س. سیفی : سعدی در تقابل با تاتارهای مهاجم
س. سیفی
سعدی در تقابل با تاتارهای مهاجم
در سالهای اخیر گروههایی از منتقدان ادبی انتقادی را متوجه سعدی نمودهاند که چرا بیت زیر در دیباچهی گلستان او دیده میشود:
در این مدت که ما را وقت خوش بود / ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
سال ۶۵۶ هجری قمری به زمان تصنیف گلستان در شیراز بازمیگردد. سعدی این آرامش فکری خود را در نوشتن گلستان مدیون ابوبکر سعد بن زنگی میداند. اما در همین سال ۶۵۶ قمری بود که مغولان به بغداد یورش بردند و بساط خلافت عباسی را از این شهر برچیدند. غیر از فارس سرزمینهای دیگر فلات ایران هم از آسیبهای چنین واقعهای رنج میبردند. اما سعدی پس از سالهای سال جهانگردی سرآخر به شهرش بازگشت و آنجا را مکان امنی برای تصنیف گلستان یافت.
احمد کسروی شاید از نخستین کسانی باشد که در انتقاد از همین بیت سعدی زبان به اعتراض گشوده است. در واقع او نیز همانند بسیاری از منتقدان دیگر بحثی را پیش میکشید که چرا سعدی باید از بازتاب غم و رنج مردمان زمانهاش بگریزد. ادعایی که هرگز با واقعیات برآمده از تاریخ و مستنداتی که نوشتههای سعدی فراهم میبیند، تطبیق نمیدهد. چون سایهای سنگین از عملکرد منفی مغولان در هر جایی از آثار سعدی که بگویی دیده میشود. نادیده انگاشتن چنین مستنداتی میتواند بر ناکارآمدی قضاوت ما از شیخ شیراز بینجامد.
از متن نصیحهالملوک سعدی چنان برمیآید که او عملیاتی کردن اسلام سیاسی را در هر جایی از جهان که بگویی ارج میگذارد. او اسلام را ایدهای جهانی میبیند که در نگاه او همهی اقوام میباید از سر جبری آسمانی بر احکام آن گردن بگذارند. چنانکه او در نصیحهالملوک به چیزی غیر از حکومت دینی، آن هم از نوع اسلامی رضایت نمیدهد. چنین آرمان تحکمآمیزی در همهی نوشتهها و سرودههای او بدون کم و کاست خودنمایی میکند. او برای عملیاتی کردن این نوع از حکومت در جاهایی از نوشتههایش کارکردهای مثبتی را هم از شرع اسلام و خلیفهی بغداد تبلیغ مینماید. تا آنجا که پس از سقوط بغداد و قتل خلیفهی عباسی المستعصم بالله، نتوانست نارضایتی خود را از این بابت کتمان کند. او چنین درد و رنجی از “زوال خلافت بنیعباس” را ضمن قصیدهای این گونه با مخاطب در میان میگذارد:
آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین / بر زوال مُلک مُستعصم امیرالمؤمنین
ای محمد گر قیامت میبرآری سر ز خاک / سر برآور، وین قیامت در میان خلق بین،
نازنینان حرم را خون خلق بیدریغ / زآستان بگذشت و ما را خون چشم ز آستین
زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار / در خیال کس نیامد کانچنان گردد چنین …
بدون شک تأسف سعدی از سقوط و سرنگونی عباسیان تأسفی باورمندانه است که او میخواهد ضمن روایت آن به باور اسلامی خویش وجاهت ببخشد. همان باور اسلامی که خلیفهی عباسی را جانشینی برای محمد در کل کرهی زمین میپنداشت.
بخشهایی از قضاوت سعدی در این قصیده به موضوع جانبداری بشردوستانهی او از مردم عادی هم بازمیگردد. چنانکه خونریزیهای مغول، شیخ شیراز را نیز آزار میدهد و او سکوت خود را در مقابل این خونریزیها جایز نمیبیند. سعدی در پایان همین قصیده هم به نیکی از ابوبکر سعد زنگی حاکم شیراز یاد میکند تا حضور او را بر اریکهی قدرت قدر بشناسد. اما این موضوع در زمانهای اتفاق میافتاد که دیگر در پهنهی روزگار هیچ نام و نشانی از اقتدار عباسیان بر جای نمانده بود.
در پس چنین برداشتی از سعدی است که او آشکارا عملکرد منفی مغولان را در خونریزی و تخریب شهرها مینکوهد. بیدلیل نبود که مغولان برای پرهیز از باورهای اسلامی مردمانِ منطقه، خیلی زود به اسلام روی آوردند و برنامهی دینگرانی اقوام مهاجم مغولی را در پهنهی متصرفات خویش به اجراگذاشتند. چون اسلام آوردن و دینگردانی میتوانست از بار منفی کافر بودن ایشان بکاهد. موضوعی که به طور حتم مغولان را از تبلیغات خصومتآمیز مسلمانان منطقه رهایی بخشید تا با همین ترفند چیرگی کافران غیر مسلمان مغول بر مسلمانان منطقه توجیه پذیرد. همچنین با همین رویکرد سیاسی بود که همنوایی خبرگانی از “خواص” یا بالاییهایی اقوام منطقه با لشکریان قوم مهاجم مغول وجاهت میپذیرفت.
سعدی در گلستان دست کم دو بار از تاتارها یاد میکند و در هر دو مورد نقشمایهای از جنگ و کشتار را به ایشان نسبت میدهد. چنانکه در حکایتی از باب سوم گلستان میگوید: “جوانمردی را در جنگ تاتار جراحتی هول رسید”. پس شیخ شیراز هرگز نسبت به حوادث جنگ و خونریزی مغولان در پیرامون خویش بیتفاوت باقی نمیماند. تا آنجا که حوادثی از آن، به متن گلستان نیز راه مییابد.
باز در حکایتی از همین باب سوم او میگوید اگر تاتاری فرد مخنثی را بکشد، هرگز کشتن تاتار دیگری صلاح نخواهد بود. اگرچه فرد مخنث به رفتارهای غیر اخلاقی متهم باشد. سعدی اصل این داستان را خیلی خلاصه در متن این دو بیت گنجانده است:
گر تتر (تاتار) بکشد این مخنث را / تتری را دگر نباید کشت
چند باشد چو جسر (پل) بغدادش / آب در زیر و آدمی در پشت
درباب دوم گلستان هم ترکیبی از کلاه تتری دیده میشود که شاعر ضمن آن درویش مسلکی آدمها را اصل قرار میدهد. هرچند این درویش کلاه تاتاری بر سر داشته باشد. او میگوید:
حاجت به کلاه برَکی داشتنت نیست / درویش صفت باش و کلاه تتَری دار
موضوع کشتار و تخریب اموال عمومی از سوی مغولان مهاجم همیشه بر ذهن سعدی سنگینی میکرد. چنین باوری حتا در سرودن غزل نیز ذهن آزردهی او را رها نمیکند. در غزل زیر نمونهای گویا از همین رفتار ناپسند مغولان بازتاب مییابد:
در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی / کشتی رود اکنون که تتر (تاتار) جَسر (پل) بریده ست
رفت آنکه فُقاع از تو گشایند دگربار / ما را بس از این کوزه که بیگانه مکیده ست
سعدی درِ بستانِ هوای دگری زن / وین کِشته رها کن، که در او گله چریده ست
افسوس خوردن شاعر به دجلهی بغداد در این عبارتها بر کسی پوشیده نیست. چون ذهن شاعر تاتارها را به شکستن پل میشناسد. او افسوس گذشتهای از دجله را میخورد. دجلهای که دیگر پل آن را تاتارها شکستهاند. شاعر همچنین از نوشیدن آبجوی کوزه هم اکراه دارد. چون مدعی است که بیگانه جرعههایی از آن را سر کشیده است. او حتا از گردش کردن در بوستانهای پیشین هم دوری میجوید و کِشتههای آن را در جایی به حساب نمیآورد. چون مدعی است که در فضای آن گلههایی از چهارپایان چریدهاند. گفتنی است که تمامی اینها در همان فضایی از رود دجلهی بغداد میگذرد. او هرچند در عبارتهای بالا از واژهی بغداد نامی نمیبرد، ولی ذکر نام دجله در این خصوص تسهیلگری لازم به عمل میآورد. انگار در نگاه پرسشگر شاعر فضای عمومی شهرها پس از یورش مغولان، به محیط زیستی ملالآور برای انسانها بدل شدهاند.
درونمایههای اجتماعی در غزلهای سعدی کم نیستند. این موضوع در حالی پیش میآید که سعدی را بیش از همه به سرودن غزلهای عاشقانه میشناسند. به طبع عشقها همگی بر بستری از جامعه رخ میدهند و با این رویکرد هرگز نمیتوانند از ساز و کارهای حوادث جامعه بر کنار بمانند. حتا کوبیدن مُهر عشق عرفانی بر پیشانی غزلهای سعدی هم، هرگز نمیتواند غزل او را از انعکاس آسیبهای اجتماعی و درد و رنج عمومی مردم رهایی ببخشد.
در تصویر دیگری از غزل سعدی، او حتا معشوق ناسازگار خود را در قد و قوارهای از جنگجویان حرفهای مغول میبیند. همین معشوق به تاتارهایی که در جنگجویی چیزی کم نمیآورند، حمله میبرد و شماری از ایشان را اسیر میگیرد. این موضوع در شرایطی پیش میآید که او حتا شمشیری هم به دست ندارد. پیداست که چنین امری تنها به پشتوانهی زیبایی آن معشوق صورت میپذیرد. موضوعی که نمونهای از آن را میتوان در بیت زیر هم سراغ گرفت:
با تترت حاجت شمشیر نیست / حمله همیآری و دل میبری
کشاندن واژهها و اصطلاحات جنگی به متن شعر نیز از تجربههایی است که سعدی در کاربرد آنها چیزی کم نمیگذارد. به نظر او تاتارهای مهاجم نمونههایی کامل از همان جنگجویانی شمرده میشوند که هیچ فردی را یارای مقاومت با ایشان نیست. اما معشوقش میتواند بدون بهرهگیری از شمشیر بر تمامی ایشان فایق آید. گفتنی است که پیدایی روایتها و واژههای جنگی خیلی زودتر از سعدی هم در شعر فارسی باب شده بود. اما سعدی در کاربرد چنین واژهها و روایتهایی در متن غزل، فراتر از همه عمل میکند.
در غزلهای سعدی چهبسا معشوق در شکل و شمایلی از فرماندهی لشکر هم ظاهر میشود. تا آنجا که هرگز کسی را یارای مقابله با چنین فرماندهی نیست. او به تنهایی و بدون استفاده از هیچ سلاحی بر صف عاشقان خویش یورش میبرد و همه را به اسارت خویش درمیآورد. در بیت زیر هم نمونهای روشن از همین جایگاه معشوق به چشم میآید:
با لشکرت چه حاجتِ رفتن به جنگ دشمن؟ / تو خود به چشم و ابرو بر هم زنی سپاهی
در چنین فضایی از جانمایی معشوق است که او جایگاهی از “ترک” را برای انسان را پر میکند. این ترک همان معشوقی است که به کشتار عاشقان خویش روی میآورد. اما بر خلاف رسمی عمومی، همگی به کشتار او اشتیاق نشان میدهند. جانمایی ترک به عنوان معشوق جدای از شعر سعدی به شعر حافظ نیز راه یافته است. اما در شعر حافظ چنین ترکی هرگز از ترکستان سر بر نمیآورد. خواجهی شیراز آن را در گروه همشهریان خویش نیز سراغ میگیرد و از او به عنوان ترک شیرازی نام میبرد.
سعدی همچنین از چهرهی معشوق خویش به عنوان ترکستان (سرزمین مغولها) یاد میکند. چون او تمامی اجزای لشکریان مهاجم ترک را در همین چهره میبیند. چنانکه ابروی او نقشمایهای از کمان را به پیش میبرد. مژگانش نیز از همسویی با تیر چیزی فرونمیگذارد. در بیت زیر گوشههایی روشن از همین جانماییهای متناقض دیده میشود:
غریبی سخت محبوب اوفتاده ست / به ترکستان رویش خال هندو
برای سعدی چهرهی معشوق از ترکستان چیزی کم نمیآورد. اما این ترکستان غریب برای عاشق خویش سخت محبوب مینماید. ترکستانِ چهرهی معشوق حتا خالی سیاه را نیز با خود به همراه دارد تا نشان بدهند که او نیرویی اهریمنی است. سیاهی خال، بر چنین نشانهای از اهریمنی بودن صحه میگذارد. خال همان دانهای است که در کشانیدن عاشق به دام معشوق تسهیلگری به عمل میآورد. در تعبیری عرفانی، انگار عارف در ظلمات و سیاهی به دنبال دستیابی به آب حیات راه بیفتد.
تاتارهای مغول جدای از چیرگی بر اقوام منطقه، اقتصادی را نیز برای فروش کالاهای خویش سامان میبخشیدند. درهمین راستا است که شاعران نیز در ادبیات فارسی گونههایی از مشک آهوان تاتاری را قدر دانستهاند. سعدی هم از بازتاب و کارکرد مشک آهوان تاتاری چیزی نمیکاهد. همان عطری که آن را از ناف این آهوان به دست میآوردند. با این همه، سعدی معشوق خود را در سرخوشی و زیبایی بر چنین عطر و آهویی رجحان میبخشد و میسراید:
هیچ شک مینکنم که آهوی مشکین تتار / شرم دارد ز تو مشکین خط آهو گردن
شیخ شیراز در روایت بالا، نوع نگاه خود را به زیبایی معشوق نیز آشکار میسازد. چون او میگوید که معشوق “آهو گردن” و “مشکین خط” را دوست دارد.
راهیابی درونمایههای اجتماعی به غزلهای سعدی پدیدهای نیست که بتوان آن را نادیده گرفت. در همین درونمایههای اجتماعی است که گونههایی از حوادث جنگ مغولان هم دیده میشود. در بیت زیر نمونهای روشن از همین باور اجتماعی به چشم میآید:
مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان / وگر جنگ مغل (مغول) باشد، نگردانی ز محرابم
شاعر در این بیت چنانی به معشوق خویش دل بسته است که قداست او را همانند محراب مسلمانان ارج میگذارد. اما این دلبستگی تا به آنجا پیش رفته است که جنگ مغولان نیز نمیتواند او را از این محراب چهرهی معشوق باز بدارد. با این حساب شکی باقی نمیماند که یورش مغولان بزرگترین فاجعهی انسانی است که بر ذهن سعدی نقش بسته است. تا آنجا که او چنین فاجعهی بزرگی را در غزل خویش تمثیل میگذارد. انگار ضایعهای بالاتر از آن را در جایی سراغ ندارد.
رشیدالدین فضلالله همدانی در جامعالتواریخ خود، سفاکیهای قوم مغول را در تصرف شهرهای فلات ایران یک به یک برمیشمارد. او تاتارها را در این خونریزیها بر اقوام دیگر مغولی برتری میبخشد. چنانکه چنین موضوعی در غزلهای سعدی نیز به چشم میآید. با همین رویکرد اجتماعی است که سعدی بیش از واژهی مغول از واژهی تاتار در شعرش یاد میکند. اما رشیدالدین فضلالله همدانی حوادثی را از تاریخ مینویسد که سعدی بسیاری از آن حوادث تاریخی را با چشمان خویش دیده بود.