س. سیفی: نصیحهالملوک در تقابل با هزلیات سعدی
س. سیفی
نصیحهالملوک در تقابل با هزلیات سعدی
نامگذاری کتابی با عنوان نصیحهالملوک کمی به شوخی شباهت دارد. چون کدام حکیم و دانایی در گسترهی فلات ایران جرأت میکرد تا با پادشاه یا حاکمی از نصیحت سخن بگوید؟ شاهان را رسم بر آن بوده است تا در نشستهای عمومی خویش با “خواص” هم، از درباریان فاصله بگیرند. شکی نبود که این فاصلهگذاریها بر ترس خواص از شاه میافزود. در عین حال “عوامالنّاس” را هرگز به فضایی از دربار شاه راه نبود و این رسم و عرفی عمومی شمرده میشد. حتا ضمن گشت و گذارهای شاه در فضاهای عمومی شهر، همه جا را قُرُق میکردند. جدای از این، مردم عادی یاد گرفته بودند که ضمن پایین انداختن سرشان، از نگاه کردن مستقیم به چهرهی شاه بپرهیزند.
اما سعدی در نصیحهالملوک هدفی را به پیش میبرد که “در نصیحت ارباب مملکت” کتابی بنویسد. هدف او از چنین کاری، برقراری عدالت اجتماعی یا به قول خودش پایداری پدیدهی “عدل” در جامعه است. او چنین هدفی را به آیههایی از قرآن نیز مستند میکند تا شکی باقی نگذارد که نوع و شکل عدل او همان است که نمونههای نظری آن در قرآن بازتاب مییابد.
پیش از سعدی، محمد غزالی نیز کتابی با عنوان نصیحهالملوک نوشته بود تا به گمانش، حاکمان و شاهان را پای درسهایی از نصیحت خویش بنشاند. موضوع و درونمایهی اصلی کتاب نصیحهالملوک سعدی چندان هم با درونمایهی نصیحهالملوک غزالی بیگانه نیست. آنان هر دو مفاهیم نظری و اخلاقی ویژهای را برای نصیحت کردن شاهان مناسب دیدهاند. شاهانی که ضمن غرور و تکبّر شاهانهی خویش هرگز گوششان به چنین اندرزهایی بها نمیداد.
راه و رسم نصیحت کردنِ حاکمان، همراه با ترجمهی کلیله و دمنهی هندی بود که به دربار شاهان ساسانی راه یافت. چون قسمتهای عمدهای از کلیله و دمنهی هندی را در نصیحت کردن به شاهان نوشته بودند. به استناد شاهنامهی حکیم توس، در زمان انوشیروان ساسانی، همین کلیله و دمنهی هندی به زبان پهلوی عصر ساسانی ترجمه شد. بنا به مستندات موجود، از آن زمان همواره خواندن کلیله و دمنه در دربار شاهان فلات ایران باب بوده است. اما ترجمهی کلیله و دمنه از زبان پهلوی ساسانی به زبان عربی تسهیلات ویژهای فراهم دید تا متن آن به خارج از مرزهای فلات ایران نیز راه یابد. کاری ارزشمند که افتخار آن را باید به نام دانشمند ایرانی عبدالله بن مقفع ثبت نمود.
در آغاز دورهی اسلامی، نفوذ علمی این کتاب بین متفکران منطقه همواره پایدار بود تا آنکه نصرالله منشی در قرن ششم هجری متن آن را به فارسی ترجمه کرد. از آن پس شاعران و نویسندگان بسیاری ضمن ارایهی پند و اندرز به نوشتن و بازتاب حکایتهای تمثیلی روی آوردند. آنان در این راه شیوهی کار خود را از متن کلیله و دمنه وام میگرفتند.
سعدی نیز از چنین رویکردی غافل نماند. چنانکه در تأثیرپذیری از درونمایهی کلیله و دمنه، باب نخست گلستان “در سیرت پادشاهان” نام گرفت. سوای از این، زبان استعاری و تمثیلی کلیله و دمنه در بسیاری از حکایتهای سعدی نیز انعکاس یافت.
در گسترهی ادبیات فارسی، نصیحت کردن مستقیم و غیر مستقیم شاهان جایگاه ویژهای یافته است. چنین پدیدهای از واقعیتی غیر قابل انکار حکایت دارد که شاهان ایرانی هرگز از تحمیل ظلم و ستم شاهانهی خویش نسبت به تودههای عادی مردم چیزی جا نگذاشتهاند. چنین موضوعی به درستی در نوشتههای بسیاری از متفکران ما دیده میشود. جاهایی نیز این متفکران بدون ارایهی مستندات کافی از دادگری برخی شاهان سخن گفتهاند تا شوق دیگران را در عدالت برانگیزند. چون هر متفکری به خوبی میفهمید که نفس قدرت فردی را با نمونههای فراوانی از انواع فساد پیوند زدهاند.
سعدی در نصیحهالملوک خویش حدود صد و پنجاه و یک نصیحت را پیش روی حاکم یا شاه میگذارد. شیخ شیراز در این راه به شاه یا حاکم خاصی نظر ندارد و چنان میپندارد که همگی باید از همین نصیحتهایش پند بگیرند. او در واقع منشوری اخلاقی برای شاهان زمانهاش فراهم دید تا به گمانش راهنمای عمل همهی حاکمان باشد. انگار بخواهد برای شاهان قانون اساسی امروزی بنویسد تا شاید بتواند ضمن آن، بدهنجاریها و کج خلقیهای ایشان را به بند بکشاند.
سعدی در پندنامهی نصیحهالملوک حکایتهایی را نیز از رفتار شاهان یا حکیمان پیشین نقل میکند تا شاید شاهان زمانهاش نمونههایی از همین رفتار پسندیده را هدف بگذارند. برای نمونه روایتی از سلطان محمود غزنوی به دست میدهد که با کارکردهای تاریخی و رفتاری این سلطان چندان سازگاری نشان نمیدهد. چون در روایت سعدی از سطان محمود، او پادشاهی است که همیشه شبها جامهی درویشی بر تن میکرد و ضمن درویشی، خداوند را بر رفتار خویش ناظر میدید. سعدی چنان میپسندید که شاهان زمانهاش نیز همگی از همین سلطان محمود غیر تاریخی و افسانهای او درس پادشاهی بیاموزند.
اما وجاهت بخشیدن بر رفتار سطان محمود غزنوی تنها به سعدی و نوشتههای نصیحهالملوک او محدود باقی نمیماند بلکه جدای از سعدی، شاعران دیگری نیز رفتار او را در پادشاهی ستودهاند. در این بین منطقالطیر عطار نقش ویژهای را به پیش میبرد. چون عطار دهها بار در اثر عرفانیاش منطقالطیر رفتارهای قدیسمآبانهی سلطان محمود را میستاید. مولوی نیز ضمن تأثیرپذیری از عرفان عطار، داستانهایی از این دست را در متن حکایتهای مثنوی به نمایش گذاشته است.
نصیحهالملوک را میتوان بخشی پایدار از ادبیات سیاسی زبان فارسی به حساب آورد. ادبیاتی که پیش از سعدی دانشمندانی چون ابن مقفع، فارابی، ابن سینا، ابوالمعالی قابوس بن وشمگیر، فردوسی، محمد غزالی، نظامالملک، ناصرخسرو و نصیرالدین توسی نیز از آن سهم میبرند.
سعدی ضرورتهای زمانهاش را به نیکی میفهمید و نسبت به هنجارهای آسیبزای آن هرگز نمیتوانست بیتفاوت باقی بماند. نصیحهالملوک به واقع پاسخ درست و بهجایی است به درک دقیق و هدفمند چنین ضرورتی که از تاریخ سر بر آورده بود.
عبید زاکانی شاید تنها نویسنده و شاعری بود که پس از سعدی از قالب نصیحهالملوک در راستای نوشتن رسالهی صد پند سود برد. اما او در نوشتن این رساله تنها قالب و سازهی پند و اندرز نصیحهالملوک را برمیگزیند. نصیحتهای صد پند عبید نیز همانند نصیحهالملوک سعدی ضمن شمارهگذاری، از هم جدا میگردند تا موضوع مستقلی را بیافرینند. ولی رسالهی صد پند بر خلاف نصیحهالملوک سعدی گونههایی از پندهای هزلگونه را پیش روی خواننده میگذارد.
ناگفته نماند که سعدی در نوشتن نصیهالملوک هرگز از چارچوب “جد” پا بیرون نمیگذارد و از آوردن سخنان هزلآمیز در فضای آن میپرهیزد. بر این اساس، هرچند نصیحهالملوک سعدی و رسالهی صد پند عبید نمونههایی روشن از پند و نصیحت را پیش روی مخاطب میگذارند، اما در موضوع و درونمایهی روایت خویش از همدیگر فاصله میگیرند. چون یکی از آن دو در روایت خویش راه هزل را در پیش میگیرد و آن دیگری گونههایی از “جد” و پندهای سیاسی را با مخاطب در میان میگذارد.
کتاب نصیحهالملوک بر خلاف مجلسهای هزلیات سهگانهی سعدی، با بسماللّه الرّحمن الرّحیم آغاز میگردد. او با همین نشانهگذاری اعتقادی است که سمت و سوی فکری خود را در نوشتن این کتاب به نمایش میگذارد. شیوهای از نگارش متنهای ادبی که بین نویسندگانِ زمانهی سعدی عرف و عادت شمرده میشد.
اما او بنا به باوری شخصی، نصیحتپذیری شاهان را به عنوان سنتی همیشگی میبیند. چنانکه در جایی از نصیحهالملوک مینویسد: “یکی از خلفا بهلول را گفت مرا نصیحت فرمای”. پیداست که هیچ خلیفهای هرگز چنین نکرده است. اگر هم چنین میکرد، فرآیند آن را خلاف اقتدار عوامانهاش میدید. مگر خلیفه میپذیرفت که هر انسان پرمایه یا بیمایهای ضمن نصیحتهایش او را بین مردم عادی کوچه و بازار خفیف و خوار بشمارد؟
سعدی در پند چهارم از نصیحتهای این کتاب به هر پادشاه و حاکمی توصیه میکند که باید “علما و ائمهی دین را عزّت دارد … و به استصواب رأی ایشان حکم راند تا سلطنت مطیع شریعت باشد، نه شریعت مطیع سلطنت”. با این رویکرد شکی باقی نمیماند که سعدی قصد داشت که پادشاهان در جایگاهی از کارگزار و تدارکچی برای فقیهان جامعه نقش بیافرینند. او سیاست و دین را به هم میآمیخت و در واقع حکومتی دینی همانند حکومت خلیفههای بغداد را هدف گرفته بود که ضمن آن حکومت کردن خلیفه فقط در چارچوب و سازهای از دین توجیه میپذیرفت.
در بند یا پند هشتم از کتاب هم مینویسد: “خدمتکاران قدیم را که قوّت نمانده است، اسباب مهیّا دارد و خدمت درنخواهد، که دعای سحرگاه بِه از خدمت درگاه”. او در همین متن کوتاه و مجمل است که شیوههایی از بازنشستگی امروزی را برای خاتمه بخشیدن به خدمت کارکنان دربار مناسب میبیند. شاید هم چنین راهکاری در دورهی سعدی بین حاکمان عرف شمرده میشد. اما سعدی همچنان بر اجرایی نمودن آن در ساختار حکومت اصرار میورزد. او در همین راستا است که در بند دوازدهم کتاب هم امدادرسانی به “پیران ضعیف و بیوه زنان و یتیمان و محتاجان و غریبان” را بخشی پایدار از وظیفهی حاکم میخواند. موضوعی که در بند سیزدهم آن نیز همچنان تکرار میگردد.
سوای از این، در بند بیست و دوم یادآوری میکند: “مطرب و نرد و شطرنج و بازیگر و شاعر و افسانهگوی مُشعبد و امثال این، همهوقتی به خود راه ندهد که دل را سیاه میکند”. در نتیجه میپذیرد که پادشاهان از شاعران نیز به همراه گروههای دیگر اجتماعی به عنوان تفریح خویش در دربار سود بجویند.
سعدی در همین پند بیست و دوم، حکایتی را هم به عارف معروف شبلی منسوب کرده است . چون برای نفی بازی نرد و شترنج، از قول او خطاب به پادشاه مینویسد: “شما را از بهرِ راستی نشاندهاند، بازی میکنید؟” در این روایت ساختگی انگار شبلی خیلی هم مقتدرانه و اربابمآبانه بر شاه فریاد میزند. پیداست که نمیتوان هیچ مستند موجّهای از تاریخ برای وجاهت بخشیدن به چنین روایتی دست و پا کرد. مگر آدمی چون شبلی میتوانست به اندرونی و حریم شاه راه بیابد؟ ضمن چنین روایتهایی است که سعدی افرادی چون شبلی را خیلی بالاتر از کرسی شاهانه مینشاند تا جایی که شاه هم خود را به خواست و ارادهی او تسلیم میکند. انگار سعدی قصد داشت با تکرار حکایتهایی از این دست، بر جایگاه خود نزد حاکمان زمانهاش بیفزاید.
او همچنین در بند یا پند بیست و هشتم به شاهان چنان سفارش میکند که: ” دزدان دو گروهاند، چندی به تیر و کمان در صحرا، چندی به کیل و ترازو در بازار؛ دفع همگان واجب است”. در واقع سعدی در همین عبارت مجمل و گویا تحلیل درست و دقیقی از جامعهی سوداگرانهی عصر خویش به دست میدهد. اما راهکار کلی و غیر منطقیِ “دفع همگان واجب است”، چندان هم عاقلانه به نظر نمیرسد. چون دفع همگان شیوهای را پیش روی شاه میگذاشت که لابد برای اصلاح جامعه همه را بکشد. هرچند شاهان سالها همین راهکار کشتن را برای اصلاح جامعه به پیش بردهاند، ولی هرگز از چند و چون آن نتیجهی مثبتی عایدشان نشد.
در پند بیست و نهم هم شخصیتی عادل از انوشیروان به دست میدهد که به تعبیر سعدی هرچند کافر است، اما او در سامانهای از بهشت به سر میبرد. چون در روایت سعدی از انوشیروان، او در نقشی از قهرمان داستان مدعی است که: “بر مُجرمان شفقت نبردم و بیگناهان نیازردم”. گفتنی است که چنین شخصیتی غیر تاریخی و غیر مستند از انوشیروان در بسیاری از حکایتهای سعدی و شاعران دیگر زبان فارسی نیز به نمایش درمیآید.
سعدی ضمن پند سی و سوم در تأثیرپذیری از جامعهای چوپانی، شاه را همانند چوپانی میبیند که بر رعیّت یا همان گوسفندانش حکم میراند. او مزد چوپانی را در صورتی برای شاه حلال میداند که چوپان این ماجرا به درستی چوپانی نموده باشد.
در پند چهل و پنجم نیز به شاه توصیه میکند که باید “هنرمندان را نکو دارد”. اما معنایی که او از درونمایهی واژهی هنرمند به دست میدهد با معنای امروزی آن چندان همخوانی ندارد. چون هنرمند به افرادی اطلاق میگردید که همیشه دستسازههای مناسبی از هنر خویش به نمایش میگذاشتند و هنرِ هنرمند چیزی از این تجاوز نمیکرد.
همچنین در پند شصت و هشتم به شاهان توصیه میکند که او به افراد خانوادهی کشتهشدگان در جنگ، مستمری بپردازند. با این حساب شکی باقی نمیماند که در زمانهی سعدی گروهی از حاکمان چنین شیوهای را به کار میبستند. همچنین در پند شصت و هفتم نیز به شاه سفارش میکند که پس از قتل مجرمان، برای اهل و عیالشان برنامهای از رفاه اجتماعی فراهم نماید.
او در پند هفتاد و یکم به شاه و حاکم سفارش میکند که اگر از “خداوندانِ شوکت” کسی را به زندان فرستاد، باید او را “عزت و حرمت دارد و ملبوس و مأکول و مشروب و منکوح (زن) و ندیم و اسباب عیش مهیا دارد”. با این حساب، سعدی وظیفهی شاه در ساماندهی این گروه از زندانیانِ خودمانی یا اندرونی را تا حد خدمتگزاری ویژه و دلال محبت پایین میکشد. چون قرار است جدای از لباس و خوردنی، زن روسپی، خدمتکار و مشروب هم در اختیارشان بگذارد تا ایشان در عیاشی خود چیزی کم نیاورند.
پیداست که سعدی به اِعمالِ ساز و کارهایی از این دست در زندانهای آن روز وجاهت میبخشید. با همین رویکرد است که شکی باقی نمیگذارد، او برقراری تسهیلاتی از این نوع را حتا برای شاه و درباریانش نیز امری مجاز میشمرد. با این همه، سعدی در پند هفتاد و چهارم نصیحهالملوک بر موضوعی اصرار میورزد که: “ظلم صریح از گناه خاصان تن زدن است و عامیان را گردن زدن”.
سعدی در پند هشتاد و هشتم مینویسد: “آنکه گویند کلامالملوک ملوکالکلام، اعتماد را نشاید”. در واقع رهنمودی ساختارشکنانه را پیش روی شاه میگذارد که او بپذیرد حرف و سخنش هرگز بهترین و برترین سخنها نمیتواند باشد. آخر کدام پادشاه پذیرفته است، دیگرانی هم هستند که شاید بهتر از او سخن بگویند؟ ناگفته نماند که نفی و طرد عبارتی همچون “کلامالملوک ملوکالکلام” (آن هم در زمانهای که سعدی در آن میزیست)، خیلی دل و جرأت میخواست.
در پند صد و پنجم مینویسد: “آن را که در او شری بیند کشتن اولیتر که از شهر به در کردن”. با همین راهکار سیاسی یا قضایی است که بر کشتنِ مجرمان به عنوان حقهای مناسبتر از تبعید کردن ایشان، اصرار میورزد. او مینویسد تبعید کردن بدان معنا است که شاه بخواهد مار و کژدم را از پیرامونش دور نماید.
سعدی در بند صد و هیجدهم از نصیحهالملوک افسانهی غیر تاریخی و تکراری زنجیر انوشیروان را هم انعکاس میدهد. زنجیری که از کاخ شاهی به فضایی از بیرون راه مییافت تا دادخواهان از تکان دادن آن برای آگاه کردن شاه سود ببرند. ولی هرگز نمیتوان برای چنین افسانهای مستنداتی از تاریخ دست و پا کرد. ناگفته نماند که راهکارهایی از این دست را هرگز در محدودهی فلات ایران، هیچ شاهی برای دادگری و دادخواهی عملیاتی ننموده است. ولی سعدی در مدینهی فاضلهی خیالیاش آن را شیوهای مناسب برای اجرای عدالت اجتماعی میبیند.
او در پند صد و چهل و سوم نصیحهالملوک، دو باره به یاد “سلطان غزنین” میافتد که کسی جز سلطان محمود غزنوی نمیتواند باشد. آنوقت از قول همین سلطان غزنین میآورد: “من از نیزهی مردان چنان نمیترسم که از دوک زنان – یعنی سوز سینهی ایشان”. انگار سعدی قصد داشت با روایتهایی از این دست، شاهان زمانهاش را از جایگاهی موهوم و خرافی بترساند. شاهانی که همگی بدون ترس و واهمه و برخلاف آنچه که سعدی پیش پایشان میگذاشت، نمونههای فراوانی از دوک شکستن و کشتن همین پیرزنان را تجربه کرده بودند. تا آنجا که همواره این گونه از هنجارهای ناصواب، برای شاهان به شکل عرف و عادت خودنمایی میکرد.
او در پند صد و پنجاه و یکم نیز به شاه یادآوری میکند، برای جلوگیری از هر حادثهی ناگواری بهتر آن است که: “استعانت به درگاه خدای تعالی برَد و دعا و زاری کند و نصرت و ظفر طلبد. پس آنگاه به خدمت زُهّاد و عُبّاد قیام نماید و همّت خواهد و خاطر به همّت ایشان مصروف دارد. پس به زیارت بِقاع شریف رود و از روان ایشان مدد جوید”. نوعی بلاگردانی عوامانه و خرافی از حوادث، که سعدی نیز بنا به رسمهای خرافی زمانهاش، بر عملیاتی کردن آنها صحه میگذارد تا ضمن آنها از حریم اقتدار شاه بلاگردانی به عمل آید.
بدون تردید سعدی از ته دل باور داشت که شاهان منطقه به طور مستقل هرگز عقلشان به گفتههای حکمتآمیز او قد نمیدهد. چون در غیر این صورت چندان لزومی نمیدید که به نوشتن نصیحهالملوک روی بیاورد. او در ذهن خود سازهای خیالی از مدینهی فاضله فراهم دیده بود که اجرایی شدن آن را برای پیدایی جامعهای آرمانی امری مناسب میدید. نوعی از حکمت نظری که هیچ گونه ضمانت اجرایی برای عملیاتی کردن آن به چشم نمیآید.
تناقضهایی نیز در متن همین پندنامه دیده میشود. چون نویسنده از سویی بر اجرایی شدن موضوع عدل اصرار میورزد (نوعی عدل که آیههای قرآن را پشتوانهای برای اجرایی کردن میگذارد)، اما از سویی دیگر خوردن شراب، عیاشی و داشتن زنان روسپی یا “منکوح” را در زندان برای خواص جامعه لازم میبیند. تا آنجا که میپندارد این خواص حتا در زندان هم باید از این تسهیلات ویژه سهم ببرند. در همین راستا است که انوشیروان و سلطان محمود هم برای سعدی به عنوان قهرمانانی آرمانی نقش میآفرینند.
سعدی نمیتوانست بیندیشد که ادارهی بهینهی کشور راهکارهای اجرایی و سازمان اداری و نظامی ویژهای را هم میخواهد. چون فقط در چنین سازمانی است که میتوان برخی از نصیحتهای او را عملیاتی کرد. نصیحتهایی انتزاعی و خیالی که چهبسا از راهکارهای عملی و تجربی فاصله میگیرند. درنتیجه حکمت یا سیاست نظری سعدی، در فضایی از اخلاقیات دینیِ صرف گم میشود.
وجه اشتراک نصیحهالملوک با مجلس سهگانهی هزلیات سعدی به آنجا باز میگردد که متن هر دو، راهکارهایی از پند و اندرز را به پیش میبرند. چون سعدی تنها نصیحت را ساز و کاری مناسب برای آموزش مردم یافته بود. نمونهای ویژه از آموزش که لابد نظامیهها و حوزههای علمی دیگر آن زمان در فرآوری آنها نقش ویژهی خود را به اجرا میگذاشتند. در این نوع از آموزش تنها اصول کلیِ از پیش تدوین شدهای دستمایه قرار میگرفت که منطقی قیاسی و غیر تجربی بر سازهی آن نمودار بود.
اخلاقیات سعدی نیز اخلاقیات ایستایی هستند که هرگز به سامانهای از پویایی و تغییر در جامعه راه نمیبرند. در چنین فضایی از نصیحهالملوک است که انگار همه چیز را از پیش نوشتهاند و مردمان زمانه نیز مجبور هستند تا به همین اصول و احکام کلی و از پیش نوشته شده عمل نمایند. با این رویکرد، منطق قیاسی نصیحهالملوک نوعی از نص را پیش روی شاهان و تودههای مردم عادی قرار میداد تا بنا به رسم زمانه، ناباوران به آن را کافر و زندیق بنامند.
در نوشتن نصیحهالملوک به ظاهر موضوع عدل در قرآن هدف قرار میگیرد. اما مجلسهای سهگانهی هزلیات بنا به درونمایهی هزلآمیز آن پند و اندرزهایی از شیطان را راهکاری عملی برای خواننده میگذارد. سعدی هرچند دنیای نصیحهالملوک را به توصیههای خدای آسمان وامیگذارد، ولی از واگذاری فضای هزلیات خویش به پدیدهای چون شیطان چیزی نمیکاهد. سپس خداوند در آسمان موهومش مشروعیت میپذیرد تا سعدی زمین را با تمامی خوشیهایش به نام شیطان و پیروان او به ثبت برساند.
همین همزیستی مسالمتآمیز و قانونمندانهی خدا و شیطان حتا در رفتار سعدی و نوشتههای او هم دیده میشود. چون جهانهای دوگانهای در نوشتههای سعدی پا میگیرند که این جهانهای دوگانه به ظاهر به فضای همدیگر راه نمییابند.
در یکی از همین جهانهای دوگانه است که شیطان برای مردمان زمانه لذت جنسی و خوشیهای این جهانی را سامان میبخشد. اما در جهانی دیگر همگی به گفتههای موعظهآمیزی از خداوند وفادار باقی ماندهاند تا در نکوهش از لذت جنسیِ آزادانه گام بردارند. فرق و فاصلهی این دو جهان را به طبع مرزبندی آنها از امر لذت مشخص میکند. چون ساختار اخلاقی دین خود را مجاز میبیند که این مرزبندی را تا پستوهای خلوت انسانها نیز به اجرا بگذارد.
اما اقتدار دنیای شیطان این مرزبندیهای ساختگی و تصنعی را به هم میریزد تا بهرهگیری آزادانه از رفتارهای جنسی را برای انسانها امری لازم بشمارد. همان موضوعی که سعدی نمونههایی روشن از آن را در هزلیات خویش پیش روی خواننده میگذارد. پیداست که شیخ شیراز در پسِ زبانی از طنز یا هزل پناه میگیرد تا در گفت و گو از چنین موضوعی، تسهیلگری لازم به عمل آورد. چنین رویکردی راهی از فرار هم برای سعدی فراهم میبیند تا او از تکفیر فقیهان زمانهاش در امان باقی بماند.
نصیحهالملوک و هزلیات سعدی به اشتراک نمونهای کامل از رفتار همهی خداباوران را پیش روی ما میگذارند. رفتارهایی که تا به امروز نیز همچنان به قوت و اعتبارش باقی مانده است. چراکه دین در فضایی فلسفی از “اصالت عمل”، انسانهایی را تربیت میکند که این انسانها در امر دستیابی کاسبکارانه به امر لذت شخصی، چیزی فرو نمیگذارند. ضمن همین رویکرد سوداگرانه است که خدایی را خلق میکنند که او میتواند ضمن توبهپذیری و بهشتفروشی بر تمامی رفتارهای به ظاهر غیر انسانی ایشان سرپوش بگذارد. سعدی بدون کم و کاست حضور چنین خدایی را در همهی نوشتههایش به کار میگیرد تا همیشه لذت بیافریند. لذتی که ضمن برخورداری از تناقضهای دینِ رسمی و رایج، توجیه میپذیرد.
گفته شد که عبید هم در نوشتن رسالهی صد پند خویش از قالب و سازهی نصیحهالملوک سعدی سود برده است. چون او نیز ضمن همین اثر عبارتهایی از صد پند را با خوانندهاش در میان مینهد. اما این پندها هرگز برای نصیحت شاهان نوشته نشدهاند. انگار عبید بر خلاف سعدی از شاهان زمانهاش قطع امید کرده بود. در نتیجه درونمایهی اصلی صد پند عبید بیش از همه به همان “خبیثات و هزلیات” سعدی شباهت دارد. چون عبید از سازهی صد پند برای افشای عملکرد اجتماعی حاکم، شیخ، مفتی، فقیه و نهادهای دینی وابسته به ایشان سود میبرد. با همین نگاه طنزآمیز اجتماعی است که او نیز همانند هزلیات سعدی، اخلاقیات برآمده از دین را در پندهایش برنمیتابد.
به نقل از کتاب : دنیاهای جدّ و هزل سعدی
از انتشارات باشگاه ادبیات
لینک دانلود
https://www.bashgaheadabiyat.com/product/donyahaye-saadi/