمِ سُخره انگیزی
که کوک اش می کند دستِ اراذل؛ سازِ تحقیر
چه آوردی بجز هول وُ هیاهو وُ نهیبِ نَهب وُ کُشتار
غم وُ درد وُ عزا وُ زاری وُ شیون
وَ گورستان وُ گورستان وُ گورستان…
تو آخر ای خلیفه! کِشتیِ بشکسته بی فرمان
چرا بر عرشۀ شبگیر میرانی؛ تو اِبنُ الوَقتِ غوغایی!
ترا بُزمَجه جان، از روضه خوانی بر سرِ منبر
که آوردست از پستو برون وُ بر سرِ مسند نشاندست؟
بگو تا کی به خوابِ خوش شوی اندر
وجودت خدعه ساز وُ خیمه وُ خرگه، خرافه در خرافه در خرافه…
آفت الله، ای خِرِفتا! خوابگاهت غرقِ آبست وُ تو در فکرِ کلاهی!
ولیِّ امرِ اوباشی؛ امام وُ قائد وُ رهبر
وکیلِ کی! تو ای دانای کُل؛ای گُنده گو، عنتر!
کلاهِ شرعی ات بر فرقِ هر قتل وُ کثافتکاریِ پنهان وُ پیدا
به رأیِ که نشستی بر سریرِ سرکشی سرخر!
امامِ کله پز برخاست سگ جایش گرفته ست!
جهنم دره ای کز آن بُرون جَستی کجا بود؟
رذائل را فضائل خوانده ای؛ بوجهلِ مکّار
وقاحت در تو بی معنی وُ بی حدست وُ رسوا
وقاحت چیست؛ کیلویی به چند است؟
یزید، ابن زیاد وُ خولی وُ شمر وُ سنان وُ حرمله پیش ات
همه شاکر، همه شاگردِ لُنگ انداز؛ همه طفلانِ ابجد خوان
خدا را شُکر؛ الله است«خَیرُ الماکِرین۲»وُ مکر او در حالِ تکثیر
تو ای مجنونِ زنجیری! مگر ایران ترا ارث پدر باشد
که با مردم هنوزم چون طلبکاران به جنگ وُ در جدالی
به جبر وُ جور وُ بیعاری وُ الواطی؛ طُفیلِ سفره ها گشتی
چو زالو خونِ مردم را مکیده؛ آش را با جاش می بلعی
رها کن بازیِ این موش وُ گربه! رهبرِ هاری، تو ای جاهل!
هزار وُ چارصد سال است؛ که جز دزدی وُ کذب وُ مرگ وُ تعذیر
چه بوده ارمغانِ دین وُ آیین وُ اصول وُ رسم وُ راهت!؟
جنابِ مجتهد، ای هفت خط؛ ای مرجعِ تقلیدِ خود خوانده
نظامِ تو نه جمهوری نه اسلامی نه انسانی نه ایرانی
نظامِ بی نظامِ پوچ در پوچ است وُ پوشالی
فساد اندر فساد وُ سرقت وُ سرکوب وُ ویرانی
زمان وُ زندگی زندانی وُ شادی اسیرِ دستِ بازرگانِ مرگ آور
ترا خود قبله وُ محراب وُ مُهر وُ سُجده وُ سجاده از تزویر
مُصلّی مسجدت زندان؛ اذان ات بانگِ نیرنگ وُ بدی، زنجیر
نگه کن رنگ وُ رویت حاملِ کِبر وُ غرور وُ بر لبت وِرد وُ دعا؛ سائل!
تو که علامۀ دهری وُ از مادر سخنگو آمدی دنیا!
چرا ذهن ات مریض است وُ پریشان؛ داعشِ دوران
برای هر سؤالی پاسخی در آستین داری! رجز خوان
تو که اکسیرِ اعظم داری وُ کبریتِ احمر
تو که چاقوکش وُ سرکردۀ قداره بندانی
تو که سردستۀ مسرور وُ لولِ قدرتِ فتوایِ مولایی
تو که داری امامِ حاضر وُ غایب به این دنیا وُ آن دنیا؛
تو ای عرشیِ بی ارزش، مشنگِ خوشگل وُ تصدیقِ «لایَشعُر۳»
که از عصمت طهارت می دهی دادِ سخن؛ در زیر وُ رویِ کرسیِ الله
به مافیهای شمشیری وُ خجر کش؛ و آلِ معجزه یکسر…؛ همه تکبیر!
چرا دیگر به دنبالِ اتُم؛ بمبِ اتُم هستی!
برای کُشتنِ آزادی وُ مردم؛ برای کُشتنِ ایران!
ز فرمانی که صادر شد زِ بیتِ تو، هیولایِ هُبَل مقدار
مدارس از سمومِ نابِ اسلامی! کنی پَرپَر؟
به اشکِ مادران وُ کودکان خندی!
نمک خوردی نمکدان را شکستی
وضو با خونِ فرزندانِ ایران می کنی تدبیر
امامت دیده شد در تشتِ زردِ زردِ گندابی به تعبیر
وَ می دانی که منظور از بیانِ این سخن چیست!
یکی از بیشمارانِ معجزاتت گفته ای:«شیره؛
همان تریاکِ شیرین است؛ همشیره؛
وَ گهگاهی که حالی وُ هوایی دارم از اللهِ بازاری
به یک آنی، فلک را در کدو، دریا به کوزه می کنم؛ باری…»
خدا داند تو حقیّ وُ همه باطل؟
تویی علامۀ علافِ بی حاصل
به ریشِ تو همی خندند ای بیهوده گو؛ ای رهبرِ کاهل
مُعَمّا وُ مُسَمّایی ست این سالوس؛ این آخوندِ ۲ زاری!
شنبه ۹ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲///۲۹ آوریل ۲۰۲۳
ــــــــــــــ
۱-سخنرانی روح الله خمینی؛۲۵/خردادماه/۱۳۵۸ در جمع پرسنل نیروی هوایی.
۲-سورۀ آل عمران آیۀ ۵۴:«وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ=کافران مکر می کنند و الله هم مکر می کند و الله بهترین مکر کنندگان است».مکر وُ مکر بازی میانِ الله و بندگانش هم حرفی است؛پس بندگانی که غارت وُ قتل و تجاوز و…می کنند اللهِ همه چیز دان؛از آنها صدپله بدتر می کند!
۳-لایَشعُر=بی شعور،احمق،نادان.
نقاشی از: مرتضی رفیعی