محمدرضا شادگار؛ در دستِ بررسی است

 

محمدرضا شادگار؛

در دستِ بررسی است

 

کتابِ من با نامِ «عطرِ ریخته» سالِ ۱۳۹۲ از طریقِ نشرِ «نگاه» به ارشاد رفت. مدت‌ها گذشت و مدام می‌گفتند در دستِ‌ بررسی است. در سالِ ۱۳۹۵ کتاب از طریقِ «نشرِ هزاره سوم» و با نام «بوی آدم، عطرِ خاک» به ارشاد فرستاده شد. بعد از دو سال خواهانِ حذف مواردی شده بودند که در زیر می‌آورم. عاقبت این کتاب با همین نام در خارج از کشور توسطِ نشرِ ناکجا منتشر شده است. 

من ۵ موردی را که اداره سانسور خواسته حذف کنم، در ادامه می‌آورم. هر عبارت حذفی را با شماره و رنگ قرمز در ابتدا آورده‌ام و سپس محل آن حذف را در پاساژ مربوطه در داستان نشان داده‌ام، تا اولاً به بی‌منطقی موارد حذفی پی بُرده شود، ثانیاً  نشان بدهم با حذف‌های درخواستی، پیکره جمله‌بندی‌ها سست، یا اساساً به‌هم می‌ریزد، مطلبی که اصلاً سانسورچی‌ها توجهی به آن نکرده و نمی‌کنند (نگاه کنید به موارد اول و دوم و چهارمِ حذفی، و به‌هم‌ریختگی متنِ سانسور شده).

[۱] با دست‌ چپش‌ پیشْ‌‌سینه مقنعه‌اش‌ را بالا زد. این‌ که‌ چاکِ سینه سیمینش‌ باز بود

[۲] آن‌ دست‌ دیگر است‌ که‌ از زیر مقنعه‌ بُرد پشتِ گردنش‌.

«… مثل‌ هنگامی‌ که‌ مویِ‌ بالیده‌اش‌ را آن‌ گونه‌ بر شانه‌اش‌ می‌ریخت‌ که‌ دل‌ْ ریش‌ ریش‌ می‌نمود. خوب‌ تا اینجایش‌ که‌ البته‌ عیب‌ و ایرادی‌ نداشت‌. عیب‌ و علتش‌ از آنجا برخاستن‌ گرفت‌ که‌ یک‌بار وسطِ درس‌، به‌ یک‌باره‌ [۱] و بند و دستکِ سفیدش‌ هم‌ هویدا شد که‌ قابل‌ عرض‌ نیست‌، چون‌ لابد گرمایِ تموز بوده‌ و بر او حرجی‌ نبوده‌، همین‌ طور بر من‌ که‌ تا حال‌ هفت‌ بار، نه‌ چهارده‌ بار، پایِ‌ آن‌ چنار چرخیده‌ بودم‌. هر دفعه‌اش‌، هفت‌ بار. یک‌بار بوقِ سگ‌ِ دیشب‌ و یکی‌ هم‌ امروز، سفیده صبح‌. عرض‌ بنده‌ بر سرِ [۲] میانِ گیسِ بافته‌ را گرفت‌ و کشید جلوِ سینه‌اش‌. دُم‌ گیس‌ بر شانه راستش‌ تابی‌ برداشت‌ و افتاد رویِ زیردستیِ جلوِ صندلی‌ش‌، به‌قسمی‌ که‌ آن‌ دو سه‌تا نرکُره تُخس‌ِ تهِ کلاس‌ به‌ بنده‌ لبخند پراندند….»

(این مورد نشان می‌دهد که از نظرِ سانسورچی هیچ زنی نباید بال مقنعه‌اش را تکان بدهد. حتّی به فرض گرمی هوا،  گرچه این کار به نیت خنک شدن باشد. هم‌چنین هیچ زنی نباید دستش را زیر مقنعه‌ی «خودش» ببرد چرا که احیانا ًدستش موهایش را لمس می‌کند، و این شایسته نیست. احتمالاً مرجح آن است که زن‌ها دستشان را از روی مقنعه به زلفشان نزدیک کنند.)

[۳] حرفم بر سرِ کوتوله بودن است یا شدن.»

«… گفتیم: «کوتاهیِ عمر را…» پرید وسطِ عرایضمان: «چرا مهم نیست؟!» اهمیتی ندادیم و ادامه دادیم: «عمر را نمی‌گویم‌. [۳]  گفت: «نکند، فهمیدم استاد، منظورتان گورزایی‌ست. نه؟» و بالفور چشمی به ناز چرخاند و اضافه کرد: «نه، استاد؟» که ناگاه ملتفت خمارین شدن عسلیِ چشمانش شدم. می‌دانم‌ با آنچه‌ گذشت‌، در چشم‌انداز آتیِ این‌ حقیر عاقبتِ‌ خوبی‌ متصور نیست‌، ولی‌ این‌ در مقابلِ مرگِ یک‌ انسان‌ هیچ‌ است‌…»

(این مورد نشان می‌دهد که در یک مملکتِ پُر شوکت و عظمت، نباید حرفی از کوتولگی و حقارت زد.)

[۴] گفت‌: «استاد، شما هم‌ یک‌وقتی‌ دانشجو بودید» گفتم‌: «بوده‌ایم‌ ولی‌ تکدیِ نمره‌، حاشا!» گفت‌: «فضولی‌ست‌ استاد، چیزهای‌ دیگری‌ هم‌ هست‌. نمی‌بینید؟» علی‌القول‌ و قاعده امروزی‌ها، حق‌ بود یک‌ کشیده آبدار

بعدِ همان‌ جلسه ‌امتحان‌ هم‌ گفتمش‌: «زمان‌ ما، کسرِ شأنمان‌ بود. ولی‌ شما، چون‌ نونِ نمره‌ با نونِ نان یکی‌ست‌، کاسه گدایی‌ به‌ دست‌، مثل‌ کنه‌ می‌چسبید و وِل‌کُن‌ هم‌ نیستید» [۴] می‌خواباندم زیر گوشش‌. مگر کور باشد استادِ این محجوبه ناقص‌العقلِ محجور که‌ نبیند.

(این مورد نشان می‌دهد در همان مملکت هم، البته نباید فکر کنیم که دانشجویی تمنایِ نمره می‌کند یا استادی هم ممکن است به «کشیده آبدار» فکر کند، حتی فکرش را.)

[۵] تا شد تا آب‌ بردارد که‌ پَته پشت‌ِ پیرهنش‌ بالا رفت‌ و من‌ که‌ کمرِ لختش‌ را دیدم‌، خم‌ شدم‌ و دست‌ زدم‌ تو رود و یک‌ کف دست‌ آب‌ پاشیدم‌ تو ناودانِ پشتش که‌ پیدا شده‌ بود.

«… چادر سیاه‌ِ پاکیزه‌ای‌ قدش‌ بود. قدِ بلندی‌ داشت‌. وقتی‌ سرِ سایه‌ کشیده‌اش‌ رسید تنگِ همان‌ گور، گفتم‌: این‌ شبِ جمعه‌ای‌ دیگه‌ نوبتِ منه‌.

و حسنی‌ درآمد که‌: غلطِ زیادی‌ نکن‌! اصلاً کی‌ پات‌ رو باز کرد تو این‌ کار؟

ـ فقط‌ یه‌بار، هر چی‌ که‌ کاسبی‌ کردم مال‌ِ تو. باشه‌؟

ـ زکی‌، حرف‌ِ پیشکی مایه شیشکی‌.

و [۵] داد کشید و فحش‌ داد و من‌ نمی‌دانم‌ چرا هولکی‌ از دهنم‌ پرید: پولِ پیری‌یه‌ چرب‌تره‌؟ انگار به‌ت‌ می‌سازه‌!

که‌ پاشد راست‌ وایساد. گل‌ و گردنش‌ شده‌ بود عینهو لبو….»

(این مورد هم می‌گوید که اگر دو بچه، با هم، در کنار رودخانه‌ای نشان داده می‌شوند که احیاناً آبتنی و آ‌ب‌بازی می‌کنند یا جرومنجر، نباید یکی از آن‌ها آب را بپاشد آن‌جایی از آنِ دیگری که نباید «پیدا می‌شده».  یعنی خود این یکی بچه هم، با آب پاشیدنش، دارد به آن دیگری، گوشزد می‌کند که عملش را (یعنی پیدا شدنِ سرِ خطِ باسنش را) اصلاح کند وگرنه سانسورش می‌کنند.)

۲۶ مرداد ۹۸

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۱۳