چند شعر از رشید مشیری

چند شعر از رشید مشیری

 

اثبات

…………………….

سهمگین است سیل.

دست ام را رها مکن.

نه برای نجات’

که  اب از سر گذشته است.

به خاطر اثبات عشق مان’

که نتوانست جدایمان کند’

حتی مرگ.

 

.۱۴۰۳/۲/۲۵

رشید مشیری

 

گرداب
……………………………….
یخسار در هم شکست.
خروشید بر هر دامنه’
شاخساری از جویبار.
زمین باز کرد’آغوش’
به روی خورشید.

درخشیدن گرفت’
شیار های پر پیچ وتاب.
هم سفر شد با باد رایحه نم الود’
ورساند مژده حیات به خاک خشک.
نمی گنجید دانه در پوست خویش.
همه پرسان پرسان’
در انتظار معجزه اب.
طولانی شد اما انتظار.
نرسید جویبا ری هرگز’
به خطه تشنگان.
برگشته اند  دانه هابه دل خاک.
مانده است زبان زمین’
همچنان خشک’  ترک خورده.
بازی آب است’
آنچه می بیند سرزمین تفتیده.
برده اند آب به اسارت گرداب.
می توفد ومی چرخد’
می ریزد رقص کنان’
در حلقوم چاله ای’
که پر شدنش نیست.
آب همچنان  چرخان.
سرزمین همچنان تشنه.
شکست یخساری دگر ‘باید.
………………
رشید مشیری
۱۴۰۳/۴/۶

سودای ماندن

………………………………………

من توده  برفی در کمر کش یک کوه

دارم در سر سودای ماندن

دست التماس ام دراز

سوی  افتاب

تا شاید نتابد بر من

دلخوشم حتی به باریکه ای درسایه

رفتنی ام اما

شاید کمی دیرتر

وهمیشه در حسرت سپیدی قله

که می گیرد به سخره  افتاب را

 

رشید مشیری

 

۱۳۰۴/۳/۴

سودای ماندن

………………………………………

من توده  برفی در کمر کش یک کوه

دارم در سر سودای ماندن

دست التماس ام دراز

سوی  افتاب

تا شاید نتابد بر من

دلخوشم حتی به باریکه ای درسایه

رفتنی ام اما

شاید کمی دیرتر

وهمیشه در حسرت سپیدی قله

که می گیرد به سخره  افتاب را

م_ر

 

۱۳۰۴/۳/۴

برای غزه

………………………….

پیر’جوان’زن’ کودک’
بابقچه هایی هایی
از تمامی داشته ها’
وکوله هایی هایی
لبریز از تمامی گذشته’
می گریزند آرام’سر به زیر’
از جاده ای بی مقصد’
که زمانی خیابانی بود برای’ گردش’خرید’
‘گپ زدن ‘خندیدن’
و می رسید انتهایش’
به امواج  دریا  و بوی ماهی.

می گریزند از کنار خرابه ها’
که زمانی  سقفی بود بر سرشان’
برای آرمیدن’عشق ورزیدن’
‘لالایی .’چای نوشیدن’

سخت است رهگذران را’
دیدن گور های بی نشان.در مسیر’
همه آشناهمه همنام’
ریشه در ریشه نخلهای سوخته’
یادگاران شخم امسال “زندان شهر”
و نشا جنگل نو کاشته.

کودکان سوار بر گرده پدران’
می گذرند از گذرهای خونین کوچ‌’
تاشود فراموش گرسنگی’
در میانه بهت.
ترس شان ریخته است مادران.
گرفته اند نگاهشان از اسمان .
می طلبند تفنگها را به نوشیدن شیر

از میانه انفجار بمب ‘آتش ودود’
ومرگ خانه به خانه’
و کوچه به کوچه شهر’
می بارد خاطرات بر رهگذران
صدای اذان.
مادرانی تیز پا’
با دو دست کوچک در هر دست’
سلام ولبخند’ قل قل قلیان.
رقص چفیه ها در باد.
.  همهمه دستفروشان’ بوق ماشینها’
هیاهوی بچه هآ ی درشکه سوار’
بوی غذاهای خیابانی’
انتظار های عاشقانه
صدای آسمانی ام کلثوم.

می رود صف به جلو’
در ان مسیرمبهم.
کسی را یارای نگاه ‘
به پشت سرنیست.
سخت است دل کندن’
از عزیزان مدفون.
سخت است بریدن از شور زندگی’ خستگی کار’ بوی خانه’
‘آغوش های باز’سفره های شلوغ’ ‘شادی ورنج’عشق.
سخت است ترک زیبایی’
پرنده’درخت’اسمان’
وسخت تراز همه’ سخت است’
باز هم آوارگی.

می دانند امارهگذران’
عمقی دارد شهرشان به بلندای’
ایستادن تا آخرین نفس.
می دانند دل بسته است ‘
به آتش آسمان ‘دشمن بز دل.
اما حرف آخر را نه آسمان’
زمین خواهد زد.
ویقین دارند’
باز می گردند روزی از همین مسیر’
جان می گیرند دو باره خاطرات’
وباتخریب  دیوار های’ “زندان شهر”
خواهند کاشت بذر شور’بذر عشق’
در زمین هایی که بوی تبار می دهند.

روزی که آدمخواران’
رسوا تر از همیشه’
خواهند  نشست’
به  محاسبه اتش وایمان.

رشید مشیری
۱۴۰۲/۸/۲۵