دو شعر از وحید بنی سعید (عبدالواحد)
دو شعر از وحید بنی سعید (عبدالواحد)
سرنوشت
ذهنِ رویاها!
لطیف،
خوشبو
تپشرگِ زندهی جوانی
آرزوها!
سبز،
آبی و صورتی
زیباخیالِ تُرد زندگانی.
آه…!
که انجمادِ منطقِ زمان
عادتواژهای بود
و دهاندرهای
با رنگِ سربی ناقوسِ مرگ
و…!
ماندگاری کوهِ حسرت
با قلّهی بلندِ درد
به وسعتِ درّهیِ اندوه
……………………………………………
یادبود
ممد جان!
شکافِ عمیق است
آوارِ سقف و دیوار
خرمشهر ویران
حالِ آبادان خراب
دجله،
فرات،
کارون…
تلاقی امواجِ مرگ
بهمنشیر
خونابه میریزد
به رگِ سبزِ خلیجِ شرف
استخوانهای انگشتانِ رکس
استوارنامههای درد و اندوه
و سفیرانِ آتش و دود
با دیدگانِ مُردگان
در سفارتخانههای غربت نفس کشیدند.
حصرِ در خون شکست
و سرانجام
جنگ هم فرو نشست
اینک!
نردبازانِ شهرِ قهر
در عافیتِ جفت شیش
شرابِ فتح مینوشند
بر دکهی نسلِ خمارِ افتخار
ممد جان!
در واگشت حسرتها
و خاکسترِ ققنوسِ متروپل
به آوازِ پرندهی گمان
میتوان
ترانهی نیرنگ را
به هر رنگی سرود
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۴