شریفه بنی هاشمی؛ زن کشی آیا تنها سر بریدن است؟

زن‌کشی آیا تنها سربریدن است؟

از: شریفه بنی هاشمی

آیا زن‌کشی تنها بریدن سر زنان به دست تعصب و جهل است؟ و یا له کردن هرروزه‌ی زنان حتی در عرصه‌ی‌ هنر و اد‌بیات بدست سوداگران هنر در این کشور پدرسالار؟

چند شب پیش ویدیویی دیدم در یوتوب از مصاحبه‌ی احمد کیارستمی با کامران حیدری سازنده‌ی فیلم “وا کَس چه” با همراهی محسن نامجو. این گفتگوی سه نفره درمورد فیلم “وا کَس چه” بود و مقایسه‌اش با فیلمِی دیگر، البته بدون این که نامِ آن فیلم دیگر را به زبان بیاورند، و خیلی گنگ و در لفافه! گرچه با بردن نام سازنده‌ی فیلم (رها فریدی) از زبان نامجو، معلوم می‌شود که منظور آنها فیلم “چی چکا قصه شب” است؛ آن هم تنها برای کسانی که رها فریدی و فیلمش را می‌شناسند.

از آنجایی که هر دو فیلم  درمورد زندگی زنده یاد “ابراهیم منصفی” شاعر و خنیاگر بندرعباسی و همچنین درمورد موسیقی و فرهنگ استان هرمزگان است، و از آنجایی که خود من نیز بومی و زاده و پرورده‌ی آن فرهنگم و ابراهیم منصفی را از کودکی، از نزدیک می‌شناختم، و از قضا هر دو این فیلم‌ها را دیده‌ام، این مصاحبه طبیعتن بیشتر توجه‌ام را جلب کرد.

در این لایو(پخش زنده) که به گفته‌ی آقای احمد کیارستمی ۲۰۰ نفر درحال دیدن آن بودند، بیننده‌ها را آگاهانه به این سو سوق می‌دهند که آقای کامران حیدری فیلمی ساخته از زندگی این خنیاگر بندرعباسی، که نصفش رؤیا و بسیار شاعرانه، هنری و زیبا ست – که برمنکرش لعنت-  و گویا خیلی‌ها آن را دروغ خوانده‌اند، در صورتی که خود آقای حیدری اصلن اصراری بر مستند بودن و حقیقت گویی نداشته، بلکه می‌خواسته تخیلات خودش را به تصویر بکشد. البته نمی‌گویند که دروغ‌های این فیلم در کجاست! و چرا این فیلم هنری، شاعرانه، رویایی که به خودی خود می‌تواند بسیار زیبا وجذاب هم باشد، به نام فیلم مستند در فستیوال‌های مستند نشان داده شده یا قرار است نشان داده شود؟

اگر قضیه در معرفی یک فیلم هنری و تنها همانجا فیصله پیدا می‌کرد، که هرچند می‌شد نقدی و نگاهی هم بر آن انداخت، خب مشکلی هم نبود. دُم خروس اما از جایی رخ نمود، که فیلم را نه تنها به نام فیلمِ مستند عرضه کرده‌اند، بلکه در مقابل فیلم مستندی قرار دادند که سازنده‌اش در این لایو حضور نداشت؛ آن‌هم در محضر بیننده‌هایی که اگر نه با قطعیت تمام، ولی قرین به یقین می‌توان گفت بیشترشان نه فیلم رها فریدی را دیده‌اند و نه او را می‌شناسند. در این لایو از فیلم رها فریدی به گونه‌ای یاد کردند، که به بیننده القاء کند که این فیلم کلیشه‌ای ست و تنها چند نفر را در مقابل دوربین قرار داده و فهرست وار یا به گفته‌ی کیارستمی(پسر) Bulletpoint، از این می‌گوید که منصفی کی بدنیا آمد و کی مُرد، بچه‌ی خوبی بود یا نه(!) و… همین! و البته در تمام طول این مصاحبه‌ی یک‌ساعت و نیمه فقط، آن هم با به به و چه چه در مورد فیلم آقای حیدری می‌گویند، بدون کمترین توجه‌ای به فیلم رها فریدی! و اگر گاه اشاره‌ای بدان می‌شود در لفافه، با پوزخندی و بدون ذکر دلیل و چرایی کلیشه و بد بودن فیلمش! کاری که در جمع هنرمندان و ادیبان ما متاسفانه تازگی ندارد؛ بخصوص اگر طرفِ مقابل زن باشد و بدون سایه‌ی سوداگران پدرسالار هنر برسرش.

اولین پرسشی که ذهنم را در گیر خود کرد، این بود که چرا؟

اصلن چرا باید دو فیلم از دو دیدگاهِ از نظر خودشان متفاوت، حتمن با هم مقایسه شوند؟ آن هم به قول گرامی یاد نصرت کریمی، به صورتِ الاکلنگی! یعنی برای بالا بردن یکی، دیگری را باید برخاک بنشانی! آن‌هم بدون حضور دیگری و فیلمش! چرا که بینندگان می‌توانستند از طریق همین کانال فیلم “وا کَس چه” را ببینند. چه نیتی در پشت آن بود و هست؟ و چه پدرکشتگی با رها فریدی دارند؟ تمام این پرسش‌ها ذهنم را درگیر خود کرده بود؛ چرا که مثل روز روشن بود که یک جای کار می‌لنگد و دُم خروس چنان خودنمایی می‌کرد که هر آدمی، حتی اگر ارزش‌های نهفته در رها فریدی را نشناسد، و یا برایش مهم هم نباشد، باز هم می‌توانست این دُم درحال تکان خوردن را ببیند!

در پی یافتن جوابی در ذهنم بودم، که یادم آمد حدود یک هفته قبل از این، برنامه‌ای در اینستاگرام دیده بودم برای بزرگداشت عباس کیارستمی و در آن تعدادی از همکاران و شاگردانش از دیدگاهشان راجع به کیارستمی می گفتند؛ یکی ازاین شاگردان، رها فریدی بود که برخلاف خیلی‌ها با تأکید بر نکته‌های مثبتی که از کیارستمی آموخته، نه تنها از او بت نساخت، بلکه با دیدگاهی نقادانه بخصوص درمورد نقش زنان در فیلم‌های کیارستمی و اسطوره ساختن از او سخن گفت، و با شجاعت و جسارت از دیدگاه خود دفاع کرد که شاید به مذاق آقای احمد کیارستمی (پسر) خوش نیامده باشد… می‌گویم شاید!

و از آن جایی که به گفته‌ی خود آقای احمد کیارستمی، برنامه‌های ایشان در “Docunight” به خاطر فیلمهای آقای کامران حیدری شروع شد! و عجبا که درست درهمین زمان که فیلم “چی‌چکا قصه شب” بعد از حدود ده سال تلاش بی‌وقفه‌ی رها فریدی، بر پرده‌ی سینما -هر چند در سطح محدود-  نشان داده می‌شود، و مورد توجه خیلی از هنرمندان چه بندری و چه شهرهای دیگر قرار گرفته، این مصاحبه طرح ریزی می‌شود! مصاحبه‌ای که در آن هر سه شرکت کننده‌اش نه بومی‌اند و نه از فرهنگ آن منطقه آنچنان که باید چیزی می‌دانند! و درست کسی را دارند سلاخی می‌کنند که خودش بومی ست و گرچه در تهران زندگی می‌کند، از کودکی‌ با این فرهنگ خانوادگی‌اش بزرگ شده و علاوه بر این به خاطر کارش (خبرنگاری و بعد برای همین فیلم چی چکا)  سالیان در رابطه با موسیقی و فرهنگ منطقه هرمزگان کار کرده! واقعن چرا؟

اگر کسی به کار خودش این قدر اطمینان دارد که هنری ست، زیباست، عالی ست و بسیاربهتر از آن فیلم دیگری ست، پس چرا می‌ترسید حتی نام آن فیلم دیگر را بر زبان بیاورید؟! اگر هر دو فیلم از “Docunight” پخش می شد، و هردو فیلمساز برای گفتگو دعوت می شدند، قضیه کاملا متفاوت می‌بود. در رسانه‌های جهان حتی به یک محکوم هم اجازه‌ی دفاع از خود می دهند! پس قصدتان از این مصاحبه یا شو تلویزیونی چه بود؟  

تازه نفر سومی را هم برای تایید خود یدک کشیده‌اند! متاسفم آقای نامجو، با وجودی که به عنوان یک هنرمند بسیار برایتان ارزش قائلم، ولی متاسفم که نادانسته(!؟) یا ناخواسته(!؟) در چنین دامی افتادید و سنگی شدید در دست این سوداگران هنر برای سنگسار و له کردن زنی که هم‌او بود که در مصاحبه‌ی رادیویی‌اش با شما در آن سال‌هایی که در ایران بودید، و هنوز نامجوی امروزِ نامی نبودید، تا حد توانش نامی‌تان کرد، یا راهی برایتان باز کرد تا نامجویِ نامی امروز بشوید؛ تا مرا و هزاران مثل من را از طریق همان مصاحبه با کارهنریتان به چه زیبایی آشنا کند. آقای نامجو انصافن بگویید که فیلم رها فریدی یک فیلم هنری نبود!؟ و تنها چند نفر را جلو دوربین قراداده بود؟! موزیک و فرهنگ جنوب در کدام فیلم، آن هم به عنوان فیلم مستند و نه تخیلی – که در جای خود بسیار هم زیبا و ارزنده است- نشان داده شده بود؟

فیلم رها فریدی با هزاران مانع، بدون امکانات مالی و هیچ پشتوانه‌ا‌ی در بین پدر سالاران سوداگر هنر و با یاری بچه‌های بندر، خیلی قبل‌تر ساخته شده بود، اما برخلاف این فیلم اجازه‌ی پخش نیافت! در وجودِ رها فریدی آیا به اندازه‌ی آقای کامران حیدری موسیقی، آن هم موسیقی زاد و بومش وجود نداشت؟! و در فیلمش موسیقی نقش نداشت؟! فیلمی که سرشار از موسیقی است، همراه با ضرب‌آهنگ درونی مردم بندر و همچون یک فیلم داستانی آدم را تا پایان، ۹۰ دقیقه بدون ذره‌ای خستگی همچنان با خود می‌کشاند. فریدی در فیلمش چه از موسیقی خود ابرام و چه تمام آنهایی که در ادامه ابرام آمدند، تک تک‌ به نام یاد کرد. و تمام این‌ها خیلی پیش از فیلم حیدری بود که پس از مجوز نگرفتن “چی چکا”، به گفته ی خودش شش ماهه ساخته شد. آیا این همچون از آب گل‌آلود ماهی گرفتن و لقمه جویده را قورت دادن و معرفی موسیقی بندر و منصفی را به نام خود ثبت کردن نیست؟ به این کار چه می‌گویند جز سوداگری؟ و آقای احمد کیارستمی هم که معلوم نیست جز پسر آن پدر بودن – من آنم که رستم بود پهلوان – کیست و این وسط چه کاره است! البته به جز سوداگری به هر نحوی، حتی با پیشنهاد پخش موسیقی بچه‌های بندر. برخلاف آن که آقای احمد کیارستمی فکر می‌کنند موسیقی بندر از برکتِ سرِ فیلم آقای حیدری به جهان شناسانده شده، رها فریدی در طی سال‌ها قبل از فیلم سازیش، به عنوان خبرنگار آزاد، بیشتر این گروه‌ها را در برنامه‌های رادیوییش معرفی کرده بود و درفیلمش نیز چنان که گفتم، از ورای زندگی منصفی تک تک آنها را با نام و مشخصات گروهشان معرفی می‌کند. آقای احمد کیارستمی واقعن دلش به حال بچه‌های بندری می‌سوزد یا بدنبال راه تازه‌ای ست برای کسب و کار!؟

و جالب اینجاست باوجودی که آقای نامجو می‌گوید از جنبه‌هایی از هردو فیلم خوشش آمده، اما چنان او را در مخمصه قرار می‌دهند – به گفته‌ی خود نامجو در بین دو انتخاب – تا با گرفتن آری به هر ترفند، خط بطلانی بکشند بر رها فریدی و فیلمش و مجوزی بگیرند برای مستندی که مستند نیست و مورد اعتراض خیلی از هنرمندان بندراست. چرا؟! آیا این به نوعی تحریف تاریخ یک مرز و بوم و جوردیگر جلوه دادن زندگی شاعری نیست که سال‌هاست بر سر زبان و در دل نه تنها مردم بندر جاری ست، بلکه امروزه به همت زنده یادان حسن کرمی و حسام نقوی، در تمام ایران شناخته شده است؟ این تحریف تاریخ نیز متاسفانه چیز تازه‌ای نیست و زیرِ هرلوایی و به هر نامی مدام تکرار می‌شود.

درست برخلاف آنچه در این مصاحبه‌ی از پیش برنامه ریزی شده که به نظر می‌آید با قصد له کردن و در سایه انداختن رها فریدی و فیلمش برپا شده است، فیلم “چی‌چکا قصه شب” نه تنها به گفته‌ی من، بلکه با نظر خیلی از هنرمندان عرصه‌ی سینما، فیلمی ست چند بعدی که درعین مستند بودنش، هنری و مردم‌شناسانه است. برخلاف فیلم “واکس چه” که تنها یک بعد از شخصیت منصفی، یعنی موزیسین بودنش را نشان می‌دهد، رها فریدی در فیلمش با انگشت گذاشتن نه تنها بر جنبه‌ی موسیقایی منصفی، بلکه همچنین جنبه‌های نمایشی[۱]،  شاعر بودن و ارتباطش با شاعران برجسته‌ی زمان خود چون شاملو و چاپ شعرهایش در کتاب هفته و مجله‌ی خوشه و نقاشی هایش، پیچیدگی های شخصیت او را نیز نشان می‌دهد؛ آن هم نه به صورتِ تک صدایی بلکه از دیدگاه همه‌ی آنهایی که به نوعی با او در ارتباط بودند، و نه تنها با مصاحبه‌ای خشک و خالی، بلکه بسیار هنرمندانه هرکدام را در جا و فضای خاص خود و با روایت خودشان و تدوینی هوشمندانه.

نگاه مردم‌شناسانه و اتفاقن بسیار هنری و رنگین این فیلم یعنی “چی‌چکا قصه‌ی شب”، از دل زندگی این مردم و دغدغه‌هایشان برخواسته و نه با دیدی از بالا، چنان که دوربین آقای حیدری نشان می‌دهد. فیلم “واکس چه” با وجود تصویرهای شاعرانه‌ و بسیار زیبا و صد البته با داشتن تمام امکانات هوایی، زمینی، دریایی و…، نه تنها زندگی منصفی را، بلکه زندگی تمام مردم این مرز و بوم را هم کاملن با دیدی از بالا و یک بعدی نشان می‌دهد. درحالی که در فیلم رها فریدی همه‌ی جنبه‌های این فرهنگ در ابعاد گوناگونش نمایان می شود؛ محله‌های مختلف، مردمی که بین دو فرهنگ شیعه و سنی درکنارهم زندگی  می‌کنند و تصویر همان دیاری که کسی چون منصفی را عمق داد و نگاهش را به زندگی و عشق رنگین کرد.

و اما در مورد عشق که شاید مهمترین ویژگی منصفی ست در سراسر زندگیش؛ در فیلم “چی‌چکا” از زبان محمد عقیلی که یار غار سالیانِ منصفی ست به زیبایی بیان می‌شود، که او عاشق عشق بود و بدون عشق نمی‌توانست زندگی کند، هرچند این عشق خیلی اوقات تنها خیالی بود و دور از دست‌رس.  زن چنان که در فیلم “چی‌چکا” می‌بینیم برای منصفی مترادف است با عشق، همچنان که این عشق نه تنها در معشوق جلوه دارد، بلکه در وجود مادرش نیز. زنی که منصفی بر آنها عاشق می‌شود، برخلاف آن چه در فیلم “واکس چه” می بینیم، زنی چادر به سر و بی کلام و سنتی نیست، بلکه چنان که در فیلم رها فریدی نشان داده می‌شود، زنانی‌اند سنت شکن که درست همین جنبه‌شان منصفی را شیفته‌ی خود می‌کند.

در فیلم “واکس چه” زن معشوقی ست بی‌وفا که باعث معتاد شدن منصفی می‌شود؛ شاید این ناآگاهانه باشد، ولی طوری از زن یاد می‌شود انگار که مقصر اعتیاد منصفی هم اوست.

قصد من اینجا به هیچ وجه خراب کردن یک فیلم درمقابل دیگری نیست؛ کاری که آنها بدون آوردن دلیل و کاملن مغرضانه کردند. بلکه می‌خواهم بگویم در جامعه‌ای که حتی روشنفکرش، گاه عامدانه و با فرصت طلبی، نه تنها زنان و کارهنری‌شان را نادیده می‌گیرد، بلکه به نوعی با کارشکنی و به حاشیه راندن آنها و گاه با سوء استفاده از حاصل زحمات‌شان از آب گل‌آلود ماهی می‌گیرد، دیگر آیا می‌توان از آن جاهل و متعصبی که زن را چیزی جز لایملک خود نمی داند، انتظار دیگری جز سربریدنشان را داشت؟ 

برای این آقایان زیر پوشش پدر – گفته‌ی خود آقای حیدری که کیارستمی را به عنوان پدر خطاب کردند، که البته در سینمای ما به نوعی هم هستند –  اگر زن باشی و از این پدر نقدی هم هرچند منصفانه کرده باشی، یعنی اگر جسارتی به ساحَت مقدس پدر کرده باشی، اگر مثل آن جاهل متعصب سرت را نبرند، آیا به نوعی دیگر خفه‌ات نمی‌کنند؟

درآخر بگویم که بعد از نوشتن این مقاله و در شرف انتشارش بودم که  دیشب دوباره ویدیویی دیدم از مصاحبه‌ی یلدا ابتهاج با رها فریدی که بسیار خوشحالم کرد؛ چرا که خانم ابتهاج که به گفته‌ی خودشان نه منصفی، نه این فرهنگ و نه حتی رها فریدی را تا قبل از دیدن فیلم چی‌چکا می‌شناخته، چقدر تحت تأثیر این فیلم قرار گرفته و این فیلم مستند ۹۷ دقیقه‌ای نه تنها خسته‌اش نکرده است، بلکه دلش می‌خواهد دوباره آن را ببیند. در اینجا لینک هر دو این ویدیوها را می‌گذارم تا خودتان قضاوت کنید.

                                   برلین،  21.7.2020

لایو احمد کیارستمی، کامران حیدری و محسن نامجو

لایو یلدا ابتهاج و رها فریدی


[۱] – که بیشترین تأثیر را در کیفیت تئاتر آن زمان بندر گذاشت. به طور مثال در مورد خود من که تنها با یک بار بر سر تمرین ما آمدن، مسیر زندگی مرا رقم زد.