ابراهیم محجوبی شاعر “به تماشا نشین و حیرت کن”

ابراهیم محجوبی

 

شاعر به تماشا نشین و حیرت کن

در دهه‌های اخیر لهستان هرگز شاعره‌ای به پر آوازگی “ویسلاوا شیمبُورسکا ” نداشته است. ۸۹ سال زیست (۲۰۱۲ – ۱۹۲۳) و آثاری گرانقدر، خواندنی و پر محتوا به ادب‌دوستان سرزمین خود و جهان عرضه کرد. ژرفای کارهایش و هنرش در چیدن واژه‌ها برای دست‌یابی به معنائی نغز و تأثیرگذار از جمله عواملی بود که جایزه نوبل ۱۹۹۶ را نصیب وی نمود. این زن ادیب، استعدادی شگرف در مشاهده جلوه‌های گونه‌گون زندگی و حیرت فیلسوفانه و ادیبانه از آن مشاهده داشت. کاری که تمام عمر با شور و شوقی کم مانند بدان مشغول بود و آنها را در شعرهایش بازتابانده است. در یک کلام، می توان او را شاعر “به تماشا نشین و حیرت کن” تعریف کرد. در همین رهگذر نیز، دانسته‌هایش را شعر می‌کرد و ندانسته‌هایش را با فروتنی به کنار می‌نهاد. چنانکه، جمله محبوبش همواره “نمی دانم” بود. شیمبورسکا در سال ۱۹۶۲، در اقدامی کم‌سابقه، شعری در “یادبود” خویشتن برای دوران پس از مرگ سروده بود. کاری که هشتاد و اندی سال پیش، پروین اعتصامی نیز با سرودن قطعه‌ای برای سنگ گور خویش، انجام داده بود.‌

شعر “یادبود” شیمبورسکا چنین است: ”

اینجا کسی غنوده است/ منسوخ چون ویرگول/ همان‌که چیزهائی هم نوشته است/ همان که استخوان‌هایش/ اینک در باغ ابدیت/ به آرامش رسیده‌اند/ همان‌که هرگز/ به این یا آن مکتب ادبی دل نبست/ و درست از همین رو/ برای گورش نیز/ فراتر از این چند خط/ و شاید جولان شاپرکی بر فراز آن/ چیز دیگری زیبنده نیست/ ای رهگذر/ اگر دوست داری/ آن ابزار هوشمندت را/ از جیب درآر/ زیر عنوان “شیمبورسکا” جستجو کن/ و لَختی به او بیندیش”.

شیمبورسکا شعر کوتاهی نیز به عنوان “دست” سروده است. همان‌گونه که فریدون مشیری نیز چکامه‌ای در باره “دست” و مدح و ستایش آن نوشته است. با این تفاوت که از نگاه شیمبورسکا، دست انسان، هر کاری از دستش برمی‌آید؛ کارهای خوب و کارهای بد. کارهای متناقض و متنافر و کارهائی از جنس و معنای متفاوت:  دست “بیست و هفت استخوان، سی و پنج ماهیچه و کم و بیش دو هزار “نورون”  در نوک انگشت‌هایمان دارد  و همین کافی است تا بتوانی یا ” نبرد من”  بنویسی و یا قصه‌ای لطیف برای کودکان.”

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۵