آسیه نظامشهیدی؛ حذفِ تاریخ اجتماعی
آسیه نظامشهیدی؛
حذفِ تاریخ اجتماعی
در دو مجموعهداستان اول بنده، موارد سانسور بسیار کم بود در حد چند کلمه. مثلا در مجموعه داستان «تمساح بودایی نیوزیلندی محبوب من» اصلاحیه آمد که: «یک صندوق جانی واکر» تغییر کند به یک صندوق نوشیدنی! و یا کلماتی احمقانه مثل «شاشیدن» که باید به ادرار تغییر پیدا میکرد. (بیشتر موارد سانسور مربوط به اولین داستان مجموعه بود که از زبان زنی بیان میشد که پدرش در حال مرگ است؛ پدری که در رژیم پهلوی چهل سال فرماندار بوده است. حالا زن با دیدن مراسم مرگ و خاکسپاری پدر از طریق تداعی تصاویر، خاطرات گذشته را به یاد میآورد و زبان داستانی آن در هنگام یادآوری گذشته زبانی کودکانه میشود.) بنابراین هر گونه تغییری در انتخاب کلمات، حالت یا مود داستانی را بههم میزد که خب آقایان اهمیت نمیدادند.
در مجموعه داستان دوم «عادتهای صبحگاهی» هم سانسور در حد چند جمله بود. مثلا دست دختر در دست پسر نباید میآمد. (داستان در کردستان میگذشت و مربوط به سربازی بود که از محلیها برای رد کردن جنس به مرز عراق، باج میگرفت و اما باج گرفتن او به جایی میرسد که دختر یکی از محلیها را میخواهد.)
و اما رمان بنده با عنوان «دوران چرخ» مشمول سانسور بیشتری شد که سه صفحه از موارد سانسور را که ناشر برایم فرستاد و من با خشم و شرمساری آنها را تغییر دادم، خدمتتان میفرستم.
ضمنا لازم به ذکر است که نوشتههای بنده مطلقا هیچگاه موارد اروتیک یا سیاسی و یا توهین به مقدسات نداشتهاند. صرفا بخشهای اجتماعی و تاریخی دوران جوانی و یا کودکی را بازنمایی کردهام. اما گویا همین موارد هم آقایان را خوش نمیآید و مایل اند بخشی از تاریخ اجتماعی ما بطور کلی حذف شود. و باز هم ضمنا خدمتتان عرض میکنم که برایم حیرتانگیز است که مواردی که در داستانهای بنده سانسور شده است، در داستانها و رمانهای نویسندگان «خودی» و حتی اصلاحطلب، خیلی به راحتی آمده و اصلا حذف هم نشده. یک نمونهاش فرضا رمان «سرخ سیاه» مهدی یزدانیخرم است که به راحتی اسم رضاشاه و خیابان پهلوی و غیره را آورده. سوال اینجاست که چرا همین نامها در دو سه کتاب بنده سانسور شده؟ و چرا ناشران کارهای بنده و امثال بنده را به سختی میپذیرند و حاضر نیستند هیچ نقد و تبلیغی برای آنها بشود؟ مایی که در این شرایط داریم مینویسیم؟
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۳